معرفی کتاب؛
نوید شاهد – کتاب «شاید پیش از اذان صبح» شامل دلنوشته های احمد یوسف‌زاده خطاب به سپهبد شهید "حاج قاسم سلیمانی"‌ است که در آستانه سالروز شهادت سردار دلها روانه بازار نشر شد.

به گزارش  نوید شاهد کرمان، کتاب «شاید پیش از اذان صبح» شامل خاطرات و دلنوشته‌های «احمد یوسف زاده» از نویسندگان آثار ادبی دوران دفاع مقدس و خالق کتاب های «آن بیست و سه نفر» و «اردوگاه اطفال» است که به یاد حاج قاسم به نگارش درآمده است.

این کتاب در ۱۷۰ صفحه و با تیراژ ۲۵۰۰ نسخه توسط انتشارات سوره مهر (وابسته به حوزه هنری) روانه بازار نشر شده است.

«شاید پیش از اذان صبح» دلنوشته های احمد یوسف‌زاده خطاب به حاج قاسم

یوسف زاده در مقدمه کتاب آورده است:
سال‌هایی که می‌جنگید، دعای خیر و نگاه ترسانم دنبالش بود که جانش از بلا دور باشد. خودش اما، نگاهش جایی دیگر بود و سرانجام خداوند او را که می‌جنگید، بر ما که نشسته بودیم با پاداش شهادت برتری داد. در دلنوشته‌هایم برای حاج قاسم، ترجیح دادم مستقیم با خودش حرف بزنم چون گمان نمی‌کنم مُرده باشد.


در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

دقیقا همان شبی که بعد از هشت سال و سه ماه و هفده روز اسارت، به خانه مان رسیدم، همان شبی که اهالی روستاها و شهرهای اطراف در حیاط خاکی خانه روستایی ما جمع شده بودند، میان هیاهوی استقبال کنندگان و کل کشیدن زنان و از هوش رفتن خواهرم فاطمه از شدت گریه و خوشحالی و ذبح شدن گوسفند پشت گوسفند و میان بوی کندر و اسفند، یک اتفاق عجیب افتاد. جوانی با موتورسیکلتی قراضه از راه رسید، موتورش را انداخت و یکراست دوید به سمت فرمانده پاسگاه انتظامی که با سربازانش آمده بودند به استقبال من جوانک ترسیده بود و کلمات بریده و با شتاب از دهان کف آلودش بیرون می ریخت.
- جناب سروان اشرار ریختن روی خونه ام، همین الان! كلمه اشرار برای من واژه غریبی بود. بچه که بودم مادرم خدابیامرز راجع به اشراری که پدرم را به جرم حقگویی به کنده پرتقالی تنومند بسته و کتک زده بودند چیزهایی برایم تعریف کرده بود، اما این یک قصه قدیمی بود. روزی که رفته بودم جبهه همه جا امن و آرام بود، حالا که برگشته بودم و انتظار داشتم بعد از هشت سال جنگ و با دشمنان، کشور به نقطه امنی رسیده باشد، می دیدم که نه، این نیست. اشرار دوباره سر برداشته اند!
فرمانده پاسگاه دستور داد معاون و چند نفر از سربازانش بروند تعقیب اشرار و خودش نشست کنار من و به سؤالات عجیبی که توی كله ام ریخته بود پاسخ داد. او که سعی می کرد مرا در لحظه های فرحنای وصال، دلگیر نکند، گفت: «چیز مهمی نیست، متاسفانه چند سالیه که اشرار، منطقه رو ناامن کرده اند، دست به گروگانگیری می زنند، جاده ها رو میبندند و موتور و ماشین مردم رو از زیر پاشون بیرون می کشند، ولی این وضع ادامه پیدا نمی کند.

پایان پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده