نوید شاهد-«آخرین ماه محرم، روزی چندبار زیارت عاشورا را می‌خواند و در همه‌ی مجالس شرکت می‌کرد. ضمن اینکه با همه‌ی فامیل تماس می‌گرفت و از حالشان خبر می‌گرفت. تمام وجودش خدایی شده بود. از لحاظ اخلاقی، بسیار خونگرم و اجتماعی بود. کسی را ناراحت نمی‌کرد و بسیار پُرعطوفت و مهربان بود. با همه می‌جوشید، از دختربچه‌ها گرفته تا پیرزن‌ها. در قضیه‌ی سوریه، بارها و بارها می‌نشست و گریه می‌کرد و می‌گفت: «ای کاش مرد بودم، اگر مرد بودم، اینجا نمی‌ماندم، می‌رفتم سوریه.» فیلم‌های مستند مدافعان حرم و گفت‌وگو با خانواده‌هایشان را می‌دید و اشک می‌ریخت و تکرارشان را هم از دست نمی‌داد.»آنچه خواندید بخشی از سخنان «عباسعلی قطبی» همسر «شهیده فاطمه قاسمی»در گفتگو با نوید شاهد است، شما را به خواندن متن کامل این گفتگو دعوت می کنیم.
11111
 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، پیاده‌روی اربعین بزرگترین گردهمایی عمومی سالانه در جهان است. این مراسم شامل حرکت شمار زیادی از مسلمانان شیعه به سمت شهر کربلا، در جنوب بغداد، به منظور جمع شدن همهٔ آن‌ها در چهلمین روز پس‌ از کشته شدن حسین بن علی، سومین امام شیعیان در واقعهٔ عاشورا می‌شود. پیاده روی اربعین در زمان حکومت صدام حسین ممنوع بود. این مراسم میلیونی یکی از قدرتمندترین نمادهای همبستگی میان جهان تشیع است. در گردهمایی اربعین از جمله گروه‌های مسلمانان شیعه، مسلمانان سنی، مسیحی، ایزدی و پیروان دیگر آیین‌ها هم در آن حضور داشته‌اند.

پنج سال قبل، همه چیز آرام بود که خبری در یک جمله تمام شد، انفجار تروریستی در شهرحله عراق باعث مجروح و شهید شدن عده‌ای زیادی از زائرین اربعین حسینی که در حال برگشت از کربلای معلی بودند شده است؛ انفجار مهیبی تمام حِلِّه را لرزاند خبر از انفجار تروریستی در یکی از پمپ بنزین‌های شهرحله  در 4 آذر ماه 95 حوالی ساعت 2:30 بعدازظهر بود که تعدادی از مردان و زنان خوزستان مظلومانه به فیض شهادت نائل آمدند و خوزستان و شهرستان‌های این استان شهیدپرور در سوگ نشستند. پس پای سفره دل‌شان بنشین. پای سفره دل یک همسر شهید، که پر از دلتنگی است، پر از خاطرات شیرین، پر از آرامش.

گفت‌وگوی با آقای عباسعلی قطبی؛ همسر شهیده فاطمه قاسمی را بخوانید تا متوجه شوید که انفجار حِلِّه، حرکتی کور و بی‌هدف نبوده است.

نوید شاهد خوزستان: از روزهای اول زندگیتان با شهیده برایمان بگویید. ایشان په خصوصیات اخلاقی داشتند.

عباسعلی قطبی: سال 68 ازدواج کردیم. پذیرفته بود که با یک پاسدار ازدواج کرده است. برادرش هم آزاده بود. سال 69 محمد به دنیا آمد. هیچی نداشتم، منزل پدری می‌نشستم در یک اتاق کوچک با یک بچه. تا سال 71 «اسلام‌آباد» بودیم. همان سال رفتم شرکت نفت. سپاه قبول نمی‌کرد. حقوق سپاه قطع شد. به حساب اینکه کادر سپاه بودم، خدمت سربازی نرفته بودم و وزارت نفت نمی‌توانست کُد مالی را فعال کند. سال 74 مشکلم حل شد اما اولین حقوقم سیزده ماه بعد یعنی شهریور 75 واریز شد. نزدیک به چهار سال بی‌پولی کشیدم و با قرض از فامیل و آشنا می‌گذراندم. در تمام این مدت، ایشان هیچ‌وقت غُر نزد و خم به ابرو نیاورد.

 محک بسیار سنگین و سختی بود؛ در یک اتاق کوچک با یک بچه و در خانه‌ای با جمعیت زیاد. علیرضا هم سال 74 به دنیا آمد. شهیده محکم پایِ من ایستاد و پشتوانه‌ی بسیار خوبی برایم بود. به جای اینکه من دلداری‌اش بدهم، او دلداری‌ام می‌داد. روزهایی بود که کم می‌آوردم و دنیا بر سرم هوار می‌شد اما ایشان دلگرم‌ام می‌کرد و می‌گفت: «این آزمایش الهی است. اگر بتوانیم این مرحله را با سرافرازی پشت‌ سر بگذرانیم، خدا برای سایر مراحل هم لطف خواهد کرد.» و همین‌طور هم شد. سال 76 رفتم حج. سال 77 خانه خریدم. وضع‌مان خوب شد اما منشِ شهیده عوض نشد.

 نوید شاهد خوزستان: رفتار ایشان با فرزندانش چگونه بود.

عباسعلی قطبی: بسیار به فرزندانش علاقه مند بود و برای تربیت آنها بسیار وقت می گذاشت. بچه‌ها وقتی به سن رُشد رسیدند، آن‌ها را به مسجد فرستاد. هنگامی که بزرگتر شدند، و وقتش آزادتر شد خودش نیز به کلاس‌های خانم فرجوانی(مادر شهید اسماعیل فرجوانی) رفت.

نوید شاهد خوزستان: ایشان فعالیتهای فرهنگی خود را چگونه آغاز کردند.

عباسعلی قطبی: در سال 83 یا 84 بود. با خانم حسین‌پور آشنا شد و فعالیتهای قرآنبش را شروع کرد. این راه را با هم شروع و با هم به پایان رساندند. ایشان نیز از شهدای حِلَّه می باشند.

کلاس‌های مختلفی می‌رفت؛ احکام، قرآن، عقیدتی، مفاهیم و ... . کلاس‌های حوزه، سپاه، عصمتیه و زینبیه را از دست نمی‌داد. تا اینکه رفته رفته مسلط ‌تر شد و سخنرانی در مجالس مذهبی را آغاز کرد. مناطق مختلف اهواز سخنرانی داشت و برای تمام رده‌ های سنی. این اواخر بیش‌تر تفسیر قرآن می‌گفت.

 در محله‌مان هر سه‌شنبه جلسه‌ی تفسیر داشت و هر هفته یک آیه. سی هفته، سی آیه‌ی سوره‌ی مؤمنون را تفسیر کرد و قرار بود ادامه‌اش بعد از سفر اربعین باشد که نشد و تا الان متوقف شده است. ایشان روند رو به رشدی داشت. ده سال گذشته را خودم گردن می‌گیرم که هیچ صبحی، دعای عهد و زیارت عاشورایش قطع نشد.

نوید شاهد خوزستان: در اواخر زندگی اش با شما آیا رفتار ایشان تعییری کرده بود.

عباسعلی قطبی: این اواخر در همه‌ی حالات ذکر می‌گفت. حقیقتا مشغول خودش بود. از انجام اعمال و نماز خسته نمی‌شد. می‌گفتم: «خانم، کمتر انجام بده.» می‌گفت: «مشکل کجاست؟» پاسخی نداشتم. چون به همه چیز می‌رسید و مدیریتی قوی داشت. خانم‌ها اگر سؤال شرعی داشتند به خانه زنگ می‌زدند و گاهی ایشان تا ساعت یک بعد از نیمه‌ شب پاسخگو بود.

آخرین ماه محرم، روزی چندبار زیارت عاشورا را می‌خواند و در همه‌ی مجالس شرکت می‌کرد. ضمن اینکه با همه‌ی فامیل تماس می‌گرفت و از حالشان خبر می‌گرفت. تمام وجودش خدایی شده بود. از لحاظ اخلاقی، بسیار خونگرم و اجتماعی بود. کسی را ناراحت نمی‌کرد و بسیار پُرعطوفت و مهربان بود. با همه می‌جوشید، از دختربچه‌ها گرفته تا پیرزن‌ها.

در قضیه‌ی سوریه، بارها و بارها می‌نشست و گریه می‌کرد و می‌گفت: «ای کاش مرد بودم، اگر مرد بودم، اینجا نمی‌ماندم، می‌رفتم سوریه.» فیلم‌های مستند مدافعان حرم و گفت‌وگو با خانواده‌هایشان را می‌دید و اشک می‌ریخت و تکرارشان را هم از دست نمی‌داد.

نوید شاهد خوزستان: چگونه برای شرکت در پیاده روی اربعین آماده شد.

عباسعلی قطبی: تاکنون یکبار کربلا، سال 92 و با همکارانم رفته‌ام، شهیده اصرار می‌کرد که مرا هم باید ببری. چند بار ثبت‌نام کردیم اما جُور نمی‌شد. موقعیت کاریم به شکلی بود که مانعی می‌شد و سفرمان لغو می‌شد. در سال 95 بیش از حد اصرار کرد. گفتم: «چشم، اما بعد از اربعین.» گفت: «نه، اتفاقا اربعین رو با هم بریم، بعد از ماه صفر هم اگه قسمت شد، دوباره می‌ریم.» قبول کردم.

 مقدمات سفر را چیدم اما متاسفانه مشکلاتی در محل کارم به وجود آمد. گفتم: «نمی‌تونم برم.» گفت: «پس منم نمی‌رم.» بدون من جایی نمی‌رفت. یک شب رفته بود مسجد محله. جمعی از خانم‌های قرآنی به ایشان می‌گویند که داریم گروهی می‌رویم پیاده‌روی اربعین، شما هم بیا. شب که برگشت مطرح کرد. قبول نکردم. اصرار کرد.

گفتم: «چون با هم‌ هستید، اشکالی نداره.» مقدمات سفرشان خیلی سریع و طی دو، سه روز انجام شد و آماده‌ی رفتن شدند. قرار شد، صبحِ یکشنبه، 23 آبان از ترمینال آبادان حرکت کنند. صبحِ رفتن، پایِ ساک نشسته بود که شروع کرد به سفارش کردن. ابتدا فکر می‌کردم طبیعی است. سفارش بچه‌ها را کرد. درباره غذاخوردن‌مان تأکید کرد. چند درختِ آپارتمانی داریم، به نگهداری و آب‌دادن‌شان خیلی توصیه کرد و گفت: «خیلی دوسِ‌شون دارم.»

وقتی احساس کردم لحنِ سفارش‌ها، دارد به وصیت کردن تبدیل می‌شود، گفتم: «چرا این همه سفارش می‌کنی؟»

گفت: «شاید برنگشتم و شهید شدم.»

جدی نگرفتم و دوباره موجِ جدیدی از توصیه‌ها را شروع کرد.

گفتم: «چرا این همه تأکید می‌کنی؟، مگر قراره برنگردی؟»

گفت: «نه، برمی‌گردم، ولی خُب شاید شهید شدم.»

نزدیک در اتاق ایستاده بودم. چشمانِ‌مان پُر از اشک بود. باز بر سفارش‌ها تأکید کرد و بی‌مقدمه و غافلگیرانه گفت: «شهید می‌شم.»

خیلی جدی گفتم: «الان دیگه اجازه نمی‌دم بری، انگار خیالِ برگشت نداری. بعد از ماه صفر با هم می‌ریم.»

خندید و گفت: «دارم شوخی می‌کنم.»

گفتم: «دوست ندارم بری.»

گفت: «ما کجا، شهادت کجا!؟»

دلم نیامد مانع سفر اربعین‌اش شوم و ساک بسته‌اش را باز کنم. رفتیم ترمینال آبادان. آن‌جا بود که خانم بالدی را دیدم؛ کسی که از اواخر حکومت صدام به عتبات عالیات کاروان می‌بُرد. کاروان زیارت اربعین سال گذشته‌اش، بیش از 300 نفر را شامل می‌شد. همسرم، بی‌خداحافظی سوارِ اتوبوس شد. تماس گرفتم و گفتم: «چرا خداحافظی نکردی؟» از بس مشتاق بودند، هیچ‌کدام خداحافظی نکرده بودند. از اتوبوس پیاده شدند و خداحافظی کردند.

نوید شاهد خوزستان: در زمان سفر با شما تماس داشتند. حال و احوالشان چگونه بود.

عباسعلی قطبی: بله مرتبا" با هم در تماس بودیم. یک هفته پیاده‌روی کردند و روز هشتم به کربلا رسیدند. شب‌ها پیاده‌روی می‌کردند و روزها استراحت. از شلوغی روز و اختلاط زن و مرد اِبا داشتند. می‌گفتند که نمی‌خواهیم بر حرکت و اعمال‌مان لکه‌‌ی سیاهی ولو کمرنگ بیفتد. همسرم می‌گفت که من و خانم حسین‌پور و خانم فتح‌اله‌پور با هم هستیم. دوشنبه اربعین بود و قرار شد سه‌شنبه برگردند. تصمیم گرفتند که یک روز دیگر هم بمانند. دل نمی‌کندند. چهارشنبه صبح تماس گرفتم.

گفت: «قراره حرکت کنیم، دو اتوبوس اومده. یه اتوبوس خرابِ اما اتوبوس دیگه حرکت می‌کنه.»

اتوبوس خواست حرکت کند که چند خانم جا به جا می‌کنند. 63 نفر می‌مانند با یک اتوبوسِ در حال تعمیر تا صبح پنج‌شنبه. نمی‌دانم از خانم‌هایی بود که جا به جا کردند یا نه. اطلاع داد که فردا صبح حرکت می‌کنیم.

گفتم: «اشکالی نداره اما سه روز آخر ماه صفر روضه داری و خانواده‌ات دارند از اصفهان می‌آیند.»

گفت: «حتما میام. نگران‌تون هستم و نمی‌خوام روضه‌م رو از دست بدم.»

پنج‌شنبه ساعت 8 صبح تماس گرفتم. دیدم صدای جر و بحث می‌آید. گفتم: «چه خبره؟»

گفت: «با خانم بالدی بحث می‌کنند. خانم بالدی از خانم‌های عرب پول اعمال مسجد کوفه رو گرفته و می‌خواد اون‌ها رو به کوفه ببره. ما مخالفیم و می‌گیم که خسته شدیم و اعمال مسجد کوفه بمونه سری‌های بعد.»

یکی دو دقیقه صحبت کردیم و آخر سر گفتم: «نتیجه هر چی شد، اطلاع بده.»

ساعت 10 پیامک داد: «ما حرکت کردیم.»

فکر کردم از کربلا حرکت کردند و دارند سمت مرز می‌آیند.

کسی از 63 نفر برنگشت تا بفهمیم نتیجه‌ی بحث به کجا رسید. اما بعدها از سایر خانواده‌ها متوجه شدم دوتا از خانم‌ها رفته‌اند مسجد کوفه و بعد اتوبوس پِی‌شان رفته و به کاروان ملحق شده‌اند. فشار زن‌ها نتیجه داده بود و خانم بالدی مُجاب شده بود که آن‌ها را به زیارت بی‌بی شریفه دختر امام حسن«ع» ببرد. اگر در مسجد کوفه می‌ماندند و اعمالش را انجام می‌دادند، قطعا گذرشان به حِلِّه نمی‌افتاد. بعدها یادم افتاد که همسرم چندین بار گفته بود: «بی‌بی شریفه‌ نامی در حِلِّه‌ی عراق است. می‌گویند جای بسیار باصفایی است و معروف است به حاجت‌روایی.»و یک‌بار تلفنی به من گفته بود:«خیلی دوست دارم برم زیارتش.»

نوید شاهد خوزستان: از آخرین تماس تلفنی خودتان با ایشان برایمان بگویید.

عباسعلی قطبی: ساعت 2 بعدازظهر زنگ زدم. 25 دقیقه قبل از شهادت. بیش‌تر صدای اتوبوس بود و پچ‌پچ خانم‌ها. فکر می‌کردم نزدیک مرز رسیده‌اند.

گفتم: «کجایید؟»

گفت: «نمی‌دونم.»

گفتم: «دارید کجا می‌رید؟»

گفت: «مرز شلمچه.»

گفتم: «کِی می‌رسید؟»

گفت: «نمی‌دونم، اما به محض رسیدن، تماس می‌گیرم.»

نتوانست خوب صحبت کند. خیلی تلگرافی بود. قطع شد. وقتی زنگ زده بودم تازه از بی‌بی شریفه خارج شده بودند و داشتند به سمت پمپ بنزین می‌رفتند که قطع شد. 

نوید شاهد خوزستان: از نحوه شهادتسان برایمان بگویید به چه صورت اتفاق افتاد.

عباسعلی قطبی: صبحِ پنج‌شنبه، یک تانکر بنزین بمب گذاری شده که محتوی 1200 یا 1400 لیتر آمونیاک است در جایگاه مستقر می شود. و در زمان سوخت گیری اتوبوس تانکری چندین ساعت در آنجا متوقف شده بوده توسط شخصی که خود نیز در این حادثه کشته می شودبه حرکت در آمد و در ساعت 2:25 بعدازظهر، به اتوبوس برخورد کرده و منجر به آن جنایت و انفجار می گردد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده