شنبه, ۱۳ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۳۲
نوید شاهد – خواهر شهید "منصور تقی نمدمال زاده" از شهیدای هشت سال دفاع مقدس است، در خاطره ای می گوید:«من بلافاصله در همان لحظه های ابتدایی خبر شهادتش، به ياد خاطرات روزهاي قبل از اعزامش افتادم كه نوحه علی اکبر را زمزمه مي كرد و من از او خواهش می کردم که این نوحه را نخوان. اما منصور می خندید و می گفت: «مي ترسي؟»با همان دعواهای خواهر و برادری با تندی می گفتم :«نه اما خب من خواهرت هستم و داراي عواطف، جگرم می سوزد وقتی تو این نوحه را می خوانی ... »ادامه متن خاطره این شهید والامقام را در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید منصور تقی نمدمال زاده يکم فروردين 1343، در شهرستان انديمشك چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسين و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و هفتم شهريور 1360، در دهلاويه به شهادت رسيد. تاكنون اثري از پیکرش به دست نيامده است. مزار يادبود وي در بهشت زهراي زادگاهش واقع است.

متن خاطره: 

خواهر شهید با سینی چای وارد اتاق شد با آرامشی که در چهره اش داشت به آرامی لبخندی زد و گفت: «بفرمایید چای، چیز قابل داری نیست»

نگاهی به عکس شهید منصور انداخت و گفت: «زمان جنگ کل زندگی ما جبهه و جنگ یا هرسه بردارم در جبهه بودند زمانی هم در شهر بودند درگیر خدمات پشت جبهه بودند.» 

انگار که چیزی یادش آمده باشد لبخندی زد دستی به عکس منصور کشیدو گفت:«به خوبی بخاطر دارم سه برادرم با هم در عمليات دهلاويه شركت كرده بودند، بعد از عمليات دلمان حال و هواي ديگري پيدا كرده بود، چراكه در سطح شهر پخش شده بود كه تعدادي از بچه ها شهيد شده اند. ما نيز در اضطراب بوديم كه خدايا چه خواهد شد؟ در آن حال خبر آوردند كه يكي از برادرهايت مجروح شده!»

آهی عمیق کشید و ادامه داد: «اضطراب آن روز خانه را نمی توانم توصیف کنم که ما هیچکدام باور نمی کردیم با تلاش زياد برادران بسیج و سپاه بالاخره توانستیم تاییدیه اين خبر را بگیریم و از صحت و سلامتی برادر بزرگم اطمينان يافتيم. اما چند ساعتی خوشحالی ما طول نکشید که خبر آوردند برادر كوچكترم منصور به شهادت رسيده..»

با چادرش اشکانش را پاک کرد و گفت: «من بلافاصله در همان لحظه های ابتدایی خبر شهادتش به ياد خاطرات روزهاي قبل از اعزامش افتادم، كه اين نوحه علی اکبر را زمزمه مي كرد...

كفن بدوز بهر تنم مادرم، مادرم           مگر من عزيز تر از علي اكبرم، اكبرم»

و من از او خواهش می کردم که این نوحه را نخوان. اما منصور می خندید و می گفت: «مي ترسي؟»

با همان دعواهای خواهر و برادری با تندی می گفتم: «نه اما خب من خواهرت هستم و داراي عواطف، جگرم می سوزد وقتی تو این نوحه را می خوانی توروخدا بيا بخاطر من و مادر اين را نخوان»

اما ایشان محکم در جوابم می گفت:«خواهر عزیزم! تو را به خدا اگر شهيد شدم يادتان باشد كه چقدر منافقان براي من و برادرانم نامة تهديد آميز نوشتند و نارنجك دست ساز به منزلمان پرتاب كردند فراموش نکنید اینها براي چه بود.! آنها قصدشان اين بود كه ما را از هدفمان باز دارند، قول بدهيد در مرگ من كاري كنيد كه دشمن شاد نشود.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده