دوشنبه, ۰۳ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۱۹
نوید شاهد - "خلیل آشفته" از آزادگان سرافراز استان هرمزگان در دوران دفاع مقدس است که به مناسبت 26 مرداد سالروز ورود آزادگان به کشور در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد هرمزگان به بیان خاطراتش از حضور در جبهه ،لحظه تلخ اسارت و روزهای سخت اسارتش در اردوگاه های عراق پرداخته است. درادامه این گفتگو برای علاقمندان منتشر شده است.
به گزارش نوید شاهد هرمزگان ؛ 26 مرداد ماه سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی است. این روز یادآور حماسه، مقاومت و ایستادگی آنانی می باشد که با تحمل رنج‌ و سختی‌ و شکنجه‌ی بعثی ها، پای آرمان‌های انقلاب ایستادند و دم نزدند. به همین مناسبت به سراغ آزاده و جانباز بزرگوار هرمزگانی "خلیل آشفته" می رویم.
روایت

نوید شاهد هرمزگان - در ابتدا خودتان را معرفی کنید:
آشفته: اینجانب خلیل آشفته  فرزند سیف الله  نوزدهم دی ماه  1340  در روستای گوربند تابعه شهرستان میناب متولد شدم. تحصیلات ابتدایی را  در زادگاهم گوربند گذراندم. دو سال اول راهنمایی  را در شهرستان میناب  و مابقی را یک سال در بندرعباس  و دو سال در تهران درس خواندم  و بعد از تهران مجددا به بندرعباس برگشتم  و در بندرعباس ادامه تحصیل دادم . بنا بر شرایطی  نتوانستم ادامه تحصیل دهم  و بعد مجددا ادامه تحصیل دادم  و با کمک خداوند  دیپلمم را  در رشته ادبیات علوم انسانی گرفتم . در آن زمان قبل از اینکه  خدمت سربازی برم  شروع به کار کردم  و کارم هم تاسیسات و تعمیرکولر و یخچال بود. روبروی مسجد فاطمیه  کارگاه داشتم . مرداد ماه سال 1358 قبل از اینکه به خدمت سربازی برم ازدواج کردم  .یک فرزند دختر و دو پسر دارم و اکنون بازنشسته دادگستری بندرعباس هستم.
نوید شاهد هرمزگان - چه سالی به جبهه اعزام شدید؟
آشفته : من قبل از شروع جنگ تحمیلی ، هجدهم فروردین 1359 به خدمت سربازی اعزام  شدم . محل خدمتم ژاندارمری بود .ابتدا از گروهان ژاندارمری شهرستان میناب به پادگان  05کرمان اعزام  و دوره آموزشی را در آنجا گذراندم  . از آنجا مرا به  لشکر 92 زرهی اهواز  در واحد رزمی فرستادند . محل خدمتم دژ خرمشهر در شهر خرمشهر بود.

نوید شاهد هرمزگان - از روزهای حضور  در جبهه و دفاع ازخرمشهر  بگویید:
 آشفته: حدود شش ماه و نیم از خدمتم گذشته بود که جنگ تحمیلی شروع شد. آن موقع محل خدمتم در منطقه کوشک که در حدود 40 کلیومتری جاده اهواز خرمشهر واقع بود . قبل از شروع جنگ ما در دژ 16 مستقر بودیم. درگیری از دژ16 شروع شد و ماموریت گردان ما هم شروع شد. تعداد نیروهای بعثی  عراق خیلی  زیاد بود. از قبل ما تحرکات دشمن را هم اطلاع می دادیم و احتمال می دادیم که هر لحظه به ما حمله شود و درگیری به وجود بیاید، اما جوابی که از مرکز می آمد این بود که آنها در خاک خودشان هستند و تحرکاتشان برای جایگزینی نیرو و کارهای دیگر است و احتمال اینکه عراق بخواهد به ما حمله کند را نمی دادند یا اینکه دسیسه هایی در کار بود که بعد ها برملا شد. غروب 31 شهریور ماه بود که عراق  رسما  عملیاتش را شروع کرد، بعد از ظهر با 200و اندی تانک و نفربر ظاهر شد. درگیری سختی داشتیم ، تا ساعت 9 شب با عراقی ها درگیری داشتیم تا فردا صبح منطقه  را محکم گرفته بودیم که نیروهای عراقی نتوانند وارد شوند. منطقه کوشک اولین نقطه ای بود که دشمن حمله کرد . عراقی ها  وقتی نتوانستند  از روبرو نفوذ کنند، از سمت چپ و راست ما را دور زده بودند . از سمت راست  به کیلومتر 25 رفته بودند و از سمت چپ کیلومتر 60 به سمت اهواز رفته بودند.ارتباط ما با فرماندهی قطع شده بود . به سه نفر از بچه ها گفتند بروید بررسی کنید چرا ارتباط ما قطع شده است.آنها به سمت راست به طرف جفیر  رفتند و دیگر برنگشتند. حدود یکی دو روز منتظرشان ماندیم  که برگردند. در مقابل عراقی ها مقاومت می کردیم که شایدآنها برگردند ولی این اتفاق نیفتاد ،آنها جاوید الاثر شدند. عقب نشینی اجباری داشتیم و به جاده اهواز خرمشهر رسیدیم.  در پاسگاهی به نام حسینیه  مستقر شدیم . در این پاسگاه پنج نفرنیرو بود ؛ یک استوار ، یک گروهبان یکم  و سه نفر سرباز بود . بچه ها در آنجا هم مقاومت خیلی جانانه  انجام دادند . با توجه به کمبود مهماتی که داشتیم و عراقی ها جاده اهواز خرمشهر را از سمت چپ و راست ما گرفته و ارتباط را قطع کرده بودند دبگر برای ما مهماتی نرسید،پشت سرمان هم رودخانه کارون بود . بالاجبار بعد از ظهر روز چهارم بود که  دوباره عقب نشینی اجباری داشتیم به لب رودخانه کارون . از آنجا تماس گرفتیم با نیروگاهی که تازه در دارخوین تاسیس شده بود و درخواست شناور کردیم . توانستیم  دو تا قبضه  106 که داشتیم را به آن سمت رودخانه بکشانیم. وقتی به آن سمت رودخانه رسیدیم  به ما اطلاع دادند که  خودتان را به خرمشهر برسانید . نیروها و فرماندهایمان همه پخش شده بودند ، مشخص نبود کجا هستند  و از وضعیت آنان اطلاعی نداشتیم . تصمیم گرفتیم  از سمت جاده قدیم به خرمشهر بروبم . از این مسیر  به روستایی به نام سلمانیه رسیدیم . در آنجا مستقر شدیم . تانک های عراقی از سمت روستای مارد وارد شده بودند ،آنها جاده اهواز خرمشهر را گرفته بودند و بر روی رودخانه کارون هم پل زده بودند و به سمت سلمانیه و اهواز می آمدند . ما در روستای سلمانیه با مهمات خیلی کمی که داشتیم با عراقی ها درگیر شدیم . تقاضای مهمات کردیم  که توسط بالگرد  مقداری مهمات به ما رسید و ما  همچنان بین سلمانیه و مارد مقاومت می کردیم . بعد نیرو آمد و در آنجا مستقر شد. دوباره به ما گفتند : چون شما نیروهای شهر خرمشهر هستید و به کوچه پس کوچه های شهر خرمشهر آشنا هستید حتما خودتان را به آنجا برسانید . از سمت دژشادگان و روستای سلمانیه  از مسیر بیابانی خودمان را  به ایستگاه هفت آبادان رسانیدم  و وارد شهر آبادان شدیم و سپس از پل خرمشهر وارد این شهر شدیم . عراقی ها شهر را محاصره کرده بودند و از سمت روستای ولیعصر (که در زمان شاه ولیعهد نام داشت)  با عراقی ها شدیدی درگیری داشتیم . درگیری ها به سمت پادگان دژ خرمشهر بود . عراقی ها اینجا زمین گیر شده بودند  و نتوانسته بودند وارد شهر شوند تا اینکه جنگ تن به تن شروع شد و عراقی ها  وارد شهر شدند .جنگ خانه به خانه بود . نیروهای تکاوری نیروی دریایی وارد شهر شدند و درگیری شدید بود . مردم و جوانان آبادان و خرمشهر و نیروهایی که از اقصی نقاط کشور آماده بودند همه با هم حماسه ای  خیلی خیلی جانانه ای در خرمشهر خلق شد. ما که این صحنه ها را  به چشم دیدیم، می توانیم  در وجود خودمان احساس کنیم  و زبان از بیان آن قاصر است . زنان هم در  دفاع از خرمشهر نقش داشتند. از  طبخ غذا و پرستاری گرفته تا حمایت از نیروهایی که در شهر دفاع می کردند .

نوید شاهدهرمزگان - در چه عملیاتی در جبهه ها حضور داشتید:
آشفته : در چندین عملیات شرکت کردم ، از جمله عملیات؛ طریق القدس ، فتح المبین، بیت المقدس ،عملیات آزادسازی بوستان ،سوسنگرد و تنگه چزابه .

نوید شاهد هرمزگان - در چه تاریخ و چه عملیاتی اسیر شدید؟
آشفته :هجدهم اردیبهشت 1361 در مرحله دوم  عملیات بیت المقدس بود که در شب مجروح و به اسارت دشمن درآمدم .

نوید شاهد هرمزگان - مدت اسارت شما چند سال بود؟
آشفته: هشت سال و نیم

نوید شاهد هرمزگان - از اجرای عملیات و نحوه ی اسارت خود بگویید:
بعد از سقوط خرمشهر به سمت آبادان برگشتیم . عراقی ها مجددا  از سمت روستای مارد دور زدند و جاده قدیم  اهواز آبادان را گرفتند  و جاده ای که از ماهشهر به آبادان می آمد آن جاده را هم گرفته بودند. یعنی  عراقی ها سه راه مواصلاتی به آبادان را  قطع کردند  و خرمشهر و آبادان کاملا  محاصره شده بود  و ما تنها یک راه آبی داشتیم که آن هم از طرف خور عبدالله و ماهشهر به  رودخانه بهمن شیر بود. این راه آبی هم عراقی ها به وسیله هواپیما هایشان بمباران می کردند . مهمات هر چی میخواست بوسیله لنج از همین مسیر آبی برای ما می آوردند. مواقعی بر اثر تغییرات جذر و مد ممکن بود لنج ها به گل بنشینند .در آبادان با عراقی ها درگیری داشتیم . لشکر 88زاهدان بالشکر 92 زرهی که ما بودیم  عملیاتی با رمز ثامن الائمه انجام دادند و آبادان از محاصره در آمد  .عراقی ها به آن سمت رودخانه کارون  رانده شدند  و مجددا راه مواصلاتی از سمت ماهشهر به آبادان  و اهواز به آبادان  برایمان باز شد. گرچه که جاده زیر آتش توپخانه دشمن بود . آخرین مرحله ای که  به اسارت در آمدم  در مرحله دوم  عملیات بیت المقدس در  18 اردیبهشت 1361 ساعت یک  و نیم بامداد بود.  ابتدا ترکش  به کمرم  اصابت کرد  و دستم هم مجروح شد به طوری که عصب دستم قطع شده بود و سپس تیری به گردنم   اصابت کرد در حال که حالت سینه خیز بودم . هنوز هم تیر در بدنم هست و هم ترکش . با توجه به اینکه تیر و ترکش خورده بودم و خون زیادی از من رفته بود بیهوش شدم  و متوجه نشدم تا زمانی که  آفتاب  بالا آمده بود . یکی از رزمندگان که آنجا بود گفته بود: برادر آشفته شهید شد و خبر شهادت من را به واحد و گروهانمان  رسید ، آنها خبر را به گردان و تیپ داده بودند و صورتجلسه کرده بودند که من شهید شدم. صورتجلسه آن موجود است . خبر شهادت من به خانواده رسیده بود. خانواده هم مراسم شهادت برای من برگزار کرده بودند. تقریبا ساعت 9 صبح بود، چشمم که باز کردم نیروهای عراقی در خاکریزی که در بلندی قرار داشت  و مشرف به من بودند را دیدم . عراقی ها پایین آمده بودند که 4 نفر از نیروهای ایرانی که به  اسارتشان در آمده بود را با خودشان ببرند که متوجه حضور من شدند و سراغم آمدند .  توانی نداشتم . خواستم که بنشینم سرم محکم به زمین خورد. فکر کردند من دارم  نقش بازی می کنم که با آنها نروم . یکی از آنها اسلحه به سمت من گرفت و گلنگدن را کشید و گفت می کشمت . با اشاره به او گفتم بزن توی سرم . حاضر بودم آنجا کشته شوم ولی به اسارت آنها درنیایم . وضعیتم خیلی بد بود. بالاخره یکی از عراقی ها از  بالا پایین آمد  و مرا بلند کرد ، روی شانه اش انداخت و به خاکریز خودشان برد .
نوید شاهد هرمزگان -اولین برخورد دشمن با شما در خاک عراق چگونه بود؟
آشفته : وقتی به خاکریز عراقی ها رسیدیم ، از آنجا بازجویی شروع شد و بعد از بازجوئی مرا به  نزدیکی های بصره بردند.  در یک اتاقی که حداقل 20متر طول و 4مترعرضش  بود. یک هفته مرا  با همان وضعیت مجروحیت آنجا نگه داشتند.آنجا هم دوباره بازجویی کردند، پرسیدند چقدر نیرو دارید و..من در جوابشان گفتم من فقط  یک سرباز هستم و از پادگان آموزشی  مستقیم مرا آوردند خط و اطلاعات دیگر ندارم و آموزش هم خیلی جزئی دیدم ، آدرس غلط به آنها دادم ، فهمیدند با کتک از من پذیرایی کردند و بعد از یک هفته مرا به بیمارستانی در بصره  برای مداوا بردند .

نوید شاهد هرمزگان -خاطره ای از بیمارستان یادتان هست بیان کنید:
 آشفته : در بیمارستان بصره  قسمتی بود که فقط اسرای ایرانی که مجروح بودند نگهداری می شد ، نیروهای مخصوص عراقی هم در آنجا نگهبانی می کردند  که کسی به سمت اسرای ایرانی نیاید . آنجا دو نفر از رزمندگان استان هرمزگان که اسیر شده بودند را هم دیدم . یکی جواد گلزاری  اهل جزیره  هرمز بود  و دیگری محمد شیخی فینی بود . در بیمارستان تخت خالی نبود ، من  در راهرو بیمارستان بر روی موزاییک خوابیده بودم . موقع وقت اذان  شنیدم یک نفر اذان می گوید  و  دیدم  یکی از نیروهای عراقی که تکواندو کار هم بود می آمد  این بنده خدا را کتک می زد. خودم را کشاندم ببینم این چه کسی هست  اذان می گوید و کتک هم می خورد . رفتم  جلو و دیدم که او جواد گلزاری از اسرای هرمزگانی است .دستش ترکش خورده بود و از بین رفته بود . نزد او رفتم  و گفتم اهل کجایی گفت : اهل جزیره هرمز هستم . گفتم : برادر عزیز درست نیست که شما اذان بگویید و کتک بخورید .. جایز نیست اینجا مجروحین که در اسارت هستند اذیت شوند . ایشان قبول کرد و دیگر  اذان نگفت . سرباز عراقی موقع اذان مغرب و عشا آمد و منتظر بود که او اذان بگوید تا کتکش بزند. یکی دو مرتبه آمد و دید که اذان نمیگوید . به او گفتند چرا دیگر اذان نمی گویی ؟ یکی از پرستاران به عراقی ها گفته بود که یکی از اسرا که تازه آورده اند  با او صحبت کرده  و گفته اذان نگوید .. سرباز عراقی سراغ من آمد و مرا کشان کشان برد . نیروهای عراقی به من  گفتند شما فرمانده اینها هستید . گفتم من فرمانده اینها نیستم  و برای رضای خدا با او صحبت کردم  اگر ناراحت هستید بگذارید اذان بگوید. آقای شیخی هم به طرفداری از من گفت : ایشان فرمانده نیستند و بعد از ما اسیر شده اند . خلاصه  قبول نکردند و مرا از آنها جدا کردند  و به مرکز استخبارات بغداد بردند .

نوید شاهد هرمزگان روزهای اسارت در مرکز استخبارات چگونه گذشت؟
آشفته  : مدتی در مرکز استخبارات بغداد بودم . در آنجا بازجویی های خاصی از من می کردند .مرا به یک اتاق کوچک  که  فقط یک درب و یک پنجره داشت بردند . چند نفر از زندانی های سیاسی عراقی هم در آنجا بودند  و تعدادی از اسرای  خودمان . موقع بیرون آمدن درب اتاق را باز نمی کردند ، پنجره  را باز می کردند و می گفتند از پنجره بپرید پایین . حدوود  90اسیر جنگی که اکثرا هم مجروح بودند( همه نوع مجروحیت داشتنداز شکستگی دست  گرفته تا  قطعی پا و...) به دلیل کمی جا همه روی هم افتاده بودند . صحنه عجیب و دردناکی بود . حدود یک و ماه و اندی مرا در آنجا نگه داشتند . موقع دادن آب به اسرا  شلنگ آب را از پنجره به داخل اتاق فرستاده و بر روی اسرا آب  شبیه باران می پاشیدند و می گفتند آب بخورید . آب روی بدن های مجروح مان می ریخت . زیر پاهایمان آب جمع شده بود . نم و رطوبت باعث شده بود که زخم  های بدن اسرا بیشتر شود و از زخم های بدن شان کرم بیرون آید. به مداوای اسرا نمی پرداختند و من هم  آنجا مداوا نشدم .

نوید شاهد هرمزگان -در اسارت اوقات فراغت اسرا چگونه سپری می شد ؟
آشفته یک جلد قرآن به آسایشگاه اسرا دادند .  بیش از 100نفر بودیم . قرآن بصورت چرخشی می خوانیدیم . یا اینکه یک نفر قرائت می کرد و ما همه گوش می دادیم .  عراقی ها می گفتند قرآن را بصورت انفرادی بخوانید و کنار هم جمع نشوید .آنها می گفتند اگر دور هم جمع بشوید علیه نا توطئه می کنید و احتمال دارد شورش کنید.  آخرشب ساعت یک یا دو نیمه شب دور هم جمع می شدیم و یک نفر قرآن تلاوت میکرد و بقیه هم گوش فرا میدادند. در اتاق جلسات قرآنی برگزار می کردیم و احادیث را بیان می کردیم اگر چه این برنامه ها ممنوع بود  و به خاطر آن کتک هم می خوردیم . بعضی از اسرا برای ایجاد نشاط روحی اسرا تئاتر بازی می کردند و به کارهای هنری می پرداختند. از عراقی ها  اواخر اسارتمان بود تقاضا کردیم توپ فوتبال و والیبال می خواهیم ، آوردند و مسابقه برگزار می کردیم ..

نوید شاهد هرمزگان -  فرمودید اسرا را در شهر بغداد به میان مردم می بردند ، اگرخاطره ای دارید بیان بفرمائید:
آشفته : یادم هست دست هایمان را بسته بودند و ما را سوار بر روی ماشین های ارتشی کردند و در شهر بغداد چندین مرتبه چرخاندند. از قبل فراخوان زده بودند و مردم شهر  هم آمده بودند در مسیری که ما را برده بودند و با فحش و برخورد نامناسب آنها مواجه شدیم و بعد ما را به اردوگاهی در شهر الرمادیه  بردند .به اردوگاه  که رسیدیم ، هنگام رفتن به آسایشگاه عراقی ها شبیه دیوار از دو طرف به صف ایستاده بودند و  و از چپ و راست با پاهایشان اسرا را کتک می زدند . از این تونل که بیش از 60متر طول آن بود باید عبور می کردیم . سپس می آمدند و در محوطه آمارگیری می کردند. به ما میگفتند شما میهمان ما هستید اینجا عراق است.

نوید شاهد هرمزگان -سخت ترین خاطره از دوران اسارت را بیان نمایید:
آشفته : شکنجه زیاد شدیم اما سخت ترین خاطره از اسارت زمانی بود که برای انتقال از مرکز استخبارات به یکی از اردوگاه های عراق  ما را داخل یک ماشینی که شبیه گاو صندوق بود قرار دادند . این لحظه نمی دانم چقدر زمان گذشت  و این فاصله چند کیلومتر بود . وقتی وارد آن ماشین که شبیه گاو صندوق بود، شدیم بیهوش شدیم . هیچ هوایی برای تنفس نبود . ده پانزده اسیر به صورت فشرده داخل گاو صندوق بودیم .

نوید شاهد هرمزگان -شیرین ترین خاطره در زمان اسارت برای شما چه بود؟

شیرین ترین خاطره برای من ابتدا  زمانی بود که خرمشهر آزاد شد و خبر آزادی آن را شنیدم و بعد از آن وقتی خبر آزادی از اسارت را شنیدم خیلی خوشحال شدم .از طرف صلیب سرخ جهانی آمدند ، آمار ما را گرفتند و در لیست آزادگان قرار گرفتیم.

روایت

 نوید شاهد هرمزگان -صحبت پایانی اگر هست بفرمائید:
آشفته :ما اسرا در اسارت در قرنطینه اجباری بودیم . اختیار انجام حتی کارهای شخصی از جمله هوا خوری و استحمام هم نداشتیم و در زمان خیلی محدود باید این کارها را انجام میدادیم و دوباره درب اتاق بر رویمان بسته می شد تا روز بعد.در مدت اسارت هیچ وقت طلوع  و غروب خورشید را هم ندیدم و حتی ستاره ای در آسمان دیدم. تقاضا دارم که  مردم  قرنطینه خانگی را جدی بگیرند و به نحو احسن انجام دهند تا این ویروس منحوس کرونا از بین برود و همگی در کنار هم به خوبی و سلامتی زندگی کنند .
 
گفتگو از :مرضیه ناکوئی درگزی 24مرداد ماه 1399

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده