زندگی نامه شهید محمدعلی شفیعی
نوید شاهد: محمدعلي شفيعي، فرزند ابراهيم و زهرا شفيعي علويچه ، در سال 1329 در نجف آباد اصفهان به دنيا آمد. چهارمين فرزند خانواده بود.
پس از اتمام دوره ابتدايي و راهنمايي وارد دبيرستان نظام شد.
در اوقات بي كاري به همراه برادرش در كارخانه آجرپزي كار مي كرد تا مخارج تحصيلش را تأمين كند.
به كارهاي فني علاقه داشت و وسايل منزل را تعمير مي كرد.
در دانشكده افسري تهران با درجه ستواني فارغ التحصيل گرديد و در ارتش به فعاليت هايش ادامه داد.
او توانست آب و برق زادگاهش را تأمين كند و در ساختن مسجد امام حسن (ع) در شهرضا نقش موثر داشت.
نماز اول وقت خود را ترك نمي كرد و به قرآن انس ويژه اي داشت.
در 27 سالگي با خانم منيژه رفيع پور ازدواج نمود. در 12 سال زندگي مشترك صاحب 2 دختر و 2 پسر شد.
همسرش مي گويد:« هميشه سفارش مي كرد مراقب فرزندانش باشم و مي گفت: اگر شهيد شدم مراقب مادرم باش، او پير و بيمار است. اگر حرفي زد دلخور نشو و به او احترام بگذار.»
پس از تشكيل خانواده به خاطر شغلش به مراغه و پس از مدتي به كازرون منتقل شد. او هر شب جمعه به علويجه به ديدار مادرش مي رفت.
منيژه رفيع پور مي گويد:« 6 سال بعد از زندگي مشتركمان يك بار ايشان يك گردنبند به من هديه داد و گفت: امروز سالگرد ازدواجمان است . من هيچگاه آن روز را از ياد نمي برم.»
به نماز و روزه اهميت بسيار مي داد و مقيد به اداي تكاليف الهي بود. به ويژه به خمس و زكات توجه شاياني داشت.
فرزندانش را بسيار دوست داشت . آنان را در فراگيري علم تشويق مي كرد.
در اوايل جنگ تحميلي به خاطر حفظ اسلام، انقلاب و وطن، در گروه 22 توپخانه شهرضا خدمت مي كرد براي اعزام به مناطق جنوب جزو اولين نفراتي بود كه داوطلبانه اعلام آمادگي كرد.
از طرف ارتش جمهوري اسلامي ايران در 30 سالگي به جبهه اعزام شد، 8 سال در جبهه انجام وظيفه نمود.
او مسئوليت فرماندهي گردان لشكر 92 زرهي اهواز را بر عهده داشت.
رضا كريمي، دوست و همرزم، مي گويد:« اوايل آشنايي گروهبان بودم و با اين كه ايشان ستوان يكم بودند، هرگاه مي خواستند خريد بروند، مي آمدند دم بلوك ما و به من مي گفتند: اگر چيزي مي خواهي بگو تا برايتان بخرم.»
اسفنديار شفيعي، فرزندش، مي گويد: « در امور درسي بسيار جدي بود در مرخصي ها به تكاليف ما رسيدگي مي كرد، اگر نمره كمتر از 20 مي آوردم، مرا تنبيه مي كرد.
يك بار از رياضي نمره 18 گرفتم، ايشان ناراحت شد و گفت: به اندازه 2 نمره بي سوادي و بايد تلاش كني، تا 20 بگيري.»
آناهيتا شفيعي، فرزندش، مي گويد:« خيلي جدي بودند . يادم هست كلاس اول كه بودم لوحه ها را خوب ياد نگرفته بودم، يك شب پدرم تا آخر شب بيدار ماند و لوحه ها را با من كار كرد تا ياد گرفتم.»
رضا كريمي مي گويد:« ايشان زماني كه در جبهه بود، روزي براي بازديد از يگان ها و آتش بارها عازم شد. در حين رفتن در جاده متوجه چيزي شد.
به سربازش گفته بود: نگهداريد. از ماشين پياده شده بود . ديده بود يك جنازه سرباز عراقي وسط جاده افتاده است . ايشان از جيب اين سرباز وصيت نامه و يادداشتي بيرون آورد و آن را ترجمه كرد . در آن به ظلم و ستم صدام اشاره كرده بود و اين كه به اجبار مي جنگد و راه گريزي ندارد.»
با گذراندن دوره عالي به لشكر زرهي منتقل شد.
اسفنديار شفيعي مي گويد:« ايشان خيلي ميهن پرست بودند. حتي يك بار كه در مشهد بوديم، خبر حمله را از راديو شنيد و خيلي ناراحت شد كه چرا دور از جبهه بوده است.به همين خاطر مسافرت را نيمه كاره رها كرديم و به جبهه بازگشت.»
پس از مدتي در عملياتي كه ارتش عراق پس از قطعنامه انجام داد، محمدعلي- كه در سمت افسر رابط توپخانه لشكر، در خط مقدم مستقر بود- مفقودالاثر گرديد ولي در ميان دوستان و همرزمانش شايع شد كه وي به اسارت نيروهاي عراقي درآمده است.
بعد از بازگشت آزادگان به ميهن اسلامي يكي از آن ها خبر شهادت اين عزيز را چنين گزارش كرد:
«در روز درگيري من و سرهنگ شفيعي به همراه چند تن ديگر، خود را در حلقه محاصره نيرهاي عراقي ديديم . ما را به سمت كاميون هدايت كردند. در اين هنگام ايشان خود را به كنار خاكريز رساند و به قصد فرار شروع به دويدن كرد و مورد اصابت تير دشمن قرار گرفت. به شدت زخمي شد و در طول مسير در سي و يكم شهريور ماه سال 1367 در آخرين عمليات در منطقه كوشك به شهادت رسيد. او را در كنار خاكريزي گذاشتند و يك لودر عراقي با يك بيل خاك او را مدفون ساخت.»
همسرش مي گويد:« ما 2 سال فكر مي كرديم، ايشان اسير هستند.»
شهيد محمدعلي شفيعي در وصيت نامه ي خود چنين نوشته است:« اگر جنازه ام به دستتان رسيد، در حد امكان در جوار پدرم به خاك بسپاريد .
فقط اسفنديار عزيزم را موظف مي نمايم، بعدها كه به سن بلوغ رسيد، سنگ قبري براي پدرش تهيه كند. در پايان از همگان تقاضا دارم كه مرا حلال نموده و بر مزارم فقط فاتحه بخوانند و گريه وزاري نكنند، زيرا ثواب شهادت را كم مي كند.»
پيكر پاكش پس از تشييع در گلستان شهداي علويجه به خاك سپرده شد.
پي نوشت ها
-1 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات شهيد
-2 مشخصات شهيد- سرگذشت پژوهي، ص 2
-3 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 1
-4 شفيعي، عباسعلي- سرگذشت پژوهي، ص 25
-5 همان، ص 26
-6 همان، ص 25
-7 همان، ص 27
-8 رفيع پور، منيژه- سرگذشت پژوهي، ص 18
-9 همان، ص 15
-10 همان، صفحه
-11 مشخصات شهيد- سرگذشت پژوهي، ص 1
-12 رفيع پور، منيژه- سرگذشت پژوهي، ص 17
-13 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه ص 1
-14 رفيع پور، منيژه- سرگذشت پژوهي، ص 18
-15 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 2
-16 همان، ص 1
-17 مشخصات شهيد- سرگذشت پژوهي، ص 2
-18 كريمي، رضا- سرگذشت پژوهي، ص 31
-19 شفيعي، اسفنديار- سرگذشت پژوهي، ص 22
-20 شفيعي، آناهيتا- سرگذشت پژوهي، ص 22
-21 كريمي، رضا- سرگذشت پژوهي، ص 32
-22 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه ص 2
-23 شفيعي، اسفنديار- سرگذشت پژوهي، ص 21
-24 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 2
-25 همان- مجموعه خاطرات، ص 13
-26 رفيع پور، منيژه- سرگذشت پژوهي، ص 18
-27 پرونده كارگزيني شاهد- وصيت نامه
-28 همان- فرم اطلاعات شهيد