گفتگوی نوید شاهد با مادر شهید "نورالدین حسینی"؛
نوید شاهد - فانوس شریفی مادر شهید "سید نورالدین حسینی" از شهدای سادات حسینی در روایتی می گوید: «بعد از شهادت سید، حالم خوب نبود، دچار بیماری سرطان شده بودم و پزشکان گفتند که تا 3 ماه دیگر بیشتر زنده نیستم. هشت روز از عمل جراحی‌ام در ماه محرم گذشته بود در حالت خواب و بیداری، یک نفر با لباس سیاه، بالای سرم ایستاد و یک سیلی محکم توی گوش راستم زد که یک دفعه از خواب پریدم و نشستم من نمی توانستم بنشینم، گفته بودند که بعد از عمل، قطع نخاع و فلج می‌شوم. پرستارها بالای سرم آمدند و گفتند؛ شما چطور نشسته‌اید؟! که دیگر شفا پیدا کردم."
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید سید نورالدین حسینی نهم فروردین 1346در شهرستان کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش سید امرالدین و  مادرش فانوس نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سرباز ارتش بود. هشتم آذر 1366 در کوشک بر اثر اصابت گلوله به شهادت رســید. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش قرار دارد.

فرزندم با لباس سیاهی که پوشیده بود مرا در ماه محرم شفا داد

به مناسبت ماه محرم و ایام  شهادت سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) به گفتگو با فانوس شریفی مادر شهید "سید نورالدین حسینی" از شهدای سادات حسینی پرداخته‌ایم که در ادامه تقدیم مخاطبان ارجمند می‌گردد:

نوید شاهد کرمانشاه: از دوران کودکی شهید بفرمایید.
مادر شهید: کلاس پنجم ابتدایی بود که تظاهرات شروع شد، با همان سن و سال کم به تظاهرات می‌رفت نگرانش می‌شدم و به او می‌گفتم پسرم حداقل در تجمع‌ها حضور نداشته باش.
همه ی اقوام و دوستان او را دوست داشتند. بسیار مهربان، دلسوز و با ایمان بود. به ورزش علاقه زیادی داشت، خودم او را به باشگاه تختی می بردم.

نوید شاهد کرمانشاه: شهید چطور در جبهه حضور پیدا کرد؟
مادر شهید: 
یک روز تابستان از خواب بیدار شد و گفت می خواهم به مسجد بروم و به عنوان بسیجی در آنجا فعالیت کنم. من می دانستم اگر آنجا برود حتما او را به جبهه می برند که ناراحت شدم و گفتم نه نمی شود بروی و با مهربانی کنار من آمد و گفت؛ مادر جان اگر من نروم، او نرود، پس چه کسی می خواهد از وطنمان دفاع کند؟! مدتی گذشت، یک عکس از خودش را بزرگ کرده بود و او را آورد و گفت؛ اگر من شهید شدم این عکس را روی قبرم بگذارید که دوباره اشکهایم سرازیر شد.

نوید شاهد کرمانشاه: شهید به کدام ارگان ملحق شد؟
مادر شهید:
ارتش. سه ماه آموزشی را به اهواز رفته بود همان موقع بود که از خدا خواستم اگر قرار است مشکلی برای پسرم پیش بیاید من قبلش او را در خواب ببینم که همین طور هم شد. در خواب سید نورالدین را دیدم که پشت در ایستاده و زنگ خانه را می زند در را باز کردم خواستم او را در آغوش بگیرم که به یکباره به صورت یک نور شدید درآمد و به آسمان رفت همین طور خیره نگاه می کردم که نور ناپدید شد بیدار که شدم خوابم را برای یکی از دوستانم تعریف کردم. او مرا دلداری داد و گفت؛ این خواب تو گویای این است که خداوند از سید نور الدین محافظت می کند که بعد از 18 ماه به شهادت رسید و من به تعبیر خوابم رسیدم.

نوید شاهد: زمانی که در جبهه بود به مرخصی هم می آمد؟
مادر شهید:
بله- هر 40 روز یکبار به مدت 12 روز به خانه می آمد که 10 روز را بیشتر دوام نمی آورد و زود برمی گشت و دوستانش دلتنگش می شدند.

نوید شاهد کرمانشاه: زمانی که شهید در جبهه حضور داشت برایتان نامه ای هم می فرستاد؟
مادر شهید:
بله- برایمان نامه می نوشت. همیشه خوب بودن حالش را روی بر گه ای برایمان یادداشت می کرد و می فرستاد. دفتر شعر داشت دوست دارم قطعه ای از شعرهایش را که برای من نوشته بود را برایتان بخوانم:
شیون مکن مادر در مرگ خونبارم           بگذر زمن دیگر عزم سفر دارم
مادر فدای تو این جسم و جان من           احوال من بشنو خود از زبان من

نوید شاهد کرمانشاه: شهید در نوشته‌هایش به نکته خاصی هم اشاره کرده بود؟
مادر شهید:
در بخشی از وصیت نامه اش اشاره کرده بود که هیچگونه ناراحتی و ملالی به لطف خداوند نداشته باشید.

نوید شاهد کرمانشاه؛ چه کسی خبر شهادت سید نورالدین را به شما می دهد؟
مادر شهید: 
آخرین باری که به جبهه برگشت، حدود 10 روز از او بی خبر بودیم که در همین بازه زمانی یعنی 28 آذر 1366 در منطقه کوشک به شهادت می رسد. باز هم خوابش را دیده بودم که تیر خورده و سرش را باند پیچی کرده بودند که دو گلوله به فرزندم، یکی به گلو و دیگری به پهلویش اصابت می کند و به شهادت می رسد. هفت روز تمام او را در سردخانه اهواز نگه می دارند که یکی از هم دوره‌ای‌هایش متوجه شهادتش می شود و می آید به ما اطلاع می دهد و می گوید سید زخمی شده و او را به بیمارستان 520 ارتش برده اند. وقتی آنجا رسیدیم خبر شهادتش را به ما دادند.

نوید شاهد کرمانشاه: وقتی متوجه شهادت فرزندتان شدید چه حالی داشتید؟
مادرشهید:
مدام سر مزار سید نورالدین بودم، حالم خوب نبود طوری که بعد از هشت ماه دکترها گفتند سرطان گرفته ام و تا 3 ماه دیگر بیشتر زنده نیستم. مرا به بیمارستان امام خمینی (ره) تهران بردند تا چشمانم را می بستم سید نورالدین را می دیدم. بعد از گذشت هشت روز از عمل جراحی در ماه محرم به حالت خواب و بیداری، یک نفر با لباس سیاه، بالای سرم ایستاد و یک سیلی محکم توی گوش راستم زد که یک دفعه از خواب پریدم و نشستم. من نمی توانستم بنشینم پزشکان گفته بودند که بعد از عمل فلج می شوم. پرستارها بالای سرم آمدند و گفتند شما چطور نشسته اید؟! این معجزه خداوند است. از آن زمان به بعد شهید واسطه ای شد که من بیماری ام از بین برود و شفا یابم. شهیدان زنده اند و من به فرزندم افتخار می کنم که در راه خداوند و دین اسلام به شهادت رسیده است.

انتهای پیام/
تهیه و تنظیم: شهرزاد سهیلی




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده