شهادت آرزوی «ابوالفضل» بود که با آن عاقبت بخیر شد
نوید شاهد: «انگار در دنیای دیگری سِیر میکرد و از کودکی با همسنوسالانش تفاوتهای اساسی داشت. از وقتی کودکی خردسال بود تا زمانی که در 15 سالگی در خون خود غلتید، آرزوی شهادت داشت. انصافا" لیاقت شهادت را هم داشت و در نهایت به آرزویش رسید. ابوالفضل نمونه تمام عیار فرزند صالح بود و دعای خیر من و پدرش همیشه بدرقه راهش بود.» بخشی از صحبتهای «شهینتاج عزتی» مادر شهید امر به معروف و نهی از منکر «سید ابوالفضل علوی» را خواندید.
ابوالفضل نمونه تمام عیار فرزند صالح بود
مادر شهید در گفتوگو با خبرنگار نوید شاهد، ابتدا آهِ عمیقی کشید و پس از آن از «ابوالفضل» تعریف کرد: من سه فرزند دارم و «ابوالفضل» فرزند کوچک من بود. هرچقدر از خوبیهای ابوالفضل بگویم، کم گفتهام. پسرم در رفتار و گفتار، مثالزدنی بود و هر کس او را میدید، شیفته اخلاق و رفتارش میشد. همیشه در کارهای خانه کمک من و پدرش بود. هر وقت میدید که من میخواهم خانه را جارو کنم، سرآسیمه خودش را میرساند تا این کار را انجام ندهم. خوب به یاد دارم که میگفت «مادر شما این کارها را نکن، کمردرد میگیری. هر کاری داشتی به من بگو برایت انجام میدهم.»
عزتی در ادامه صحبتهایش گفت: «شاید فکر کنید اغراق میکنم اما باور کنید که «ابوالفضل» بهتر از من و خواهرش کارهای خانه را انجام میداد. به طور مثال آنقدر با سلیقه و منظم رختخوابها را جمع میکرد که هر کس میدید از او تعریف میکرد. همیشه بدون اینکه به او بگوئیم برای خانه نان تازه میخرید و حواسش به همه چیز بود. وقتی خسته از جایی به خانه برمیگشتیم با چای تازهدم از ما پذیرائی میکرد. «ابوالفضل» نمونه تمام عیار فرزند صالح بود.
توجه شهید به رعایت احکام شرعی
مادر شهید با اشاره به اینکه «ابوالفضل» به رعایت احکام شرعی توجه بسیاری داشت به صحبتهایش ادامه داد: ابوالفضل از 10 سالگی در حالی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، نماز میخواند و روزههایش را هم میگرفت.
وی در ادامه صحبتهایش اضافه کرد: خوب به یاد دارم که پسرم در بیشتر راهپیماییها شرکت میکرد و حضور فعالی هم در پایگاه بسیج داشت. «ابوالفضل» همیشه به رعایت احکام شرعی توجه داشت و در این مورد معلم ما بود.
15 سال سن داشت که در خون خود غلتید
عزتی با اشاره به اینکه خاطره روز شهادت «ابوالفضل» هنوز برایش زنده است، نحوه شهادت پسرش را روایت کرد: «ابوالفضل» در زیرزمین خانه سه کبوتر داشت که خیلی هم به آنها علاقهمند بود. بیستوسوم خرداد 1380 وقتی پدرش میخواست سر کار برود «ابوالفضل» گفت «بابا امروز یکی از این کبوترها میره کربلا.» ما به این جمله «ابوالفضل» توجه چندانی نکردیم. بعد از رفتن همسرم «ابوالفضل» تصمیم گرفت به خانه مادر بزرگش برود که سرکوچه ما بود.
مادر شهید با صدایی لرزان و در حالی که سعی میکرد از شکستن بغض سنگینی که در گلویش نشسته جلوگیری کند، در ادامه صحبتهایش گفت: «ابوالفضل» در کوچه متوجه پسری شده بود که برای دختر جوانی ایجاد مزاحمت کرده است. به او تذکر میدهد که این کار را نکند و به آن طرف خیابان میرود. اما آن پسر از پشت به «ابوالفضل» حمله میکند و با ضربات پیدرپی مشت و لگد او را نقش بر زمین میکند. یکی از همسایهها که از پشت بام خانه این صحنه را دیده بود، سرآسیمه زنگ خانه را زد و گفت «بدو بیا بیرون که ابوالفضل رو کشتن.» بلافاصله چادر سرکردم و از خانه بیرون زدم. در کمال ناباوری «ابوالفضل» را دیدم که روی زمین افتاده است. پسرم به زور چشمهایش را باز نگه داشته بود. چند لحظه بعد در حالی که سر «ابوالفضل» در آغوش من بود به شهادت رسید. این آخرین و تلخترین دیدار من و پسرم بود.
ابوالفضل با شهادت به آرزویش رسید
مادر شهید چند لحظه سکوت کرد و پس از آن به صحبتهایش ادامه داد: «انگار در دنیای دیگری سِیر میکرد و از کودکی با همسنوسالانش تفاوتهای اساسی داشت. از وقتی کودکی خردسال بود تا زمانی که در 15 سالگی در خون خود غلتید، آرزوی شهادت داشت. لیاقت شهادت را داشت و در نهایت به آرزویش رسید. «ابوالفضل» نمونه تمام عیار فرزند صالح بود و من و پدرش همیشه دعای خیرمان را بدرقه راهش میکردیم.
از صحبتهای عزتی به خوبی میشود فهمید که داغ «ابوالفضل» هنوز برایش زنده است و جای خالی پسر شهیدش او را آزار میدهد. مادر شهید در ادامه صحبتهایش گفت: پسرم وقتی به شهادت رسید، 15سال سن بیشتر نداشت. وصیتنامهای هم ننوشته بود. اما همیشه نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر، کمک بیمنت به مردم، حفظ حجاب و رعایت حرمت نوامیس مردم دغدغهاش بود.
«ابوالفضل» علاقه و ارادت عجیبی به شهدا داشت
مادر شهید خاطرهای را از ارادت «ابوالفضل» به شهدا تعریف کرد: «خوب یادم نیست اما حدود ده پانزده روز قبل از شهادت پسرم قرار بود مراسم تشییع یکی از شهیدان در «رباط کریم» برگزار شود. «ابوالفضل» با اشتیاق و علاقه زیادی که به شهدا داشت، از ساعات اولیه صبح به آنجا رفته بود وقتی به خانه برگشت دیدم مقداری از خاک مزار آن شهید را به عنوان تربت با خود به همراه آورده است.
عزتی سکوت کوتاهی کرد و انگار که چیزی به یادش آمده باشد، به صحبتهایش ادامه داد: پسرم تا قبل از آن روز گلزار شهدا را ندیده بود اما از آن روز به بعد مدام میگفت «خوشا به سعادت شهدا.» حال و هوای شهادت لحظهای از سرش بیرون نمیرفت و مدام در آرزوی پیوستن به قافله شهدا بود.
پناه دلتنگیهای مادر شهید
مادر شهید درباره اینکه پناه دلتنگیهایش برای «ابوالفضل» کجاست، تعریف کرد: مزار پسر شهیدم در گلزار شهدای امامزاده عمادالدین (ع) قرار دارد. دلتنگیهای من برای «ابوالفضل» که همیشگی است اما برای اینکه کمی دلم آرام بگیرد، سر مزارش میروم با اشک چشم سنگ مزارش را شستوشو میکنم.
وی در پایان صحبتهایش گفت: با اینکه دلتنگیام برای«ابوالفضل» تمام نمیشود اما راضی به رضای خدا هستم. همین که پسرم آرزوی شهادت را داشت و در نهایت به آرزویش رسید، من را کمی آرام میکند. «ابوالفضل» در تمام زندگی دنیاییاش من را از خوش راضی میکرد و با شهادتش ما را سرافراز و سربلند کرد.
گفتوگو از رضا افراسیابی