گفت‌وگو با جانباز روشن‌دل «حامد نورمحمدی»:
جانباز روشن‌دل «حامد نورمحمدی» بیان می‌کند: «من در عملیات پاکسازی با انفجار مین، همه دنیایم پاکسازی و سفید سفید شد. دست ها و چشم هایم را از دست دادم. از آن لحظه دست از دنیا کشیدم و چشم را بر روی آن بستم. چشم دل باز کردم و تا حالا با آن چیزهایی می‌بینم که دیگران نمی‌بینند.

چشم دلم بعد از جانبازی باز شد



به گزارش نوید شاهد البرز؛ بیست و سوم دی‌ماه روز جهانی نابینایان که معروف به عصای سفید است ما را به یاد کسانی می اندازد که در راه اعتلا و آسایش کشورشان روشنی روزگارشان را تقدیم کردند. خداوند هم به دل هایشان روشنی بخشید که نادیده ها را ببینند. استان البرز در میان جانبازان هفتاد درصد خود، جانبازان روشن دلی نیز دارد که یکی از آنها جانباز هفتاد درصد «حامد نورمحمدی» است. 

حامد نورمحمدی سال 1351 در طالقان به دنیا می آید. او در سایه تربیت پدر و مادر قد می کشد و روزی که چشم می‌گشاید طبیعت طالقان را می‌بیند و در زیبایی آنجا در میان در خانواده پرجمعیتش یعنی 5 تا خواهر و برادر دیگر به بالندگی می رسد. وی بعد از جنگ تحمیلی حین پاکسازی مناطق جنگی از مین های کاشته شده توسط دشمن بعثی دو دست و دو چشم خود را از دست می‌دهد و به درجه جانبازی می‌رسد.

نورمحمدی در مورد سبقه خانوادگی‌اش می‌گوید: «من فرزند یکی مانده به آخر هستم و بعد از من یک خواهر است. پدرم در یک شرکت لوازم و تجهیزات پزشکی کار می‌کرد.   
من تا 12 سالگی در طالقان بودم و بعد از آن خانواده من به کمال آباد عزیمت کردند.»
او همچنین از تحصیلات و شغلش نیز چنین می‌گوید: «من تا دوازده سالگی در همان طالقان مدرسه رفتم و بعد از آن برای امرار معاش به کار کردن روی آوردم. متاسفانه مشکلات زندگی و کار موجب شد که ادامه تحصیل ندهم. البته الان هم دیر نشده ولی تنبلی می‌کنیم.»
وی ادامه می‌دهد: «بنده بعد از رها کردن درس و تحصیل به شغل سیم‌کشی ساختمان روی آوردم. مدتی هم آهنگری تا اینکه زمان سربازی‌ام فرا رسید.
این جانباز روشن دل با بیان اینکه به اقتضای سنش از جاماندگان دوران دفاع مقدس است، بیان می‌کند: زمانی که جنگ شروع شد سنم کم بود و در بسیج فعالیت داشتم. آخرهای جنگ که بزرگتر شده بودم می‌خواستم به جبهه بروم که خانواده‌ام گفتند باید برادرت برگردد بعد تو بروی. خلاصه قسمت من نشد و سال 68 قطعنامه امضا شد و صلح شد.»

حامد نورمحمدی نحوه جانبازی‌اش را اینگونه تعریف می کند: «سال 69 برای خدمت سربازی اعزام شدم، آموزشی در سمنان بودم، آن زمان سربازها یک سال منطقه آرام خدمت می‌کردند و یک سال جنگی، که من یک سال آرام را در ساری بودم بعد از آن سال 70 به کردستان اعزام شدم. محل خدمتم در پایگاه دیوان دره که معروف به پایگاه عملیاتی میرشکاری است بود. سال 71 ما ماموریتی داشتیم برای پایگاهی که برای ارتش بود که مقابل پایگاه دکل مخابرات بود. باید پایگاه را که سقوط کرده بود پاکسازی می‌کردیم. چند بار با یکی از دوستان رفتیم این اتفاق دوم اردیبهشت سال 71 افتاد. 4 تا مین بود که ما داشتیم خنثی می‌کردیم که یکی از این مین‌ها در حین عملیات خنثی سازی در دستم منفجر شد چون TNT هم بود در اثر انفجار مین، صورتم سوخت و با ضربه شدیدی که وارد شده بود و آتش هم بود، چشم سمت راستم تخلیه شد. از طرفی ما بالای کوه بودیم و برف هم در منطقه کردستان دیر آب می‌شود، ماشین نتوانسته بود به کمکمان بیاید که بعد از چند ساعت هلی‌کوپتر از سنندج آمد.»

نورمحمدی در پاسخ به اینکه چه کسان دیگری در این انفجار مجروح شدند می گوید: «من و فرمانده‌ام و گروهبانی به نام نکویی با هم بودیم  اما چون مین در دست من مجروح شد آن گروهبان جراحتش سطحی بود.»

وی می افزاید: «من همان ابتدا در آمبولانس به هوش آمدم و متوجه شدم دستهایم نیست. من را برای چشم هایم به بیمارستان لبافی‌نژاد بردند و آنجا پزشکان گفتند: باید پیوند قرنیه بزنند، وقتی پانسمان را باز کردند. با اینکه خانواده سعی داشتند تخلیه شدن چشمم را به من نگویند متوجه شدم چشم چپم تخلیه شده و چشم راستم هم دید ندارد.»

این جانباز هفتاد درصد یادآور می‌شود که به زعم بنده جنگ تمام شده بود و من فکرش را هم نمی کردم که من به جرگه جانبازان بپیوندم اما گویی جنگ در بعضی جاها هنوز ادامه داشت و آنجا هم مناطق جنگی و مین گذاری شده بود که چند سال بعد هم در آنجا جنگ بود و مین هایی که منفجر می شد و دست و پا و چشم ها را می گرفت. من هم در این عملیات پاکسازی با انفجار مین همه دنیایم پاکسازی و سفید سفید شد. دست ها و چشم هایم را از دست دادم. از آن لحظه دست از دنیا کشیدم و چشم برروی آن بستم. چشم دل باز کردم و تا حالا با آن چیز هایی می بینم که دیگران نمی بینند.


وی در ادامه می‌گوید: «بیست ماه خدمت بودم که این اتفاق افتاد. فکر می‌کنم خدا دردی را که به آدم میدهد صبرش را هم میدهد چون طاقت آوردن با این شرایط سخت است. من هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم برای همه کارهایم احتیاج به کمک دارم که خانواده خیلی کمک می‌کنند. روی هم رفته سخت است ولی خداروشکر حتماً خواست خدا این بوده است.»

حامد نورمحمدی با بیان اینکه برای بازگشت به زندگی عادی از خدا کمک خواستم می‌گوید: «من دو سه ماه در شوک بودم، ولی پیش خودم گفتم: هم خودم را اذیت می‌کنم هم خانواده را، از خدا خواستم که کمکم کند و تحملش را به من بدهد. تصمیم گرفتم مشغول کاری شوم و یک مغازه گرفتم و از سال 78 بنگاه املاک را راه انداختم. دوست داشتم ورزشی را پیگیری کنم که در کرج امکانات ورزشی برای نابینایان نیست.»

نورمحمدی شیرین‌ترین خاطره زندگی‌اش را ازدواج و تولد فرزندانش اظهار می‌کند و بیان می‌کند: «خاطرات شیرین زیاد در زندگی‌ام دارم. شیرین‌ترینش هم ازدواج و تولد دخترانم بود. چون وقتی ما ازدواج کردیم وضعیت مالی خوبی نداشتم ولی با تولد دخترم زندگی رشد کرد.»

 وی عامل موثر در داشتن روحیه خوب و با انگیزه را تکیه بر لطف خدا دانسته و می گوید: «به نظر من تحمل این شرایط فقط لطف خدا بود چون خیلی سخت بود و زمانی که فردی در این موقعیت قرار می‌گیرد تازه متوجه می‌شود. من در دیدار با یکی از جانبازهای عزیز که مرحوم شدند؛ آقای روحی را دیدم. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. روی یک تخت خوابیده بود. گفتم: چطور شما طاقت میارید؟!  بنده خدا به من می‌گفت: شما چطور طاقت می‌آورید؟ ولی زمانی که آدم در موقعیت قرار می‌گیرد فقط لطف خداست که این آرامش را در ما ایجاد می‌کند.»


جانباز روشن دل البرزی در پایان اذعان می دارد: «در پایان می‌خواهم به جانبازانی که خیلی بر اعصاب خود مسلط نیستند و در مواجهه با برخی رفتارها و مشکلات ناراحت می‌شوند و سر و صدا راه می‌اندازند، بگویم که این کار موجب ضایع شدن اجر ماست. اگر مسئولان کاری برای ما انجام نمی‌دهند مهم نیست. مهم این است که مردم به ما احترام می‌گذارند و همین باعث افتخار ماست.»

انتهای پیام/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده