شهیدی كه لباس شهادت را قبل از رخت دامادی پوشید
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «وهب جمادیپور بندری» دهم دی ماه 1341، در شهرستان بندرعباس ديده به جهان گشود. پدرش محمد، صيادی میكرد و مادرش فاطمه نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و سوم تير ماه 1361، در كوشک به شهادت رسيد. پيكرش مدتها در منطقه باقی ماند و سال 1377 پس از تفحص، در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
"ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد."
امام خمینی (ره)
شهید جمادیپور در دبستان سنایی بندرعباس تحصیل میکرد و از همان دوران کودکی علاقه خاصی به قرآن و اخلاق داشت. او به همراه دوستانش در جلسات قرآنی شرکت میکرد و همواره آنها را به یادگیری قرآن، احکام و اخلاق اسلامی تشویق مینمود. از همان کودکی، فردی راستگو و صالح بود و هرگز دروغ نمیگفت.
در دوران راهنمایی، علاقه زیادی به فراگیری درس اخلاق و شرکت در مجالس مذهبی و سخنرانیهای روحانیون داشت. در مدرسه نیز بسیار فعال بود و به عضویت انجمن اسلامی درآمد. به دلیل فعالیتهای زیاد، حتی شکنجههایی را تحمل کرد. در دوران دبیرستان، که در دبیرستان طالقانی بندرعباس مشغول تحصیل بود، همچنان از اعضای فعال انجمن اسلامی محسوب میشد.
شهید وهب جمادیپور علاوه بر فعالیتهای مدرسه، در محله "پشت شهر" نیز زحمات زیادی میکشید. گاهی تا صبح کشیک میداد و از انقلاب و دستاوردهای آن پاسداری میکرد. او همیشه در مسجد حضور داشت و نماز جماعت را ترک نمیکرد. هنگام تشکیل شورای محله، به رغم اصرار دیگران برای عضویت در شورا، میگفت: "خدا میداند که فرصت ندارم، وگرنه حتماً قبول میکردم."
وی علاقه زیادی به روستاییان داشت و همواره میگفت: "دوست دارم همیشه در کنار برادران روستایی باشم و به آنها کمک کنم." او بارها برای سرکشی به برادران و خواهران مینابی به میناب سفر میکرد، اما کسی از کارهایش خبر نداشت. وقتی مادرش از او پرسید چرا به میناب میرود، در پاسخ گفت: "برای سرکشی به برادرانم میروم و آنها را کمک میکنم."
شهید وهب جمادیپور در سال دوم رشته تجربی در دبیرستان ابنسینا بندرعباس بود که جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران آغاز شد. هر روز که از جنگ میگذشت، اشتیاق او برای حضور در جبهه بیشتر میشد. وقتی خبر شهادت پسرعمویش، شهید مجید شاهی را شنید، شور و هیجانش برای اعزام دو چندان شد. پس از پایان امتحانات، به همراه دوستانش عازم جبهههای نبرد شد. چند روز بعد، حمله رمضان آغاز شد و در همان عملیات، او به آرزوی دیرینهاش رسید و به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
اما پیکر پاک و مطهرش، مانند بسیاری از شهدای دیگر، در بیابانها باقی ماند و خانواده و دوستانش را چشم انتظار گذاشت. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
از خصوصیات اخلاقی شهید این بود که بسیار مهربان و خوشاخلاق بود. همیشه با رویی گشاده و لبخندی بر لب، خانوادهاش را به خداشناسی، انجام وظایف الهی و صبر در سختیها دعوت میکرد. یادم نمیرود که مادرم به او گفت: "میخواهم برایت لباس دامادی تهیه کنم." اما او خندید و پاسخ داد: "دامادی من، لباس شهادت است." او میدانست که شهید خواهد شد و سرانجام به آرزویش رسید.
به امید پیروزی سپاهیان اسلام در تمامی جبهههای اسلامی.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.