زندگی نامه/
سه‌شنبه, ۰۹ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۱۴
نوید شاهد _ در کتاب سبز قامتان، در بخشی از زندگی نامه شهید احمد کمیجانی این چنین آمده است: من نان زحمات خودم را می خورم، من در خانه هم نخوابیدم که آنها برایم پول بفرستند. هدف من برطرف کردن مشکلات مردم است حال در هر لباسی که باشم فرقی نمی کند. در ادامه زندگی نامه این شهید والامقام را می خوانید.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید احمد کمیجانی در کمیجان اراک در سال ۱۳۱۴ چشم به دیده دنیا گشود. در کودکی به مکتب خانه رفت و با کلام الهی آشنا شد. به راحتی قران را تلاوت می کرد و پس از گذراندن این دوره از زندگی به کشاورزی مشغول شد و در ۱۷ سالگی همسر اختیار کرد و با کار کردن در صحرا امرار معاش می نمود.

در ۱۹ سالگی به خدمت سربازی اعزام شد و بعد از پایان این دوره نزد خانواده اش برگشت و دوباره مشغول کشاورزی شد، بعد به همراه تعدادی از دوستانش فعالیت‌های خود را در ژاندارمری آغاز نمود.

شهید کمیجانی بلافاصله پس از ورود به یگان ارتش به مرز ایران و عراق منتقل شد و در شهرهای کردستان سقز و بانه در بدترین پاسگاه‌های زمان ستمشاهی خدمت کرد. در همان دوران خفقان و ظلم و ستم رژیم پهلوی به اهداف والای اسلام می‌اندیشید و هرگز از عقاید انقلابی خویش دست برنداشت.

از این که به استخدام ارتش درآمده بود خیلی ناراضی بودیم در جواب اعتراض‌های ما می‌گفت می‌خواهم مشکل مردم را حل کنم و گره ای از کار آنها بگشایم. سعی می‌کرد به توصیه‌های پدر و مادر عمل کند. پدرش همیشه سفارش می‌کرد حالا که استخدام شدی برو ولی مراقب باش کاری نکنید که خدا از تو راضی نباشد؛ مردم آزاری نکن و هرچه می توانید به مردم خوبی کن. این رژیم به مردم ستم کرده است ولی تو به مردم خوبی کن. تمام فکر و ذکرش کمک به مردم محروم کردستان بود و طبق سفارش های پدر به مردم خوبی می کرد.

جاده چند روستا را به همت اهالی آن آسفالت کرد تا مردم در زمستان های سخت آن جا در آسایش باشند. ایشان مقلد امام خمینی بود و در همه حال از ایشان حمایت می کرد. زمان طاغوت که در کردستان بودیم و می گفتند: تو برای رژیم کار می کنی ولی از امام حمایت می کنی؟» می گفت: «من نان زحمات خودم را می خورم، من در خانه هم نخوابیدم که آنها برایم پول بفرستند. هدف من برطرف کردن مشکلات مردم است حال در هر لباسی که باشند فرقی نمی کند.»

دائماً در بین کوه ها در ماموریت بود. یکبار سه شبانه روز نتوانسته بود اینها را از پایش در آورد و از شدت سرما ناخن هایش سیاه شده بود، وقتی جوراب را از پای درآورد یکی از ناخن هایش همراه جوراب بیرون آمد؛ با این حال در همان روزهای سخت در بین کوه ها نماز و روزه اش ترک نمی شد و به مسائل اعتقادی خیلی اهمیت می داد.

او بسیار خوش اخلاق و مردم دار بود اهالی کردستان هیچ وقت از او به عنوان یک ژاندارم نظامی نام نمی بردند، بلکه او را امین و پناهگاه خود می‌دانستند.

با شروع جنگ تحمیلی وبا توجه به اوضاع آشفته منطقه هرگاه به منزل خود که در دهلران بود می‌آمد، می‌گفت: اینجا خیلی شلوغ است و شما راحت نیستید، هر شهری که می خواهید انتخاب کنید تا شما را به آنجا منتقل کنم، اما خودم نمی‌توانم با شما بیایم؛ وقتی میبینم بسیجی های ۱۵ و ۱۶ ساله اینطور از جان گذشته با مزدوران درگیرند من نمی‌توانم در کنار خانواده‌ام راحت باشم. اینها هیچ تجربه ای ندارند، حال آنکه من تمام کردستان را وجب به وجب مثل کف دست می شناسم. انصاف نیست که سردارانی مثل چمران و دیگر عزیزان در منطقه تنها باشند و من در خانه خودم در حال استراحت باشم.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان به خدمت خود ادامه داد و با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز ناجوانمردانه رژیم عراق به خاک عزیزمان به دهلران منتقل شد و در جبهه های حق علیه باطل با دشمن متجاوز و مبارزه برخاست و سرانجام در تاریخ ۲۸ ۹۶۱ در کردستان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

پیکر پاک و مطهر این شهید بزرگوار در گلزار شهدای علی بن جفر قم آرام گرفته است.

منبع: کتاب سبزقامتان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده