خاطرات سردار «حسین معروفی» از دوران اسارت(2):
نوید شاهد - سردار «حسین معروفی» درباره لحظه اسارت می گوید: همسر صبور و جوانم را میدیدم که باید در شبهای سخت تنهایی برای دختران کوچکم قصه بابا را تعریف کند. حاج قاسم را میدیدم که زانوی غم بغل گرفته و دلش از اندوه اسارت بچه ها دردمند است. بچه های گردان را میدیدم که حیران و سرگردانند.

به گزارش نوید شاهد کرمان، به مناسبت فرارسیدن سالروز ورود آزادگان به کشور به مرور خاطرات سردار «حسین معروفی» فرمانده فعلی سپاه ثارالله از دوران اسارت می پردازیم. وی 31 شهریور سال 1367 در تک سراسری عراق به عنوان فرمانده گردان در نزدیک سه راه حسینیه منطقه شلمچه به دست دشمن بعثی اسیر شد.

حاج قاسم دلش از اندوه اسارت بچه ها دردمند بود

*** ساعت یازده و نیم ظهر روز جمعه سی و یکم تیر ۱۳۶۷ بود و حالا ما در آزمونی سخت قرار گرفته بودیم؛ آزمونی به نام اسارت! خیلی سخت و جانکاه بود که در آن شرایط حساس، وطن زخم خورده ات را ترک کنی و به اجبار، گرفتار کسانی شوی که از آنها متنفری ولی آنان بر تو تسلط یافته و میخواهند غرور مردانه ات را به بند بکشند. در آن لحظه های بینهایت غم آلود، تقویم خاطرات چندین ساله زندگی و جنگ در جلوی چشمانم ورق میخورد. پدرومادر پیرم را میدیدم که باید با تمام وجود، درد نبودنم را به جان بخرند. همسر صبور و جوانم را میدیدم که باید در شبهای سخت تنهایی برای دختران کوچکم قصه بابا را تعریف کند. رهبر عزیزم را میدیدم که برای آزادی فرزندانش دعا میکند. حاج قاسم را میدیدم که زانوی غم بغل گرفته و دلش از اندوه اسارت بچه ها دردمند است. بچه های گردان را میدیدم که حیران و سرگردانند.

*** عراقی پوتین های ما را بیرون آورده و با بند آنها دستهایمان را محکم بستند. خیلی نگران بودم. باورم نمی‌شد اسیر شده‌ام. سرم را پایین انداخته بودم و همه‌اش فکر میکردم. یک افسر عراقی که متوجه حالاتم شده بود، با پوتین، لگد محکمی به پهلویم زد و به عربی گفت: شنو (یعنی: چته؟)

منبع: کتاب «بچه های حاج قاسم»

ادامه دارد ...

پایان پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده