به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید بنامعلی محمدزاده؛
سردار شهید «بنامعلی محمدزاده» تکیه کلامش شهادت بود و برای شهید شدنش دعا میکرد.

فرماندهی که تکیه کلامش شهادت بود

به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید بنامعلی محمدزاده، تکیه کلامش شهادت بود و برای شهید شدنش دعا می‌کرد. زندگی‌نامه این شهید عزیز را مرور می‌کنیم.

زندگی‌نامه 

در سال ۱۳۳۹ در اردبیل به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند و تحصیلات نظامی را در دانشگاه امام حسین (ع) ‌سپری کرد. کبری، اکبر، صغری و علی‌اصغر هم ثمره ازدواج بنامعلی است. وی پس از ورود به سپاه، در سمت فرمانده گردان در دفاع مقدس شرکت کرد و روز ۲۶ دی ماه سال ۱۳۶۵ درحالی‌که فرماندهی گردان مقداد و معاونت «تیپ ذوالفقار لشکر ۳۱ عاشورا» را برعهده داشت در منطقه شلمچه و «عملیات کربلای ۵» بر اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت رسید.

فرمانده‌هانی که در یک روز به شهادت رسیدند

او و همرزم و دوستش سردار شهید داور یُسری، فرمانده سپاه اردبیل را می‌توان از فرماندهان و سرداران عاشورایی استان اردبیل برشمرد که با رشادت‌ها و فداکاری‌هایی که از خود بر جا گذاشتند، هیچ وقت از ذهن مردم ایران فراموش نخواهند شد. فرماندهانی که در یک روز به شهادت رسیدند.

حضور در عملیات‌های سرنوشت ساز

محمدزاده در عملیات والفجر مقدماتی،از ناحیه سینه مجروح و به تهران منتقل شد. پس از بهبودی، در عملیات‌های خیبر و بدر شرکت کرد. سال ۶۵ بود که به عنوان مربی در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین (ع)‌ به آموزش تاکتیک پرداخت اما شهادت همرزمانش چنان در روحیه او تاثیر گذاشت که خدمت در پادگان‌ها را رها کرده، به جبهه شتافت.

فرماندهی گردان مقداد لشکر31عاشورا

در قرارگاه کربلا مامور اطلاعات و عملیات شد. در همان دوران از لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) ماموریت یافت فرماندهی گردان مقداد از لشکر ۳۱ عاشور را بپذیرد. سردار امین شریعتی در دیدار با خانواده شهید گفته بود: «قبل از ورود محمدزاده به لشکر ما، روی گردان مقداد حسابی باز نکرده بودیم ولی پس ازآنکه مسئولیت آن را قبول کرد سخت‌ترین مأموریت‌ها را به وی می‌سپردیم.»

شیمیایی شدن فرمانده

نقل است که گردان مقداد در همان عقب مورد بمباران شیمیایی قرار می‌گیرد و این امر باعث می‌شود که روحیه گردان تضعیف شود و رشته کار از دست برود اما بنامعلی با این که خودش شیمیایی شده بود با تدبیر و مدیریتی که داشت بلافاصله سخنرانی کرده و واقعه صحرای کربلا و ظهر عاشورا را برای بچه‌های گردان مجسم می‌کند به طوری این سخنان در روحیه پرسنل تاثیر می‌گذارد و روحیه می‌گیرند که حتی پرسنلی که شیمیایی شده بودند حاضر نمی‌شوند به عقب تخلیه شوند.

تواضع، خلوص و ایثار بنامعلی از بارزترین ویژگی‌های وی بود. مثلا در یکی از عملیات‌ها هنگامی که نگهبانی یکی از پل‌ها به عهده گردان مقداد سپرده شده بود شخصا مراقبت از آن پل را به عهده گرفت.

روایت همرزم 

حسینعلی بایری همرزم شهید روایت می‌کند: در عملیات کربلای ۵ در یک نقطه در کانال بودیم. شب را آنجا ماندیم و صبح هواپیماهای عراقی آمدند و آنجا را بمباران شیمیایی کردند. بچه‌ها ماسک‌ها را به صورت‌هایشان زدند ولی بعضی‌ها ماسک و فیلتر ماسک نداشتند. بنامعلی انتهای کانال نشسته بود و وقتی شنید بعضی‌ها ماسک و فیلتر ندارند ماسک خودش را درآورد و گذاشت کنار کانال. بعدازظهر آن روز وقتی او را دیدم خون چشمهایش را گرفته بود. گفتم وضعیت خیلی خراب است برو اورژانس. گفت: مگر چه شده است؟ از وضع خودت خبر نداری، چشم‌های هردوی‌مان سرخ سرخ شده بود ولی چشم‌های محمدزاده در بد وضعیتی بودند. گفتم: وضع تو خراب است بهتر است بروی اورژانس. هر دو به هم گفتیم و آخر سر هم هیچ کداممان نرفتیم.

خاطره سردار ایرانزاد از زمان شهادت

سردار ایران‌زاد از فرماندهان ۳۱ عاشورا نیز می‌گوید: بعد از تحویل این خط به گردان مقداد، او شبانه‌روز فعالیت می‌کرد و استراحت نداشت. روزانه دو ساعت او را به عقب منتقل می‌کردیم که استراحت کند. روز آخر بعد از استراحت دو ساعته با یک حالت عجیبی بیدار شد. نسبت به روزهای دیگر دیرتر بلند شده بود. وقتی که می‌خواست به خط برود تعدادی از دوستان گفتند مثل این که این رفتن، آخرین رفتن بنامعلی است زیرا حالت عجیبی دارد. همان شب بود که در بی‌سیم شنیدیم که محمدزاده شهید شده است و بالاخره بنامعلی محمدزاده در ساعات اولین بامداد روز ۲۶ دی ۱۳۶۵ بر اثر بمباران شیمیایی دشمن و اصابت ترکش، در پشت پنج ضلعی (شلمچه) – عملیات کربلای ۵- به شهادت رسید.

خصوصیات شهید

او نمونه اشداء علی‌الکفار و رحماء بینهم بود. از چاپلوسی و دورویی بیزار و نسبت به غیبت و تهمت بسیار حساس بود. بسیار کم سخن می‌گفت و هرگاه نیز کلامی می‌گفت بسیار سنجیده و متین بود. عشق و ارادت خاصی به خانواده‌های شهدا داشت. به نماز اول وقت و جماعت اهمیت می‌داد. شاهد این سخن مسجد صاحب‌الزمان (عج)، مسجد یاخچی‌آباد، مسجد الرسول (ص) بازار دوم نازی‌آباد و مسجد جامع خانی آبادنو است. دائم الوضو بود و در اغلب روزهای رجب و شعبان حداقل یک روز در هفته را روزه می‌گرفت. بسیار صبور و بردبار بود و در برابر مشکلات همه را به صبر دعوت می‌کرد، به خصوص صبر در شهادتش.

دستور می‌دهم کسی ماسکش را درنیاورد

در ادامه عملیات کربلای ۵ در حال رفتن به طرف کانال ماهی، محمدزاده در جلوی ستون حرکت می‌کرد. عراقی‌ها شیمیایی زدند و همه، زود ماسک‌ها را زدیم. به یکباره شنیدیم یکی از پشت سر داد می‌زند. برگشتم پشت سر را نگاه کردم یک بسیجی بود. از سر و صدایش محمدزاده هم برگشت عقب را نگاه کرد و از مسؤل دسته پرسید چه شده است، آن بسیجی کمی عقب مانده بود و می‌گفت: ماسکش را گم کرده است،محمدزاده دوید طرف بسیجی و ماسکش را درآورد و به آن بسیجی داد و گفت: سریع بزن. محمدزاده یک چفیه انداخته بود دور گردنش. آن را با قمقمه‌اش خیس کرد و جلوی دهانش گرفت. بچه‌ها رفتند طرفش و خواستند ماسک خودشان را به او بدهند قبول نکرد و گفت: دستور می‌دهم کسی ماسکش را درنیاورد.

تکیه کلامش شهادت بود

ابوالفضل باشکوه همرزم شهید هم می‌گوید: در اواخر سال ۱۳۶۱ با هم در جبهه جنوب بودیم که مصادف با عملیات والفجر۱ و مقدماتی بود. از اردبیل اعزام شده بودیم و فرمانده یکی از گردان‌های لشکر ۳۱ عاشورا برعهده سردار شهید بنامعلی محمدزاده بود. بنده به عنوان مسؤل موتوری یکی از تیپ‌های لشکر عاشورا مشغول خدمت بودم. در والفجر مقدماتی طرح و برنامه داشتند تا از آن منطقه عملیات انجام دهند و هر یگان به ماموریت محوله خویش مشغول بود. بنده مؤظف به تامین خودرو برای هر یگان بودم. روزی شهید محمدزاده مراجعه کرد که ماشین نداریم جهت شناسایی مجدد به منطقه برویم. ما با هم در منطقه قرارگاه طبق مقررات جنگی تدارکات و موتوری آن منطقه مستقر بودیم و لازم بود از منطقه شناخت داشته باشم تا در عملیات جهت سوخت‌رسانی و آبرسانی و موادغذایی، خودمان را آماده کنیم. پیشنهاد کردم اگر ممکن است با هم برویم و در شناسایی منطقه بنده را یاری کنید که قبول کرد. به طرف موقعیت حرکت کردیم. تردد خودروها خیلی مشکل بود بنابراین ما باید با دنده سنگین حرکت می‌کردیم. آخرین خط علامت یک درخت بود. به حرکت خود ادامه دادیم تا در پشت خاکریز پنهان شده و به کار خود ادامه دهیم.

سردرد شدیدی داشتم. هنوز به خاکریز نرسیده بودیم گلوله توپ دشمن به اطرافمان اصابت کرد. بعد از چند دقیقه به خود آمدیم. هر یک به گودالی افتاده و سر و صورتمان خاک آلود شده بود. قبل از اصابت گلوله چنین خواسته‌ای از خدا داشتم. با ایشان شوخی می‌کردم که چرا از خدا چیز دیگری نخواستم تا شامل حال ما شود. محمدزاده با حالت تبسم به من گفت: مگر ما برای چیزی به جبهه آمدیم جز به عشق شهادت. او به من گفت: از تو خواهش می‌کنم هر موقع دعا کردی به جز شهادت چیزی برایم طلب نکن. تکیه کلامش شهادت بود و برای شهید شدنش دعا میکرد.

 

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده