«مینا برزگر» خواهر شهید «جعفر برزگر» می گوید: روی تخته‌ چوب با خودکار قرمز، تاریخ شهادتش را نوشته بود.

ثبت تاریخ شهادت با خودکار قرمز

  به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید جعفر برزگر ملاباشی، یکمن شهریور 1347 در روستای ملاباشی از توابع شهرستان اردبیل به دنیا آمد. پدرش خسرو(فوت 1350) و مادرش زیور(فوت 1354) نام داشت. دانش آموز کلاس اول راهنمایی بود به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوازدهم مهر 1362 با سمت آر پی جی زن، در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتی در منطقه ماند و بیست‌وهشتم بهمن 1367 پس از تفحص در زادگاهش به خاک سپرده شد.

  مصاحبه ای با خواهر شهید، انجام شده که برای استفاده علاقه مندان، تدوین شده است.

خاطرات دوران کودکی

  مینا برزگر خواهر شهید جعفر برزگر می گوید: جعفر، یکم شهریور 1347، در محله‌ ملاباشی چشم به جهان گشود. در کودکی بیمار شد و به علت تب شدید، بیناییِ یکی از چشمانش را از دست داد.
3 ساله بود که پدرمان و در ۷ سالگی‌اش مادرمان را از دست دادیم. خواهرِ بزرگمان برای او مادری کرد (ناگفته نماند که خواهر بزرگِ ایشان در قید حیات نیست و مصاحبه با خواهر کوچکتر انجام شده).

  من فاصله سنیِ ۲ ساله با جعفر داشتم و همبازیِ او بودم. بیشترِ خاطرات، ما از همان دوران کودکی است. چون هنگام شهادت، نوجوانی ۱۵ ساله بود.

خصوصیات شهید از زبان خواهرش

  جعفر پسری زیرک و باهوش و اهل شوخی و خنده بود. او حتی، ۲ پایه تحصیلی را در یکسال گذراند. مسئولیت پذیر بود و در انجام کارهای خانه، به ما کمک می کرد.
  شب ها را کتاب می خواند و به مطالعه خیلی علاقه مند بود. در اوقات فراغت نیز همراهِ هم فرش میبافتند. جعفر نجاری می کرد. اما با تمام وجود در خدمت خانواده بود. بعد از مراجعه به خانه، طوری رفتار می کرد که انگار کاری انجام نداده و همیشه پر انرژی و فعال بود. از منظم بودن و توجه به پوششِ خود که اکثرا کت و شلوار به تن می کرد؛ هنوز هم صحبت می کنیم.

تعیین تاریخ شهادت

جالب ترین خاطره‌‌اش، تعیین تاریخ شهادتش بود. جوری که انگار به او الهام شده باشد. روی تخته‌ی چوب با خودکار قرمز، تاریخ شهادتش را نوشته بود. آورد و گفت: من در این تاریخ به شهادت میرسم. بعد خطاب به ما گفت: ادامه راه من با حفظ حجاب شماست و اینکه برادرم سنگرم را خالی نگذارد.

ماجرای عاشق شدن

 قبل از رفتن به جبهه، عاشق دختری زیبا شد که نسبت فامیلی هم داشتیم. خیلی خوشحال بودم که برادرم عاشق خدیجه شده بود. دختری زیبا و باوقار که همه فامیل دوستش داشتند. ماجرای عاشق شدنش را به من گفت. اما قسمت نبود و رفت به جبهه و خبر مفقود شدنش را آوردند. بعد از مسجل شدن شهادتِ جعفر، خدیجه با دوست و هم رزم داداشم ازدواج کرد.


اعزام به جبهه و خبر شهادت


سرانجام همراهِ ۲ تن از دوستانش عازم جبهه شدند. خیلی ناراحت بودم. خانواده راضی به رفتنش نبود. اما او تصمیم اش را گرفته بود. رفت و خبرش را آوردند که در صحنه‌ی جنگ، هنگامِ سوارشدن به قایق، دوستانِ او به خاطر کم سن بودنش جلویش را می گیرند ولی هیچ کس حریفش نمی شود. داداشم با غیرتِ تمام، همراهِ چند نفر، جلوتر از همه پیش رفته بودند.
خبری که از طریقِ همرزمانِ شهید به دستِ ما رسید، این بود که پشت سنگر زخمی شده بوده و دیگر خبری به ما نرسید.
بعد از مدتی خبر شهادت و تدفینِ او در تهران، به گوش خانواده رسید. ولی هنوز هم بعد از حدود ۴۰ سال، هیچ مراسمی برای آن بزرگ مردِ کوچک برگزار نشده است.

 

انتهای پیام/

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده