زندگی نامه شهید بهمن شریفی
نوید شاهد: بهمن (حمزه) شريفي، فرزند محمدعلي و عصمت رفيعائي ، در يكم اسفند ماه سال 1344 در اصفهان به دنيا آمد .
هوش و استعداد سرشاري داشت. قبل از آنكه به مدر سه برود پرچم كشورهاي جهان را آموخت و به تاريخ علاقه داشت.
در كودكستان جزو بچه هاي تيزهوش و با استعداد بود، مطالب را بلافاصله مي آموخت و شعرها را حفظ مي كرد.
محمد علي شريفي، پدرش، مي گويد:« بهمن 5 ساله بود كه يك روز عصر از خانه بيرون رفت و تا ساعت 11 شب برنگشت، من و مادرش خيلي دلواپس شديم، بعد كه او را پيدا كرديم، گفت: در خانه همسايه رفته بودم تا در مجلس روضه شركت كنم.»
در سال 1350 تحصيلات ابتدايي را آغاز نمود و در سال 1356 به اتمام رسانيد.
با گسترش مبارزات مردمي، بهمن در تظاهرات عليه رژيم ستم شاهي شركت مي كرد و بي محابا مرگ بر شاه را فرياد مي زد. برادر كوچكترش را نيز با خود مي برد تا او را با انقلاب آشنا كند.
او در جلسات مسجد شركت مي نمود و با كمك روحانيون به مبارزه با رژيم شاه آشنا مي گشت.
تحصيلات راهنمايي را در سال 1357 در مدرسه هفده شهريور آغاز نمود. در ضمن تحصيل، در مسجد و بسيج محل فعال بود.
دوم راهنمايي بودكه بيشتر با دوستانش به مسجد مي رفت و به قرائت قرآن مي پرداخت. در مدرسه هم يك جلد قرآن و يك قاب عكس امام جايزه گرفت. به فوتبال علاقه بسيار داشت و به آن مي پرداخت . در كلاس هاي قرآن شركت مي كرد و در امر به معروف و نهي از منكر كوشا بود.
او در نماز جمعه و جماعت حضوري فعال داشت و شركت در نماز جمعه را سفارش مي نمود. به خواهرانش توصيه مي كرد كه حضرت فاطمه(س) را الگوي خود قرار دهند و حجاب خود را رعايت كنند.
از زماني كه انقلاب شروع شد، ايشان متحول شدند و در تمام تظاهرات و راهمپيايي ها نقش فعالي داشت. شب ها با دوستانش به خيابان مي رفت و شعار مي نوشت.
با آغاز انقلاب داوطلب اعزام به جبهه شد، ولي به دليل سن كمي كه داشت، با اعزام او مخالفت شد.
در سال 1360 در دبيرستان هاي حافظ، شهيد شريفي و شهيد دستغيب تحصيل را آغاز نمود. او به كتاب هاي مذهبي و علمي علاقه مند بود.
محمد علي شريفي مي گويد:« از افراد مغرض و خلافكار و اراذل و اوباش بدش مي آمد و با آن ها درگير مي شد و برخورد مي كرد. بيشتر اوقات به من مي گفت: من اگر بفهمم كسي پشت سر امام حرف بد مي زند، تمام بدنم مي لرزد.»
او با آشنايي از سرگذشت و قهرماني حمزه، عموي پيامبر(ص)، نام خود را به حمزه تغيير داد، او دوست داشت چون حمزه عموي پيامبر(ص) چنان از لحاظ روحي و معنوي پيشرفت كند كه سيد الشهداي جنگ باشد.
بهمن نوجوان پاك و متواضعي بود كه در احترام به پدر و مادر كوشا بود، او در كارهاي منزل مادر را ياري مي كرد.
مادر ايشان مي گويد:« شب نوزدهم ماه مبارك رمضان بود. موقعي كه افطار خورديم، به من گفت: من مي روم و بعد مي آيم شما را به احيا مي برم، اتفاقاً آن شب من مريض شدم و ايشان مرا به درمانگاه برد و سرم مراتزريق كرد و بعد احيا رفت.»
به كارهاي حماسي، اطلاعاتي و مبارزاتي علاقه بسيار داشت و به هر كس كه در اين مسير فعاليت مي كرد علاقه مند بود. در تمام صحنه هاي سياسي، عقيدتي حضوري فعال داشت و در حد توان خود كمك و همراهي مي كرد.
اوقات فراغت خود را به عيادت از مجروحين در بيمارستان ها مي گذراند و شب ها در پايگاه هاي مساجد براي گشت شبانه مي رفت.
وقتي ماه محرم مي شد، ايشان در دسته هاي عزاداري و زنجيرزني شركت مي كرد و با لباس سياه براي امام حسين (ع) عزاداري مي كرد.
كلاس سوم دبيرستان بود كه جنگ شروع شد و ايشان درس را رها كرد و به جبهه رفت، ولي سال آخر را در جبهه خواند و ديپلم گرفت.
از طرفداران سرسخت شهيد بهشتي و روساي حزب جمهوري اسلامي و مخالف صددرصد بني صدر بود و بعد هم از طرفداران خط امام بود و مخالف كساني كه ضد امام و اسلام بودند.
عشق به جبهه، پيروي از فرمان امام، ياري دين خدا و همراهي انقلاب از عواملي بود كه باعث شد به جبهه برود.
جهت آموزش به زاهدان رفت و پس از مدتي به كردستان و سپس به جنوب اعزام گشت.
در جبهه به دليل شايستگي هاي كه از خود نشان داده بود، باعث شد تا فرمانده گردان امام رضا (ع) شود.
بهمن در زمان جنگ، وقتي كه به مرخصي مي آمد آرد جمع آوري مي كرد و به نانواها مي داد تا پخت كنند. بعد آن نان ها را مي آورد خانه و پهن مي كرد تا خشك بشود. بعد با كمك دوستانش آن ها را در گوني مي ريختند و براي رزمندگان مي فرستادند.
سيدعلي اعتصامي، همرزم، مي گويد:« عاشق خط امام و ولايت فقيه بود و لحظه اي قدم از خط امام بيرون نمي گذاشت، مي گفت : دوست دارم فعاليت و مبارزه ام مخفي باشد و مثل يك سرباز گمنام در جبهه ها بجنگم، همچنين توصيه مي كرد: نبايد گول ظواهر را بخوريم و فريفته حرف هاي زيباي تو خالي شويم.»
در عمليات فاو بهمن فرماندهي گردان امام رضا(ع) را بر عهده داشت.
سيد جمال اعتصامي، دوست و همرزم ايشان ، مي گويد:« در آخرين عمليات ايشان به من گفت: من مي دانم اين آخرين عملياتي است كه در آن شركت مي كنم و مطمئنم كه شهيد مي شوم و قبل از آن يك فيلم ويديويي از ايشان گرفته بودند، ايشان به من گفت: هر موقع من شهيد شدم اين فيلم را به خانواده ام بدهيد.
حمزه مدت 6 سال در جبهه حضور داشت و در كربلاي چهار و والفجر مجروح شد.
وقتي كه درس مي خواند آرزو داشت مهندس شود، ولي از وقتي كه به جبهه رفت، تنها آرزويش شهادت و رسيدن به وصال دوست بود. بهمن در آخرين عمليات گويي به او الهام شده بود كه آخرين روز زندگي دنيوي اوست زيرا در شب قبل از آن مناجات نامه اي نوشته كه حالت عرفاني بودن او را مي رساند كه قسمتي از آن چنين است:« اي خد ا، چه شد مرا دريافتي؟ شايد توسلم به مولايم حسين (ع) و اشك ريختن بر مصائب حسين(ع) روحم را جلا داد فقط واقفم كه عاشقم، و دريافتم كه مرا دريافتي، شاكرم كه مرا فادخلي في عبادي و جنتي خود قرار دادي و خفت را از من رهانيدي.
لبيك گويان با امامم ميثاق خون بستم و شهادت و ادامه راه حسين بن علي(ع) را از تو طالبم، ميداني كه قصد ما از اين قيام مهيا نمودن راه مولايمان مهدي(عج) است و قتال تا محو تمامي اشرار داخلي و خارجي.» مادرش مي گويد:« يك بار به من گفت : مادر اگر من شهيد شدم جنازه ام را در خانه بياوريد و دعاي توسل بخوانيد و خودتان مرا در قبر بگذاريد و شب هفت من به مردم شيريني و نقل بدهيد. ولي من نتوانستم به هيچكدام از آرزوهاي او عمل كنم.»
سرانجام ايشان در عمليات والفجر 8- زماني كه در حال پيشروي بود بر اثر اصابت تير به پيشاني به شهادت رسيد.
شهيد بهمن شريفي(حمزه) در وصيت نامه خود چنين نوشته است: «سلام بر صاحب رسالت محمد (ص)، سلام بر صاحب ولايت علي (ع)، سلام بر سالار شهادت حسين (ع)، سلام بر سالار هدايت مهدي (عج ) و سلام بر نائبش امام خميني و سلام بر تمامي رهپويان سرخ خط شهادت، سلام بر پدر، مادر، برادر و خواهران خوبم و سلام بر تمامي دوستان عزيزم، از شما حلاليت را طالبم، افتخار كنيد كه فرزندتان شيعه بود وبس.
معبودا، اعمال زشت مرا پاك كن و در اين لحظات كردارم را نيكو و شايسته قرار ده، اي خدا مي داني در اين سعادت تنها آرزويم وصال توست و مرگ را هر لحظه آرزو دارم.»
بهمن شريفي در تاريخ 1366/10/9 بعد از تشييع، در گلزار شهدا ي رهنان به خاك سپرده شد.
پي نوشت ها
-1 پرونده كارگزيني
-2 شريفي، محمد علي- سرگذشت پژوهي 1، ص 5
-3 همان، ص 4
-4 همان، ص 5
-5 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 3
-6 شريفي، محمدعلي- سرگذشت پژوهي 1، ص 7
-7 پرونده فرهنگي شاهد- سرگذشت پژوهي 1، ص 3
-8 شريفي، محمدعلي- سرگذشت پژوهي 1، ص 8
-9 همان، ص 4
-10 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 3
-11 شريفي، بهروز- سرگذشت پژوهي 1، ص 27
-12 شريفي، محمدعلي- سرگذشت پژوهي 1، ص 7
-13 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 3
-14 شريفي، محمدعلي- سرگذشت پژوهي 1، ص 7
-15 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 4
-16 شريفي، محمدعلي- سرگذشت پژوهي 1، ص 8
-17 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 4
-18 شريفي، محمدعلي- سرگذشت پژوهي 1، ص 8
-19 اعتصامي، سيدعلي- سرگذشت پژوهي 1، ص 29
-20 همان،ص 30
-21 شريفي، بهروز- سرگذشت پژوهي 1، ص 26
-22 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 3
-23 شريفي، محمدعلي- سرگذشت پژوهي 1، ص 7
-24 اعتصامي، سيد جمال- سرگذشت پژوهي 1، ص 30
-25 اعتصامي، سيد علي- سرگذشت پژوهي 1، ص 30
-26 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 4
-27 مشخصات شهيد- سرگذشت پژوهي 1، ص 2
-28 شريفي، محمدعلي- سرگذشت پژوهي 1، ص 12
-29 شريفي، سيدعلي- سرگذشت پژوهي 1، ص 30
-30 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 5
-31 اعتصامي، سيدجمال- سرگذشت پژوهي 1، ص 31
-32 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 5
-33 شريفي، بهروز- سرگذشت پژوهي 1، ص 26
-34 شريفي، محمدعلي- سرگذشت پژوهي 1 ،ص 10
-35 همان، ص 13
-36 پرونده كارگزيني شاهد- وصيت نامه صص 1 و 2
37-مشخصات شهيد- سرگذشت پژوهي 1، صص 1 و 2
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان