گفت و گو با همسر شهیدِ سلامت دکتر «حمیدرضا مهینی»/ روایت آخرین ساعات زندگی شهید در بیمارستان مسیح دانشور ی
شهید دکتر «حمیدرضا مهینی»، از شهدای سلامت و از بندگان خاصی بود که خداوند شهادت را رزق ایشان کرد. پزشک متعهدی که برای محافظت از حریم سلامت هم وطنان خود، با توسل به حضرت زهرا (س) در خط مقدم مبارزه با ویروس کرونا تا پای جان ایستاد و هفتم فروردین ماه به شهادت رسید. در روزهایی که خانواده شهید در خلوت خود و غریبانه به سوگ عزیزشان نشسته اند، دکتر «مهشید صحابی»، همسر شهید مهینی در گفت و گو با خبرنگار نوید شاهد، صبورانه و سربلند از همسرش سخن گفت. دکتر صحابی، متخصص قلب و عروق و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی است و در بیمارستان «بوعلی» به بیماران خدمت می کند. ماحصل این مصاحبه را که روایت همسر شهید از 25 سال زندگی مشترک با شهید دکتر «حمیدرضا مهینی» است را در ادامه می خوانید:
خانم دکتر در ابتدای گفت و گو بیوگرافی از شهید دکتر «حمیدرضا مهینی» بفرمایید.
شهید «حمیدرضا مهینی»، متولد دهم تیرماه 1344 در تهران بود که در خانواده ای فرهنگی و مذهبی به دنیا آمد. مادر ایشان بسیار عاشق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) بود و ابتدای کودکی، ایشان را با قرآن آشنا می کرد. شهید تعریف می کرد: «زمانی که به مدرسه رفتم، چندین سوره قرآن را حفظ بودم و این موضوع باعث تعجب معلمان و هم کلاسی هایم شده بود.» مادر شهید خانه دار و دیپلم داشت. پدرشان نیز تحصیل کرده، کارمند دادگستری و به زبان فرانسوی مسلط بود. ایشان کلاس پنجم دبستان در امتحان ورودی مدرسه راهنمایی علامه حلی (تیزهوشان سابق) پذیرفته می شود و دبیرستان را هم در آنجا می گذراند. در کنکور ابتدا در رشته مهندسی «برق و الکترونیک» دانشگاه علم و صنعت پذیرفته می شود اما به دلیل علاقه مادر به پزشکی، به دانشکده مهندسی نمی رود و سال بعد در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی قبول می شود. می گفت: «همیشه دوست داشتم مهندس شوم اما به خاطر مادرم وارد رشته پزشکی شدم.» تمام کارهای الکتریکی خانه را انجام می داد و کم پیش می آمد تعمیرکاری به خانه مان بیاید.
ایشان سال 1363 وارد دانشگاه شهید بهشتی می شود و پزشک عمومی را به پایان می رساند. برای گذراندن طرح پزشکان عمومی به منطقه «لارستان» استان فارس می رود و در روستای «بنارویه» خدمت می کند. در همان دوران به فاصله یک ماه پدر و مادرش را از دست می دهد و زمانی که به خواستگاری بنده آمد، حدود هشت ماه از فوت مادرشان گذشته بود. از مادرشان همیشه به نیکی یاد می کرد و می گفت: «من بیشترین تاثیرات زندگی ام را از مادرم گرفتم.»
با شهید مهینی چگونه آشنا شدید؟
آشنایی ما به شکل سنتی بود. خواهر ایشان معلم و همکار مادرم بود به این صورت موضوع خواستگاری مطرح شد. هنگامی که به خواستگاریم آمدند و متوجه شدم خانواده ایشان هم مانند خانواده ما فرهنگی و مذهبی هستند، بیشتر جذب منش، رفتار و اخلاق ایشان شدم. آن زمان دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی بودم اما او را ندیده بودم و نمی شناختم. یکی از سوال هایی که از ایشان پرسیدم این بود که «شما اهل نماز هستید؟» و جواب دادند: «یک نماز قضا هم ندارم.» خیلی خوشحال شدم. شرط دومم این بود که «دوست ندارم همسرم اهل حلال و حرام باشد» و ایشان گفت: «به این مسائل پایبند هستم.»
بعد از ازدواج، همراه ایشان به لارستان رفتم و من هم طرحم را آنجا گذراندم. بعد از پایان دوره طرحم که حدود 14 ماه طول کشید، برگشتیم و ابتدا ساکن کرج شدیم و بنده تخصص قلب و عروق قبول شدم. همیشه من را تشویق به درس خواندن می کرد و تاکید داشت که ادامه تحصیل بدهم. ایشان ادامه تحصیل نداد و می گفت: «من به شما برای امور زندگی کمک می کنم اما شما درس بخوان.» شهید مهینی مشوق اصلی ام برای درس خواندن بود به گونه ای که هم امور مالی و هم امور منزل را برعهده گرفت و کمک حالم بود. زمانی که رزیدنتی قبول شدم، باردارم هم بودم و پسر اولم سال 1377 به دنیا آمد. ایشان در نگهداری فرزندمان هم خیلی کمکم می کرد.
از خودگذشتگی که هرکسی انجام نمی دهد...
بله، از خودگذشتگی یکی از خصوصیات بارز شهید بود. ایشان همچنین بسیار خوش اخلاق، مهربان، خوش قلب و اهل نماز اول وقت بود. بعد از نماز هم همیشه به خصوص شب ها قرآن می خواند و بعد از نماز هم به سجده های طولانی می رفت. اهل ریا به هیچ عنوان نبود. ایشان بسیار به حق الناس اهمیت می داد و اگر کسی با دفترچه دیگری برای ویزیت نزدشان می آمد، قبول نمی کرد و معتقد بود کسی که حق بیمه می دهد باید از دفترچه اش استفاده کند. البته در مطبشان خیلی ها را رایگان ویزیت می کرد اما در درمانگاه حاضر به این کار نمی شد و می گفت از نظر شرعی حرام است.
بسیار بچه دوست هم بود. پسر دومان که سال 1395 به دنیا آمد، بغل ایشان می خوابید و غذا می خورد.
دکتر همراه، دوست، رفیق و همراز من بود. حرف هایی را به هیچ کس نمی توانستم بگویم، با دکتر در میان می گذاشتم و حالا به چاه می گویم. سال 1380 بعد از آن که فارغ التحصیل شدم، در قرعه کشی دانشجویی، حج عمره نصیبمان شد و با هم به این سفر معنوی رفتیم. زمانی که مُحرم شدیم، سیزدهم ماه رجب بود و لطف خاصی بود که شامل حالمان شد. سفر عجیبی و معنوی بود.
آقای دکتر جزو خادمان امام حسین (ع) بود. بنده چهارده مرتبه به کربلا مشرف شده ام و دوازه مرتبه «خادم الحسین (ع) و خادم العباس (ع)» بوده ام و به عنوان تیم درمان به صورت داوطلب در ایام اربعین، عاشورا و نیمه شعبان به زائران خدمت کرده ام. در این مدت دکتر مهینی فرزند کوچکم را به تنهایی نگهداری می کرد تا من به خدمتم برسم.
ایشان در درمانگاه تامین اجتماعی پاکدشت و مطلب مشغول به کار بود و از بچه ها هم نگهداری می کرد. می گفت: «شما تخصص داری، برو و به زائران خدمت کن.» نتیجه اش هم شهادت در اول شعبان شد. ایشان روز پنج شنبه به شهادت رسید، ظهر جمعه به خاک سپرده شد و شب اول قبرشان شب ولادت امام حسین (ع) بود. این نوع مرگ، رزق است. همیشه به ایشان می گفتم: «دعا کنید شب جمعه فوت کنم» می خندید و می گفت: «دست خداست و رزق را خداوند می دهد.» ایشان در قسمت شهدای مسجد ارگ به خاک سپرده شد که خیلی عجیب بود.
این هم روزی ایشان بوده که در کنار شهدا به خاک سپرده شوند..
روز تشییع ایشان داستان عجیبی دارد و در تشییع پیکرشان با چهار مرد و چهار زن بود و بسیار غریبانه برگزار شد. دکتر «سید محمدرضا هاشمیان»، پزشک معالج ایشان، شبی که همسرم فوت کرد، با من تماس گرفت و درخواست کرد در مراسم تدفین حضورداشته باشد و مثل برادر کارهای اداری را انجام داد و برای ایشان قبر خرید. از ایشان خواستم اگر امکان دارد در قطعه شهدای جنگ قبر را خریداری کند. آنجا امکانش نبود و دکتر هاشمیان در قطعه شهدای مسجد ارگ قبری برای ایشان خرید. روی سنگ مزار این عزیزان نوشته شده بود «قطعه عزاداران حسینی» و آنجا گفتم «امام حسین (ع) عجب ایشان را مهمان کرد». شهید مهینی در کنار عزیزانی به خاک سپرده شد که روی سنگ قبرشان نوشته شده «قطعه عزاداران حسینی». در این ایام عزیزانی که به رحمت خدا می روند، بدون مراسم خاصی غریبانه به خاک سپرده می شوند. زمان تدفین دکتر، مداحی از آنجا عبور می کرد. بالای مزار ایشان نشست و روضه سه ساله، حضرت رقیه (س) و حضرت علی اصغر (ع) را خواند در حالی که نمی دانست این مرحوم فرزند سه ساله دارد. انگار همه چیز توسط اهل بیت (علیهم السلام) مدیریت می شد. تولید این ویروس یک جنگ بیولوژیک است. شکی ندارم که همسرم به شهادت رسید. تشییع ایشان هم مانند حضرت زهرا (س)، غریبانه بود.
خانم دکتر از روزهایی که شهید مهینی در بیمارستان بستری بودند، برایمان بگویید.
در دو هفته ای که دکتر در بیمارستان بستری بود، تمام این مدت به ویژه قبل از آن که در بخش ICU بیمارستان «مسیح دانشوری» پذیرش شود، کنارش بودم. روز آخر، وقتی کنارشان رفتم، گفت «باید چیزهای مهمی به شما بگویم.» صدایش بریده بریده بود. پرسید «اینجا در اتاق آفتاب می تابد؟» گفتم: «نه عزیزم، اینجا پنجره آفتابگیر ندارد.» گفت: «هیچ ساعت از شبانه روز اینجا آفتاب نمی آید؟» گفتم: «اینجا آفتاب ندارد» و ایشان گفت: «پس درست فهمیدم.» پرسیدم: «چی فهمیدی؟» و ایشان تعریف کرد: «نور معنوی دیدم. بین الطلوعین بود که یک دفعه احساس کردم نور آفتاب چشمم را می زند. چشم باز کردم و دیدم بالای سرم، خانم حضرت زهرا (س) با چادر مشکی تشریف آوردند.» گفتم: «خواب بودی؟» گفت: «مطمئنم که خواب نبودم. حضرت چیزی نگفت. روی زمین نشست و به شدت گریه می کرد.» به دکتر گفتم: «خیلی خوب است. شفایت را گرفته ای! تمام شد. خانم حضرت زهرا (س) بالای سر هر کسی نمی رود. این موضوع را نه من و نه شما به هیچ کس نمی گوییم و تا زمانی که زنده هستیم مثل راز بین ما می ماند.» و شهید قبول کرد. از ایشان پرسیدم: «حضرت زهرا (س) چیزی به شما نگفت؟» ایشان جواب داد: «ندایی در آسمان می گفت با گریه می برد و با گریه می آورد.» حالمان دگرگون بود. این ماجرا را برای آن تعریف کردم که دکتر شهید شده است. فردای آن روز، در مسیر بیمارستان بودم که با من تماس گرفتند و گفتند دکتر را «سی پی آر» کرده اند اما ایشان برنگشته است.
چه زمانی متوجه شدید که شهید مهینی به این ویروس کرونا متبلا شده است؟
ایشان در درمانگاه تامین اجتماعی و به عنوان پزشک عمومی مشغول به خدمت بود و تمام بیماران را معاینه می کرد. دو سه روز قبل از بستری شدن علائمی مانند گلو درد، ضعف و خستگی داشت و بعد از آن حالش بدتر شد و بعد از آن چهارده روز در بیمارستان بستری بود.
واکنش ایشان بعد از آن شنیدن خبر ابتلا به ویروس چگونه بود؟
خیلی آرام بود. در این مدت من هم کنار ایشان بودم و ترسی از مبتلا شدن نداشتم. دو روز قبل از شهادت ایشان، منشی مطبم که خادم افتخاری امام رضا (ع)، گفت که خواب دیده دکتر با لباسی نخودی در «باب الرضا» ایستاده است. به ایشان می گوید: «به علت بیماری حرم بسته است. شما تشریف ببرید و زمانی که حرم باز شد برای زیارت بیایید.» می گفت: «دکتر لبخندی زد و به سمت حرم رفت. درها باز شد و ایشان به سمت ضریح رفت.»
حضرت زهرا (س) خادمانش را رد نمی کند و همسرم به اجرش به زیبایی رسید. کفنی که از کربلا خریده بود، بر پیکرش بسته شد. مهر و تسبیح تربتی که همیشه با آن نماز می خواند را داخل قبل گذاشتیم. آب زمزمی که در سفر حج تمتع در سال 1390 آورده بودیم را به همراه آب علقمه بر پیکرشان ریختم. انگشتری به خادمان امام حسین (ع) داده می شود که از سنگ قبر ایشان است که هفتاد سال آنجا بوده است. بعد از تعویض ضریح تکه های سنگ انگشتر شده که به خادمان می دهند و من نیز این هدیه متبرک را گرفته بودم. آن سنگ را کنار سرشان گذاشتم.
دکتر هاشمیان تعریف می کرد بعد از آن که از مراسم تشییع دکتر به بیمارستان مسیح دانشوری می رود، احساس می کرده از تشییع یک مرجع عالیقدر برگشته است و انبیاء، اولیاء، شهدا و فرشتگان آنجا حضور داشتند. ما هم همین احساس را داشتیم و حال و هوای وصف ناشدنی داشت. دکتر اهل تظاهر و ریا نبود و به معنای واقعی کلمه، مخلص بود. گاهی می دیدم که لب ایشان تکان می خورد و مدام صلوات می فرست. بسیار زیارت عاشورا می خواند.
خانم دکتر، فرزندانتان این روزهای سخت را چگونه می گذرانند؟
پسر بزرگم مانند پدرش بسیار کم حرف اما عمیق و آرام است. با هم صحبت می کردیم، گفتم: «برای تسلی بازماندگان به منزلشان می روند اما شرایط به گونه ای است که کسی نمی تواند به خانه مان بیاید.» در جوابم گفت: «این درد را چیزی آرام نمی کند، من بهتریم دوستم را از دست دادم.» پسر کوچکم هم بهانه پدر را می گیرد و مدام وسایل ایشان را نشان می دهد.
حضور خادمین مسجد مقدس جمکران و پرچم مقدس آن مسجد در روز نیمه شعبان در منزل شهید دکتر حمیدرضا مهینی
خانم صحابی، در دو ماهی که ویروس کرونا وارد کشور شده است، متاسفانه تعدادی از پزشکان و پرستاران کشور به این ویروس مبتلا و به شهادت رسیده اند. به نظر شما این ایثار کادر درمانی تا چه اندازه یادآور ایثار رزمندگان در دوران دفاع مقدس است؟
بنده علاقه خاصی به شهدا دارم و با شهدا مانوس هستم. اولین بار که با دکتر مهینی بیرون رفتیم، گفت که اجازه می دهی سر خاک مادرم برویم. من هم قبول کردم و بعد از قرائت فاتحه برای پدر و مادر ایشان، پشنهاد دادم که به زیارت شهدا برویم. به قطعه شهدای دوران دفاع مقدس و شهدای گمنام رفتیم و اگرچه از خانواده شهدا نبودیم اما هربار که برای زیارت اهل قبور به بهشت زهرا (س) می رفتیم، حتما به قطعه شهدا هم سر می زدیم. همیشه با خودم می گفتم که خانواده شهدا عجب آدم های بزرگ و صبوری هستند و ما مدیونشان هستیم. بعد از شهادت دکتر مهینی گفتم که «من افتخار می کنم همسر شهیدم و افتخار می کنم که فرزندانم، فرزندان شهید هستند.» از دکتر خواسته ام من را هم شفاعت کند.
من 25 سال عاشقانه با ایشان زندگی کردم و تنها جایی که بدون ایشان تنها رفتم، کربلا بود. همیشه می گفت: «من به امام حسین (ع) حسودیم می شود. شما امام حسین (ع) را از من بیشتر دوست داری.» جواب می دادم: «من از همه دنیایی ها تو را بیشتر دوست دارم اما از آخرتی ها نه» خدا با شهادت ایشان می خواهد ما را امتحان کند. زمانی که خبر شهادت دکتر را شنیدم، گریه کردم و در همان حال دو رکعت نماز شکر خواندم و در راز و نیازم با خداوند گفتم: «خدایا! شیطان آمده تا ایمان ببرد و اکنون زمان امتحان است. بر داده و نداده ام شکرگزارم. الحمدلله علی کل نعمه ...» و من در شهادت ایشان جزء زیبایی ندیدم و آنجا حضرت زهرا (س) حضور داشت و نشانه های آن غربت بالین هنگام بیماری، نداشتن ملاقات کننده، غربت تشییع، غربت تدفین، نداشتن مجلس ختم، آرام گریه کردن بود.
دکتر مهینی اهل سفر بود و غیر استان سیستان و بلوچستان، تمام استان های ایران را رفته بودیم. به مشهد الرضا هم بارها مشرف شده بودیم. در ایام فاطمیه اخیر که با هفتم شهید سردار قاسم سلیمانی مصادف بود، به مشهد رفتیم و بهترین سفر ما به مشهد در این سفر رقم خورد. نزدیک ترین هتل به حرم نصیبمان شد به صورتی که در هتل در صحن باز می شد. از مهمانسرای حضرتی آمدند و غذای حضرتی نصیبمان شد. امام رضا (ع) برای شهید مهینی در این سفر سنگ تمام گذاشت.
خانم دکتر و اما سخن آخر ...
شهادت رزقی است که خداوند نصیب بندگان خاص خود می کند. من دویدم و دکتر رسید؛ به دویدن نیست باید رزقت باشد. دکتر من جواهری بود و حضور ایشان را بعد از شهادت به خوبی درک می کنم. مطمئن هستم که ایشان شاهد و ناظر هستند و ماییم که غائبیم.
گفت و گو از نیره دوخائی
احسنت به این ایمان محکم
(((((لبيك ياحسين )))))