خاطرات همرزمان شهید عباس پورش همدانی
پنجشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۳۵
موقع سخنرانی چنان امیدی در دل بچه‌های جهاد ایجاد می‌کرد که از همان لحظه تصمیم می‌گرفتند کار را شروع کنند.

به گزارش نوید شاهد همدان، شهید عباس پورش همدانی در دهم شهریورماه ۱۳۳۵ در شهرستان همدان متولد شد. پدرش حاجی محمد و مادرش منصوره نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته اقتصاد درس خواند و از سوی جهادسازندگی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم اردیبهشت ماه ۱۳۶۷ با سمت فرمانده عملیات گردان الغدیر در شیخ محمد عراق براثر اصات ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
خاطره‌ای از نجاتعلی عباسی محبوب، همرزم شهید عباس پورش همدانی در دوران دفاع مقدس را می‌خوانید.
وساطت
با یکی از همکار‌ها سر مسئله‌ای اختلاف داشتیم، کارمان داشت به جا‌های باریک می‌کشید. شنیدم حاج عباس از مکه آمده، رفتم دیدنش. طرف دعوای ما هم در آن مجلس بود. وقتی متوجه اختلاف ما شد. گفت: «اگر بدانید کنار خانه خدا و قبر پیامبر (ص) چه کسانی هستند (منظورش وهابیت بود) آن وقت به خاطر مسائل جزئی برای هم شاخ و شانه نمی‌کشید.»
سرم را پایین انداختم و گفتم: «حاج آقا هرچی شما بفرمایید.»
با وساطت او همان شب مشکل اختلاف حل شد.
امید
محمدعلی فروغی نیز در یکی از خاطرات خود گفت:
بچه‌ها منظم روبرویش نشسته بودند و همه سراپا گوش.
گفت: «شما از استعداد خوبی برخوردار هستید، فقط کافی است خودتان را باور کنید که می‌توانید.»
بعد ادامه داد: ما باید در جنگ آب دیده شویم. در آینده مملکت ما نیاز به جوانان کار کشته و با جسارتی مثل شما دارد.
موقع سخنرانی چنان امیدی در دل بچه‌های جهاد ایجاد می‌کرد که از همان لحظه تصمیم می‌گرفتند کار را شروع کنند.‌
می‌گوییم چه حیف شد امثال «حاج عباس پورش همدانی»‌ها از کنار ما رفتند. کسانی که جامعه امروز به شدت به اندیشه و کار آن‌ها نیازمند است.
وقار
ربیع ساکی نیز از دیگر همرزمان شهید می‌گوید:
با اینکه خیلی باهاش ایاق بودم، هرچه به خودم جرات دادم که جلو برم و مشکلم را باهاش مطرح کنم، نتوانستم. چنان وقاری از او احساس کردم که قدم هایم شل شد.
نگاه کردنش انسان را سر جا میخکوب می‌کرد.
آخرش هم وقتی دیدم خودم نمی‌توانم. یکی از بچه‌ها را واسطه کردم تا او مشکلم را به حاج عباس بگه. مطمئن بودم این ابهت و وقار مربوط به آن جثه کوچک نبود.
اشتباه
شمس الله مرادنیا از دیگر همرزمان شهید بیان کرد:
همیشه سعی می‌کرد اشتباهات افراد را عملاً به آن‌ها بفهماند، ولی اگر موفق به این کار نمی‌شد یا طرف مطلب را نمی‌فهمید، می‌گفت: به فلانی بگید چند دقیقه بیاد اتاق من باهاش کار دارم و در تنهایی اشتباه او را تذکر می‌داد. شخصیت همه برایش محترم بود.
سینما
راه افتاده بودم طرف منزل که دیدم داره صدام می‌زنه فلانی برگرد، کارت دارم.
وقتی برگشتم، گفت: «سر مسیرت ببین سینما چه فیلمی زده!»
مانده بودم با آن همه مشغله کاری که حتی فرصت سر خاراندن هم نداشت، فیلم سینما را می‌خواد چی کار.
وقتی دید تعجب کردم، گفت: «می خوام اگر فیلمش خوب بود، هماهنگ کنم، بچه‌های جهاد را ببریم سینما. فیلم خوب خیلی تاثیر گذاره. امام هم فرموده ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشاء مخالفیم.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده