مروری بر یک‌شماره ماندگار از شاهد یاران:
دوشنبه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۰۴
در روزهای معطر از یاد و خاطره فجر پیروزی و ِآزادی و متبرک از نام فجرآفرینان انفجار نور، مرور یکی از شماره های نشریه شاهد یاران که مختص پیشگامان فجرآفرین ارتش است، لطف دیگری دارد.

فجرآفرینان ارتش: پیشگامان رهایی

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، شماره ۱۹۴ و ۱۹۵ نشریه شاهد یاران، که در خرداد و تیر ۱۴۰۱ به جای رسیده است، یکی از شماره های ویژه تحلیلی و تاریخی این یادمان است که نگاه ویژه خود را به فعالان و زندانیان سیاسی مسلمان و انقلابی ارتش در سال‌های پیش از انقلاب و در عصر خفقان سیاه ستمشاهی معطوف ساخته است. گفتگوهای این شماره با شمار زیادی از جانبرکفانی است که در درون ساختار بسته ارتش آن دوران و با وجود سخت ترین مخاطرات و مواجهه با بیم جان، طلایه دار و سلسله جنبان رهایی و روشنایی شدند و پیش از همراهان و همقطاران خود، از سیطره طاغوت گسسته و به نور ولایت حق پیوستند. این فجرآفرینان حقیقی از قعر ظلمت اسارت اهریمنان، مصداق آن تجلیل و تکریم امام عظیم الشان انقلابند که در وصف این آزادمردان تاریخ، کمتر از دوماه پیش از عروج ملکوتی خود در پیام تاریخی بمناسبت روز ارتش جمهوری اسلامی ایران، فرمود:

افتخار و آفرین بر ارتشی که در اوج تصمیم جاودانه خود حصار تعبد طاغوت را شکست و «برج و باروی» رژیم سلطنت و حکومت 2500 ساله شاهنشاهی را به آتش کشید و خود را از قیود حاکمیت ستمگران و مستشاران امریکایی که با هزاران آمال و آرزو برای منافعشان از ایران جزیره ثبات ساخته بودند، رهایی بخشید. گرچه سران وابسته و خود فروخته ارتش تا آخرین لحظه حیات ننگین حکومت پهلوی تلاش فراوانی برای نجات تخت و تاج سلطنت نمودند، ولی تصمیم شجاعانه پرسنل شریف ارتش اعم از افسران و درجه داران و سربازان آن چنان کوبنده و قاطع بود که مجال تفکر و تصمیم را از دشمنان خدا و خلق گرفت و پیوستن ارتش خصوصاً نیروی هوایی به صفوف الهی ملت، لحظه شادی بندگان خدا و یاس و ناامیدی ستمگران گردید که آن روزها و ساعات شیرین و پر خاطره عشق ارتش به اسلام و میهن اسلامی، هرگز از یاد ملت ایران نمی‌رود و حقاً نیروی هوایی سهم بیشتری ادا کرده است. پیوستن ارتش به مردم، معرف ارزش واقعی ارتش و موجب کینه‌توزی جهانخواران گردید.

اینک مروری داریم بر چند تصویر ماندگار از خاطرات این فجرآفرینان ارتش نور:


رئیس زندان هم به احترامش، خبردار می ایستاد!


نخستین خاطره، روایت محمد عبدخدایی، فعال و زندانی سیاسی پیشکسوت و از یاران و همراهان شهید نواب صفوی در نهضت فدائیان اسلام از امیر شهید محمدولی قرنی، اولین رئیس ستاد ارتش انقلاب است که در اولین ماه‌های پیروزی انقلاب و یک روز پیش از استاد شهید مرتضی مطهری توسط گروه ضدانقلابی و التقاطی فرقان به شهادت رسید. این شهید بزرگوار را می توان اولین شهید ترور در تاریخ انقلاب شمرد. حال بشنویم روایت را:
قبل از به زندان رفتن، شناخت چندانی از تیمسار قرنی نداشتم. در این حد می دانستم که رئیس رکن ۲ ستاد ارتش است و عکس و چهره اش را در روزنامه ها و مجله ها دیده بودم. یک روز در بهداری زندان، او را دیدم. شخصیتی بود که حتی رئیس زندان هم به احترامش خبردار می ایستاد. به او یک اتاق مخصوص داده بودند و برای ورود به اتاقش هم از او اجازه می گرفتند. در هواخوری آزاد بود و امکاناتی در اختیارش بود. آن روز در بهداری، روی تختم نشسته بودم که آقای قرنی رو به من کرد و گفت: شما آقای عبدهدایی هستید؟
گفتم بله
فردای آن روز گفت: موافق هستید امروز عصر با هم قدم بزنیم؟
من چون بیش از بیست روز به عنوان بیمار در بهداری زندان مانده بودم، قبول کردم و برای قدم زدن رفتیم بیرون. هم زمان، صدای خواننده ای داشت از رادیوی زندان پخش می شد. آن زمان یک رادیو در زندان می گذاشتند و بلندگوی همه بندها صدا را پخش می کرد. وقتی ترانه پخش شد، تیمسار قرنی همینطور که قدم‌ می زد، با ناراحتی از من خداحافظی کرد و رفت! ناراحت شدم. چون خودش از من دعوت کرده بود که با هم قدم بزنیم. شب، شام را خورده بودم که دوباره آمد و گفت: آقای عبدخدایی، موافقی قدم بزنیم؟ القصه دوباره داشتیم با هم قدم می زدیم که گفتم:
تیمسار! عصر امروز چه شد که رفتید؟ چیزی شده بود؟!
گفت: خواننده ای که داشت آواز می خواند، مرا ناراحت کرد. این خواننده ها، هرکدام، تک تک برای من خوانده اند. یاد آن زمان افتادم و ناراحت شدم.
پرسیدم: چرا شما را دستگیر و زندانی کرده اند؟
گفت: داستانش طولانی است، ولی من به شما می گویم که یادت بماند. من رئیس رکن ۲ ارتش بودم. رکن ۲ وظیفه حفاظت از اشخاصی را داشت که از خارج می آمدند. همیشه بخش های اطلاعاتی کشور، حراست از شخصیت های خارجی را به عهده دارند و آن زمان رکن ۲ مهمترین بخش اطلاعاتی کشور بود. یک بار اعلام کردند جان فوستر دالس وزیرخارجه آمریکا به ایران می آید. من هم مامور حفاظت دالس شده و جایگاهش را معین

کردم اما پول هایی که آمریکایی ها برای کمک به ایران می دادند، از بارنامه پایین نمی آمد. مثلا یک بار آمریکایی ها پنج میلیون دلار به سپهبد زاهدی داده بودند تا حقوق اصل چهار را بپردازد ولی او همه این پنج میلیون دلار را به حساب شخصی اش در سوئیس واریز کرده بود. بعد از ۲۸ مرداد، دزدی های کلانی در کشور صورت می گرفت و من از همه آنها مطلع بودم.
آقای قرنی در اینجا قسم می خورد و می گفت:
من به سلامت ماندن کشور بسیار علاقه داشته و دارم.
خودش هم از نظر مالی، فرد سالمی بود و صادقانه در اداره دوم خدمت کرده بود. وقتی هم دزدی های اشرف و فاطمه پهلوی را دید، ناراحت شد و گزارش مفصلی از دزدی های موجود در دربار را جمع آوری کرده بود.
او می گفت: با اطلاع از این فسادها، تصمیم گرفتم به همراه عده‌ای از افسران ناراضی کشور، کودتا کرده و جلوی فساد را بگیرم. اما اوضاع آنطور که فکر می کردیم نشد. بعد، من استعفایم را نوشتم و دادم، اما مرا به جرم کودتا علیه سلطنت، دستگیر کردند و در بازجویی به من می گفتند قصد کودتا داشتی؟ و من انکار کردم و جرم دیگری به من تفهیم کردند و آن، این بود که بدون اجازه مافوق، با وزیر خارجه آمریکا ملاقات کرده ام. من گفتم ملاقات کردم چونشغل من و وظیفه قانونی من، حفاظت از وزیر خارجه بوده. در نهایت نه من اعترافی کردم و نه آنها توانستند از من اعترافی بگیرند.


تنها کسی که امام، او را با نام کوچک، صدا می زد!


امیر سرلشکر شهید، سیدموسی نامجو، دلاورمرد دیگری از خیل قهرمانان ارتش است. این شهید بزرگوار، نخستین نماینده نظامی امام در شورای‌عالی دفاع و مشاور نظامی آن حضرت و وزیر دفاع دولت شهید رجایی بود. او با نفوذ هوشمندانه در بدنه ارتش شاهنشاهی و تسکیل یک گروه مبارزات مخفی، در تعامل با شهیدانی چون کلاهدوز و اقارب پرست و... و با نشر و پخش اعلامیه های امام، روسنگری قشر نظامی و مهره چینی عناصر انقلابی و مومن و مکتبی ارتش در سطح کشور، موفق شد تا ضربات سنگینی به رژیم وارد سازد.
این شهید، در بین دوستان به مغز کامپیوتری معروف بود و حتی بعد از گذشت سال ها دانشجویان خود را تک تک و به نام، می شناخت و با استفاده از همین هوشمندی، بهترین آنها را برای جلسات با نظامیان انقلابی همچون شهید صیاد شیرازی دستچین می کرد.
یکی دیگر از کارهای شهید نامجو، فعالیت در پاکسازی دانشکده افسری و تصفیه دانشجویان خاطی در مقطع پس از پیروزی انقلاب است. ایشان بخاطر موقعیت حساس و استراتژیک دانشکده افسری بعد از انقلاب، نسبت به تانین امنیت آن بسیار پیگیر بود. شهید نامجو حتی خانواده خود را برای این پاکسازی به کمک می گیرد. ماجرا به جایی می رسد که دانشجویان خاطی و تصفیه شده، نقشه ربودن فرزند شهید (ناصر نامجو) را طراحی می کنند!
شهید نامجو عشق و ارادت خالصانه و شدیدی به حضرت امام داشت و متقابلا آن مقتدای عاشقان نیز به این سرباز مخلص و شیفته خویش علاقه بسیار و عجیبی داشتند. به گفته فرزند شهید نامجو، تنها کسی که امام در دیدارها به ایشان می گفت: سید موسی، و او را با نام کوچک، صدا می کردند، شهید نامجو بود و اگر مطلبی را به حضرت امام می گفتند، ایشان مخالفت نمی کردند.


اگر رای به تبرئه شما بدهم، فردا من هم در سلول شما خواهم بود!


جانباز آزاده: فریدون خدامرادی، فجرآفرین دیگری از دلیرمردان غیرتمند ارتش نور است. کسی که هم زخم شکنجه ساواک را بر پیکر دارد و هم ده سال در اسارت صدامیان کفرکیش و کوردل بوده و تاریخ مجسمی از جهاد و فداکاری است. یک خاطره از دوران محاکمه و دادگاه منجر به محکومیت او در سالهای ستمشاهی بشنویم:
پس از سه ماه، دادگاه مجدد برگزار شد. در این مدت با مطالعه کتاب‌های قانون با قوانین حقوقی آشنا شده بودم و به تبصره ای برخورد کردم که شامل حال من‌ می شد. این تبصره را در دادگاه مطرح کردم و از قاضی خواستم که پرونده من دوباره بررسی شود و با توجه به آن رای به تبرئه من داده شود.
قاضی در اینجا لحظه ای سکوت کرد و در فکر فرورفت اما دادگاهم فرمایشی بود و رای از قبل، صادر شده بود. سه سال حبس من تایید شد. در بیرون دادگاه، قاضی مرا دید و سعی کرد از من دلجویی کند. به من گفت: اگر دست من بود، رای به تبرئه شما می دادم. اما اگر من این رای را صادر کنم، خودم هم از فردا در کنار شما در زندان خواهم بود!
من به زندان بازگشتم و رای توسط منشی دادگاه به بنده اعلام شد. منشی دادگاه به من گفت:
خورشید، برای همیشه پشت ابر باقی نمی ماند!...

 

التماس می کردیم اجازه بدهند نیایش و عزاداری کنیم!


خاطرات آزاده جانباز، دکتر محمدباقر دانشپوی، از دیگر بخش‌های خواندنی و جذاب این یادنامه آیت. این عضو مومن و مبارز ارتش، جزو ده نفر اول کنکور پزشکی کشور و از نیروهای نخبه و متخصص ارتش بوده که حکایاتی شنیدنی از غربت سلوک مومناته ک زیست دیندارانه در درون ارتش شاهنشاهی دارد:
مراسم گوناگونی که برای افسران برگزار می شد،همه در راستای دورکردن افسران ما از مذهب و اخلاق دینی بود. خوانندگان مختلف با پوشش زننده به دانشکده افسری می آمدند و برنامه اجرا می کردند تا ارتشیان را با مذهب، بیگانه و با سبک زندگی غربی آشنا کنند.
خاطرم است در زندان جمشیدیه، به همراه سرتیپ فتوایی و سرتیپ رحیمی پور بودیم.ماه مبارک رمضان بود و شب های قدر. دلتنگ دعا و نیایش و عزاداری امیرمومنان(ع) بودیم. با خواهش و التماس از زندانبانان خواستیم تا در این شبهای مقدس و نورانی اجازه دهند تا دعا و اقامه عزا و احیای شب قدر داشته باشیم. آن شب های به یاد ماندنی، سالهاست در ذهن ما باقی مانده است.

انتهای گزارش/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده