زندگینامه شهید حسین تاجیک
نوید شاهد - حسين تاجيك، فرزند رمضان و رقيه، در اول فروردين ماه سال 1342 در شهرستان كهنوج در روستاي شاربماء به دنيا آمد. دوره ابتدايي را در يكي از روستاهاي اطراف شاربماء گذراند. دوره ي راهنمايي را در شهرستان جيرفت به پايان برد و دوره ي دبيرستان را در سيرجان سپري كرد و موفق به اخذ ديپلم شد. روزهاي نوجواني و تحصيل او، با روزهاي انقلاب همراه بود . براي پيروزي انقلاب، از هيچ تلاشي فروگذار نكرد.


مراقب نفس خود باشید

نوید شاهد: حسين تاجيك، فرزند رمضان و رقيه، در اول فروردين ماه سال 1342 در شهرستان كهنوج در روستاي شاربماء به دنيا آمد. دوره ابتدايي را در يكي از روستاهاي اطراف شاربماء گذراند. دوره ي راهنمايي را در شهرستان جيرفت به پايان برد و دوره ي دبيرستان را در سيرجان سپري كرد و موفق به اخذ ديپلم شد. روزهاي نوجواني و تحصيل او، با روزهاي انقلاب همراه بود . براي پيروزي انقلاب، از هيچ تلاشي فروگذار نكرد.

زمان انقلاب، فعاليت هاي انقلابي چشمگيري داشت . به علت پخش اعلاميه هاي حضرت امام(ره) توسط مأموران ژاندارمري دستگير شد و به دادگاه جيرفت رفت و سپس آزاد گشت.

بعد از پيروزي انقلاب، با تشكيل سپاه، عضو سپاه شهرستان سيرجان شد. با شروع جنگ تحميلي، به منطقه ي پيرانشهر اعزام شد.

در عمليات بدر، خيبر، كربلاي 4، ميمك، كربلاي 5، والفجر يك، والفجر 4 و والفجر 8 شركت داشت. فرمانده گردان 41 ثارالله بود.

رمضان تاجيك، پدرش، مي گويد: « در جبهه، برادرش، بي سيم چي او بود. در يكي از عمليات ها تركش به چشم وي اصابت مي كند و از ناحيه ي چشم زخمي مي گردد. وقتي اين خبر را به حسين مي دهند، با توجه به وضعيت آن منطقه ي جنگي، هيچ ترتيب اثر نمي دهد و به پيشروي خود ادامه مي دهد. »

در سال 1361 با خانم عذرا عدناني، ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج دو پسر به نام محمد حسین (متولد 1364/6/23) و محمد مهدی (متولد (1366/6/15 است.

از اینکه دوستانش شهید شده بودند و او هنوز شهادت نصیبش نشده خیلی ناراحت بود 

همسرش مي گويد: « در چند عمليات آخر، بيشتر دوستان او شهيد شده بودند، و او بسيار ناراحت بود. بعد از عمليات كربلاي چهار، از اروميه خبر رسيد كه مادرم مريض است. حسين از پدرش خواست كه مرا به اروميه ببرد. در تبريز از راديو خبر آغاز عمليات كربلاي 5 را شنيدم . به شدت منقلب شدم و از آمدنم به اروميه پشيمان شدم. در اروميه حال مادرم بهتر شده بود. من هم طاقت ماندن را نداشتم. اين بود كه بعد از سه روز عازم تهران شدم. اگر چه حال خودم هم خوب نبود و احتمال سقط جنين وجود داشت. مادرم زياد اصرار مي كرد من در آنجا بمانم اما پدرم گفت: « بگذار برود كه بعداً پشيماني فايده اي ندارد. آن موقع به معني حرف پدرم توجه نداشتم. بعداً فهميدم كه او هم حس مي كرد حسين رفتني است. در تهران حالم بدتر شد و دكتر دو هفته استراحت مطلق به من داد. اما من، همان روز با اتوبوس به سمت اهواز حركت كردم. در اهواز، به هتل فجر كه محل استقرارمان بود رفتم. ديدم در و پنجره ي اتاقمان از شدت موج انفجار بمباران عراق شكسته سريع به قرارگاه تلفن زدم و براي حسين پيغام گذاشتم. حسين كه آمد، گفت: « محل استقرارمان را عراق بمباران كرده و بايد به جاي ديگر برويم.» حسين رفت و بعد از سه روز تلفن كرد تا حالم را بپرسد و به من گفت: « مواظب خودت باش . من دوست دارم كه اين فرزندم بماند. اگر چه مراقبت از دو تا بچه كوچك برايت سخت است، ولي براي آينده تان خوب است. بعداً اين را بهتر مي فهمي.» او حتي نام فرزندي را كه باردار بودم، انتخاب كرد. روز بعد به هتل آمد تا هر كاري دارم انجام دهد. اذان صبح روز بعد كه بيدار شدم، ديدم روي سجاده نشسته، و گريه مي كند. گفتم: حسين تو را به خدا بگو چرا اين قدر ناراحتي؟ گفت : همه دوستانم رفتند، حاج يونس، مغفوري و حاج مهدي. فقط من مانده ام. سيده تو را به خدا اين قدر نزد جدت، براي زنده ماندن من التماس نكن. با گريه گفتم: حسين جان! مگر همه بايد شهيد شوند.

صبح پنجم بهمن 1365 ، كه مي خواست به جبهه برود اصلاً به صورت من و پسرش نگاه نكرد. سرش را پايين انداخته بود . در راه رفتن، به او گفتم: حتماً مرا از سلامتي خودت باخبر كن . گفت : در كارها به ائمه اطهار(عليهم السلام) متوسل شويد . از زينب (س) پيروي كنيد و صبور باشيد. او حتي فرزندش محمدحسين را نبوسيد. گفت: مي ترسم وسوسه شوم. فقط مواظبش باش. هيچ وقت از ماشين سپاه براي رساندن من به محل كارم، مدرسه، استفاده نمي كرد اما آن روز مرا تا در مدرسه رساند. در تمام طول راه زمزمه مي كرد و زير لب چيزهايي مي گفت . هشتم بهمن رضا- برادر حسين- از بيمارستان گلستان اهواز به من تلفن كرد و گفت : من مجروح شدم، و چون قرار بود او را به مشهد منتقل كنند، به مقداري پول نياز داشت. از او در مورد حسين سؤال كردم، گفت تا ديشب كه منمجروح شدم حالش خوب بود . ديگر اطلاعي ندارم . با فرزندم- محمدحسين- به بيمارستان رفتيم و در بين اسامي مجروحان، نام رضا تاجيك را نديدم اما اسم حسين تاجيك بود. از مسئول مربوطه، مشخصات حسين را پرسيدم متوجه شدم حسين خودمان است . به آن ها گفتم : مي خواهم او را ببينم كجاو كي مجروح شده است. آن ها گفتند : ديروز، در شلمچه مجروح شده است. بعد آن فرد به جايي تلفن زد و صحبت كرد كه ناگهان گوشي از دستش افتاد.

آن فرد گفت: حسين به شهر ديگري منتقل شده است بعد نگاهي به محمدحسين كرد و گفت: اين فرزند حسين است؟ او با چنان حالتي محمدحسين را بغل كرد كه به خود لرزيدم، و متوجه شدم خبري شده است. پرسيدم از چه ناحيه اي مجروح شده است؟ گفت: تركش به سرش خورده است. بعد از ظهر همان روز، پدر همسرم به هتل آمد و گفت: بايد به كرمان برويم. گفتم: حسين مجروح شده مي خواهم به بيمارستان بروم. گفت: حسين شهيد شده است . روز دوازدهم بهمن به سپاه كهنوج رفتيم تا مراسم تشييع صورت گيرد . آقاي قاسم سليماني، فرمانده لشكر ثارالله، به من گفت: شما بايد طوري كه حسين از شما انتظار داشت برخورد كنيد و من هم قبول كردم.»

مراد بهبودي، همرزمش، درباره ي نحوه ي شهادت حسين مي گويد : «رشيدي فرمانده گردان 411 كنار حسين بود. فاصله آن ها تا دشمن كمتر از دويست متر بود. تاجيك به رشيدي گفت: « تو از اينجا برو، كه اگر حادثه اي پيش آمد يكي از ماها در كنار بچه ها باشيم. رشيدي (شهيد ) با اسلحه ي كلاشينكف، به سمت نيروهاي پياده عراق كه بين تانك ها حركت مي كردند شليك مي كرد كه با برخورد گلوله مستقيم به سينه اش، بدنش تكه تكه شد و شهيد شد. حسين تاجيك در سنگر بود كه چند تركش به گردن و گوشش اصابت كرده بود و در اثر اصابت تركش آخري خون زيادي از او خارج مي شد. فوراً با چفيه خون ها را پاك كردم . هر چه او را صدا كردم، جواب نداد و در همان جا او شهيد شد.»

حسين تاجيك، در 1365/11/7، عملیات کربلای5، در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، به شهادت رسید.

شهيد در وصيت نامه اش مي نويسد: « خدايا، ياور اسلام، اميد مظلومان، حامي مستضعفان، پاسدار قرآن، امام را پاسدار باش . ما پاسداران انقلاب بايد به نداي هل من ناصر ينصرني حسين زمان لبيك گفته، و با آغوشي باز و قلبي سرشار از ايمان، و با عزمي راسخ، عازم جبهه هاي حق عليه باطل شويم و نگذاريم كه متجاوزان به مملكت اسلامي ما تجاوز كنند .

همیشه می گفت با نفس خود بجنگید، نفس انسان را نابود می کند

برادران با نفس خود جهاد كنيد. و او را شكست دهيد. نفس شيطان بزرگي است كه انسان را نابود مي كند. پس براي پيشگيري از اين مصايب، توكل بر خدا كنيد و از ولي فقيه پشتيباني نماييد. و به دستورات او عمل كنيد . وحدت را حفظ كنيد تا متفرق نشويد. امت حزب الله از امام عزيز اطاعت كنيد. روحانيت مبارز را تقويت كنيد. پدر و مادر گرامي ! كه با رنج ها و زحمت هاي فراوان سال ها مرا مواظبت كرديد، تا به اينجا رسيدم . والدين من! اگر چه به لحاظ مادي هيچ استفاده اي از من نبرديد، ولي به اين امر خوشحال باشيد، و خدا را شكر كنيد كه يك خدمتگزاري به اسلام تحويل داده ايد. از شما مي خواهم كه در مرگم گريه نكنيد، تقوا داشته باشيد . در موقع مرگم روز عاشورا را در نظر بگيريد. و حال زينب )س(و فرزند انش و اهل بيت)ع( را به خاطر آوريد، كه بر آنها چه گذشت. خواهرانم، زينب وار زندگي كنيد. همسرم، زندگي حضرت زينب)س(را الگو قرار دهيد، مقاوم و صابر باشيد. در هر كاري خدا را در نظر داشته باشيد، هميشه به ياد مرگ باشيد و دست از مبارزه برنداريد.»

پيكر پاكش بعد از تشييع، در شهرستان فارياب كهنوج، به خاك سپرده شد.

پي نوشت ها

-1 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات شهيد

-2 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-3 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات شهيد

-4 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-5 تاجيك، رمضان- خاطرات، ص 2

-6 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات شهيد

-7 همان- فرم سه برگي

-8 تاجيك، رمضان- خاطرات، ص 2

-9 یم تاجيك، رمضان- خاطرات، صص 3 و 4

-12 همان، صص 6 و 5

-13 همان، ص 7

-14 همان، ص 4

-15 همان، صص 8 و 7

-16 همان، ص 9

-17 بهبودي، مراد- خاطرات، صص 4 و 3

-18 پرونده كارگزيني شاهد- گواهي شهادت

-19 پرونده فرهنگي شاهد- وصيت نامه

-20 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات فردي شهيد_

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان کرمان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده