آخرین اخبار:
کد خبر : ۴۷۷۲۴۶
۰۲:۱۸

۱۳۹۹/۰۱/۱۹

زندگی نامه و خاطرات نوجوان شهید"علیرضا لطیف حداد"

شهید"علیرضا لطیف حداد" همیشه در خانه کمک حال مادرش بود. لباس خودش را می شست و به دیگران کمک می کرد به همسایه ، فامیل و هر کسی که نیاز به کمکش داشت و هیچوقت در رابطه با کمکش بیان نمی کرد به گفته مادر شهید:« همسایه ای داشتیم که شوهرش شهید شده بود او خیلی به وی کمک می کرد و بچه اش را به مدرسه می برد اگر گازی یا نفت و یا برنجی و یا چیزهای دیگری احتیاج داشت علی آنها را برایش تهیه می کرد بدون اینکه بگوید خسته ام و نمی توانم»در ادامه سایت نوید شاهد شما را به خواندن زندگی نامه این شهید بزرگوار دعوت می نماید.
نویسنده :
مریم شیرعلی


به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید علیرضا لطیف حداد در دهم خرداد ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی و زحمت کش درشهرستان دزفول به دنياآمد. پدرش نوروز، نقاش خودرو بود و مادرش طيبه نام داشت. دانش آموزاول متوسطه در رشته برق بود و از همان کودکی علاقه شدیدی به دین و قرآن داشت و او از هوش بسیار سرشاری برخوردار بود چون رشدش زیاد بود ۶ ماه شناسنامه او را بزرگ گرفتند سن او در موقع شهادت ۱۴ سال و نیم بود که هنوز بالغ هم نشده بود

دوران مدرسه

هم معصوم بود و هم شهید شد. از سن ۶ سالگی به مدرسه رفت و هر سال با معدل خوب قبول می شد و گاهی اوقات تابستان ها کار می کرد. همیشه به مسجد می رفت و نماز می خواند. از نظر خصوصیات اخلاقی مثل همه شهیدان اگر که زندگی آنها را بررسی کنیم می بینیم که اخلاق آنها جدای از اخلاق خانواده شان است و طوری هستند که معلوم است این دنیایی نیستند چهره ای خندان داشت و شوخ بود.

صبور و شکیبا

 با همه یکسان رفتار می کرد. بخاطر سن کمش، گاهی با بچه های همسن و سال خودش به بازی می رفت بسیار با آنها به مهربانی رفتار  می کرد. هیچوقت عصبانی نمی شد اگر با او دعوا می کردیم با خنده جوابمان را می داد و در این ۱۵ بهار زندگی اش با هیچ کس دعوا نمی کرد

کمک به دیگران

همیشه در خانه کمک حال مادرش بود. لباس خودش را می شست و به دیگران کمک می کرد به همسایه ، فامیل و هر کسی که نیاز به کمکش داشت و هیچوقت در رابطه با کمکش بیان نمی کرد به گفته مادر شهید:« همسایه ای داشتیم که شوهرش شهید شده بود او خیلی به وی کمک می کرد و بچه اش را به مدرسه می برد اگر گازی یا نفت و یا برنجی و یا چیزهای دیگری احتیاج داشت علی آنها را برایش تهیه می کرد بدون اینکه بگوید خسته ام و نمی توانم»

علاقه به کار هنری

بسیار ساده لباس می پوشید و هر غذایی که جلویش می گذاشتیم می خورد. اگر روی زمین هم می خوابید حرفی نداشت. بسیار باهوش بود. هر چیزی را نگاه می کرد آن را یاد می گرفت و درست می کرد از نظر برق کاری، نقاشی ساختمان و تابلوسازی و خطاطی ماهر بود و خیلی چیزها درست می کرد مخصوصاً خط قرآنیش بسیار زیبا بود. به کار مکانیکی بسیار وارد شده بود و مدت سه ماه بود که به این حرفه مشغول شده بود

فعالیت پشت جبهه

قبل از انقلاب با اینکه سنش کم بود ولی به اندازه توانائیش فعالیت می کرد و بر ضد رژیم کار می کرد و موقعی که جنگ شروع شد به بسیج رفت و کارهای نظامی را یاد گرفت و در پشت جبهه خدمت می کرد و حتی یک روز هم شهر را خالی نگذاشت و زیر توپ و موشک ها به میکانیکی می رفت و هر چه به او می گفتیم نرو در جواب می گفت اگر مصلحت خدا باشد شهید می شوم و زیر توپ و موشک کار می کرد

نیروی داوطلب

سال اول در رشته برق بود که شهید شد موقعی که اعلام کردند برای همین عملیات فتح المبین نیرو  می خواهند از مدرسه آمد و کتابهایش را یک طرف انداخت و گفت می خواهمبه جبهه بروم و هر چه مادرش به او گفت تو خیلی کوچکی و می توانی در مسجد پاسداری بدهی او در جواب می گفت بچه های کوچکتر از من باید در مسجد پاسداری بدهند و ما به جبهه برویم

 شهادت

عازم جبهه شد و ۴۵ روز طول اول در پادگان دوکوهه بود و بعد به جبهه اعزام شد در سه عملیات شرکت داشت و بعد از آن دردهم فروردين 1361 با آزادی سایت ۵ موقعی که پیش روی می کند طبق گفته یکی از همسنگرانش یک رادیو که از عراقیها به غنیمت می گیرد. آن را به گردنش می اندازد و بچه ها را می گوید پیش به سوی کربلا و جلو می رفت و اینقدر جلو می رود که بچه های دیگر او را نمی بینند و مزدوران یک توپ نزدیک او می زنند و ترکش به سرش می خورد و شهید می شود مزاراودرشهيدآباد همانشهرستان واقعاست

گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه