شهيد محسن نقدی در وصیت خود می نویسد: «تو مادر عزيزم می دانم با آن روح بلند پروازی که داری لحظه ای آرام نمی نشينی و تا می توانی...» متن کامل وصیت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

مادر مبارز، پدر رزمنده

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد محسن نقدی یکم دی ماه 1344 در شيراز دیده به جهان گشود.7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصیلات ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و جهت گذراندن مقطع راهنمایی به مدرسه خواجه نصیر الدین رفت. این دوران همزمان شد با جریان های انقلاب، شروع اعتراضات و راهپیمائی های مردم. محسن پابه پای همکلاسی هایش در اعتراضات شرکت می کرد. او تحصیلات دبیرستان را در مدرسه شهید جلال عباسی و نظام الملک گذراند.
با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان خبرنگار روزنامه عروه الوثقی جهت تهیه خبر و مصاحبه با فدائیان اسلام که به جبهه آبادان رفت و در منطقه جنگی پس از تهیه گزارش به شیراز بازگشت. محسن برای بار دوم به عنوان خبرنگار 24 فروردین ماه 1361 در حالی که نوجوانی شانزده ساله بود داوطلبانه به جبهه اعزام شد و سرانجام 16 اردیبهشت ماه 1361 به فیض شهادت نائل آمد.

متن وصیت:

بسم الله الرحمن الرحيم سلام بر مهدی(عج) با درود بر رهبر کبير انقلاب اسلامی ايران و سلام بر شهيدان به خون غلطان کربلای ايران و سلام بر پدر و مادر عزيز و گراميم و سلام بر برادران بهتر از جانم اميدوارم که حالتان خوب باشد و در ظل توجهات امام زمان(عج) فعاليت بی صبرانه خود برای پيشبرد انقلاب اسلامی به رهبری امام بت شکن خمينی کبير ادامه دهيد.

جانم امانتی است که به من رسیده

حال من اين بنده گناهکار و اين فرزند حق نشناس خوبست و خوشبختانه با ايمان و کوشش هر چه بيشتر در راه جهاد فی سبيل الله فعاليت می کنم. نمی دانم چگونه خدا را شکر کنم و با چه زبانی از او قدردانی نمايم که اين سعادت را نصيب من گناهکار نموده که در راه جهاد بخاطر او و برای او قدم بردارم و به آن درجه از آگاهی و يقين برسم که حاضر شوم جان شيرين خود را که امانتی است که از او به من رسيده به بهترين وجه تقديم نمايم.

سنگر و پاسداری

من از اين سنگر کربلای خوزستان به شما چه می توانم بگويم، جز اينکه سنگر پشت جبهه را سخت و محکم حفظ کنيد، چرا چونکه سنگر محکمی است که نياز به پاسداری دارد سعی کنيد در فعاليت های انقلابی بخصوص، بيش از پيش در نماز جمعه شرکت هر چه بيشتر داشته باشيد و همچنين ديگران را نيز به اين کار دعوت نمایيد.

مادر مبارز، پدر رزمنده

تو مادر عزيزم می دانم با آن روح بلند پروازی که داری لحظه ای آرام نمی نشينی و تا می توانی فعاليت می نمایی و هرگز هيچ چيز تو را از انقلاب مأيوس نمی نمايد حتی اگر خدا به من توفيق شهادت بدهد و تکه تکه جسد مرا برای تو به ارمغان بياورند. پدر رزمنده ام نيز می دانم بی صبرانه برای انقلاب فعاليت می کند و هميشه پشتوانه عظيمی در زندگيم و بخصوص در رابطه با انقلاب بوده است. مرتضی برادر پاسدارم هم نيز می دانم که سخت غرق در فعاليت برای انقلاب است و اميدوارم که خدا او را برای اسلام نگه دارد چرا چونکه هميشه باعث افتخار و سربلندی من بوده است.

چند نصیحت کوتاه

رضا هم که بياری خدا بيش از پيش علاقه مند به امام و انقلاب شده و می دانم که حتماً همه کارهايش در جهت انقلاب رضای خدا و خشنودی خانواده ام می باشد. از من به او نصيحت که تا می توانی در انقلاب فعاليت و راه شهيدان عزيزمان را ادامه بده. اکبر هم اميدوارم همينطور که فرزند انقلاب است همچنان فرزند انقلاب بماند و بتواند خط های آينده اين انقلاب را ترسيم کند و فرزند و سرباز خوبی برای اسلام انسان ساز باشد.

از قول من حتماً او را بسيار ببوسيد بگوييد محسن می خواهد همه بعثی ها را بکشد تا اسلام پيروز شود. بگوييد که تو شب ها جای من برو گشت و نگهبانی بده ما امروز که اين دومين نامه که شايد هم آخرين نامه برای شما می نويسم احتمالاً فردا و حتمی حتمی پس فردا به خط خواهيم رفت اينطور که فرماندهان می گويند اين بزرگترين و آخرين حمله است و هدف نهايی هم همان کربلا است. با ما در حدود 89 نفر از برادران سپاه هستند و گروهمان تقريباً گروه کاملی هست در گردان يا برادران لار نيز هستند اينجا شب ها خيلی با صفا هست.

آبروی بچه های شیراز

شب ها همگی سينه زنی می کنند دعا و توسل می خوانند چند شب پيش آقای يعقوبی هم که با ماست حسابی غوغا کرد و نوحه خواند و مرثيه خواند و از حاج سلطنتی گفت و حسابی آبروی بچه های شيرازی را بجا آورد من احتمالاً درگردان هستم و با يک موتور بريل هستم. البته به احتمال خيلی کم. خلاصه از همه نظر سرحال هستيم. اينجا در جبهه واقعاً اگر انسان بخواهد حسابی ساخته می شود.

میدان عمل

در آخر بايد از شما خداحافظی کنم و برای دومين بار از شما بخواهم که مرا واقعاً حلال کنيد و هر کس از دوستان آشنايان مرا ديديد از او بخواهيد که مرا حلال کنند. در اينجا بايد بگويم کاملاً به همان حرف مرتضی رسيدم که می گفت در جبهه جنگ و در اين گرمای سوزان است که معلوم می شود ما واقعاً ارتش جانباز امام زمان هستيم يا نه. آيا واقعاً يار امام خمينی هستيم يا نه. خلاصه اينجا ميدان عمل است و جايی برای شعار بدون عمل وجود ندارد. در آخر از شما خداحافظی می کنم و از خدا می خواهم که اگر لايق باشم در اين راه مقدس خونبار شهيد شوم و من الله توفيق والسلام. 29 فروردین 1361 محسن.

سلام مرا به همه بچه های مسجد بخصوص محسن آذر، مهدی رضوی، احمد رجائی و حاجی رضا و خلاصه همه برسانيد و بگوئيد التماس دعا. رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمينَ، خدايا به من صبری عطا بفرما و مرا مسلمان بميران.  رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ، خدايا به ما صبر عطا کن و ما را ثابت قدم گردان و بر قوم کافر پيروز گردان والسلام .

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده