زندگینامه شهید نورالله کاظمیان
نویدشاهد: نوراللّه كاظميان - سوّمين فرزند محمّد حسين در تاريخ يكم مرداد ماه 1331، در روستاى رادكان از توابع شهرستان چناران متولد شد.
قبل از دبستان به مكتبخانه رفت و قرآن را فراگرفت و از كودكى به ورزش علاقه داشت. از خصوصيّات بارز شهيد در اين دوران، زود جوشى او بود كه اين صفت باعث مى شد دوستان زيادى داشته باشد و بسيارى را شيفته اخلاق خود كرده بود. سال اول ابتدايى را در مدرسه كمال الملك و سالهاى بعد را در مدرسه 15 بهمن گذراند. براى ادامه تحصيل وارد دبيرستان جليل نصيرزاده شد.
در دوران دانش آموزى فعاليتهاى چشمگيرى در زمينه هاى ورزشى و امور مذهبى داشت و از نظر اخلاقى براى شاگردان الگو بود. نوراللَّه در تيمهاى منتخب آموزشگاه ها در رشته هاى واليبال، هندبال، فوتبال و دو و ميدانى حضورى فعّال داشت. به دليل استعداد فراوان در رشته هاكى، در اين رشته مشغول فعّاليّت شد. بين سالهاى 1351 - 1349، عضو تيم هاكى استان خراسان بود و در سال 1352 عضو تيم ملّى هاكى ايران شد و در مسابقات آسيايى سال 1353 - كه در تهران برگزار شد - شركت كرد.
پس از اخذ ديپلم در سال 1354، به سربازى رفت و در پادگان مشهد در امر آگاه كردن و ايجاد زمينه روشنفكرى سربازان، نقش بسزايى داشت و با وجود اين از ورزش نيز غفلت نمى كرد، به طورى كه در دوران سربازى در مسابقه «دو موانع با تجهيزات» بين نيروهاى خراسان به مقام نخست دست يافت و در سطح كشور مقام سوم را به خود اختصاص داد.
قبل از انقلاب نيز با توجّه به زمينه مذهبى كه در وجودش متبلور بود، در پايگاه هاى مساجد امام حسن مجتبى(ع) و كرامت - كه زير نظر روحانيّت مبارز اداره مى شد - مشغول فعّاليّت شد و فعّالترين فرد در پخش پيامها و اعلاميه هاى حضرت امام خمينى(ره) بود. برادر شهيد درباره اين دوره مى گويد: «روز قبل از ورود امام(ره) به ايران، گفت: مى خواهم براى استقبال از امام به تهران بروم. هر چه سعى كرديم و خطرات اين كار را به وى گوشزد كرديم، نپذيرفت و شبانه با دوستانش عازم تهران شد.»
پس از اخذ ديپلم و گذراندن دوران سربازى - از آنجايى كه شهيد كاظميان ورزش را بهترين وسيله براى رسيدن به هدف الهى خود - يعنى تربيت جسمى و روحى نسل آينده مى دانست - در كسوت مربّى ورزش به خدمت آموزش و پرورش در آمد.
با شكل گرفتن انقلاب، براى سازماندهى نيروهاى مردمى با توجّه به ابتكار عمل و نظم خاصّى كه در كارهايش داشت، در كميته - كه نهادى برخاسته از متن توده هاى مردم بود - به فعّاليّت پرداخت و در هر كارى پيشقدم بود. حتى در بنيان گذارى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در مشهد مقدّس نقش مؤثّرى داشت و يكى از بازوهاى پرتوان سپاه بود.
شهيد، زمانىكه لباس مقدّس پاسدارى را به تن كرد بسيار مقيّد بود و براى اين لباس حرمت قايل بود. انجام دادن هر عمل و رفتن به هر جايى را زيبنده اين لباس نمى دانست و ارزشش را معادل لباس روحانيّت مى دانست.
او در سال 1359 با خانم مرضيه جلالىطلب ازدواج كرد كه مدّت زندگى مشترك آنها پنج سال بود. ثمره اين ازدواج دو دختر به نامهاى مهدّيه و شيما است. كه مهديّه در سال 1361 و شيما در سال 1365 متولد شدند. ازدواج شهيد همزمان با غائله گنبد بود كه شهيد از همان روزهاى اول ازدواج عازم مناطق درگيرى شد.
براى اوّلين بار در بيست و هفت سالگى به جبهه اعزام شد. او شركت در جنگ را يك وظيفه دينى، مذهبى و اجتماعى مىدانست. در آغاز جنگ با عنوان «شكارچى تانك» معروف بود. نسبت به وجب به وجب اين كشور اسلامى عشق مى ورزيد، تا جايى كه با شروع فتنه توسط استكبار جهانى در كردستان، از جمله كسانى بود كه در كنار همرزمش شهيد چمران، براى مبارزه سر از پا نمى شناخت.
سمتهاى مختلف از جمله: معاونت تربيت معلم، مسئول تربيت بدنى آموزشگاه هاى ناحيه 3 مشهد با حفظ سمت و معاونت ستاد پشتيبانى جنگ را در آموزش و پرورش خراسان عهده دار شد. مدّتى نيز فرماندهى سپاه مستقر در حرم مطهر امام رضا(ع) را به عهده داشت. مدّتى در ستاد مبارزه با مواد مخدر فعّاليّت مى كرد. در تيپ امام صادق(ع) نيز خدمت مى كرد و در سازماندهى آن نقش داشت و همراه آن تيپ، در چندين عمليّات شركت داشت. در آموزش و پرورش با عنوان «معاونت جنگ» فعّاليّت زيادى در خصوص جذب و اعزام نيرو به منطقه داشت. در زمينه تهيه امكانات تحصيلى رزمندگان در منطقه بسيار تلاش مى كرد.
همه اين فعاليتها روح او را اقناع نمىكرد، لذا عزم بازگشت به منطقه كرد. مسئولان آموزش و پرورش اصرار داشتند كه مانع از اعزام او شوند، چرا كه معتقد بودند وجودش براى ترغيب نيروها و اعزام آنها به جبهه بسيار ضرورى است و ايشان به شرطى حاضر به ماندن شد كه اجازه دهند در عملياتها شركت كند. در ستاد جنگ خراسان نيز به خدمت مشغول بود. نوراللَّه، مسئول پادگان 92 زرهى اهواز نيز بود
او تابع محض ولايت بود. آنچه را كه ولايت ترسيم مى كرد، پيرو بى چون و چراى آن بود. همسر شهيد در اين باره مى گويد: «قبل از آخرين اعزامش براى خريد عروسى يكى از اقوام به بازار رفته بوديم. دلشوره عجيبى داشتم. به منزل كه بازگشتم، همسرم به اداره رفت، حدود يازده شب به خانه بازگشت. به محض اين كه چشمم به او افتاد گفتم: مى خواهى به جبهه بروى؟ گفت: از كجا فهميدى؟ گفتم: به من الهام شده و اضافه كردم: نمى گذارم بروى. گفت: اگر لازم باشد از روى جنازه تو و دو فرزندم با اتومبيل خواهم گذشت و به جبهه خواهم رفت. پدرم آنجا بود گفت: بگذار راحت باشد. گفتم: صبر كن، صبح برو. گفت: امر ولى فقيه است بايد همين الآن بروم. همان ساعت حركت كرد و يك ساعت بعد از نيشابور تلفن زد. گفتم: شما كه مى خواستيد امشب در نيشابور بمانيد چرا در منزل نمانديد؟ گفت: ولايت امر حركت و هجرت مرا خواسته و من بايد امشب خانه ام را ترك مى كردم. من اگر در منزل مى ماندم براى خودم مانده بودم ولى از لحظه اى كه پشت به خانه كردم حركتم براى خدا بوده است.»
فردى مقاوم و برخوردش متين و پخته بود. وقتى برادرش - عليرضا كاظميان - شهيد شد، نوراللَّه در منطقه بود. براى انتقال پيكر عليرضا به محور عمليّاتى رفت و پيكر برادرش را به مشهد انتقال داد. روز بعد به منزل آمد و موضوع شهادت عليرضا را عنوان كرد و با لبخند گفت: «عليرضا را داماد كرديم.»او ب متانت و صبرى باور نكردنى اين خبر را به افراد خانواده داد.
همسر شهيد مى گويد: «اين اواخر خوابهاى عحيبى مى ديدم، تقريباً يك هفته قبل از شهادت ايشان، دخترم خواب ديد، پدرش كبوترى شده و پرواز مى كند. با اين خواب فهميدم كه به زودى شهادت همسرم فرا خواهد رسيد.»
دختر شهيد - مهديه كاظميان - از آخرين ديدار با پدرش مى گويد: «در آخرين ديدار، شب وداع يادم مىآيد بسيار بى تابى مى كردم. انگار به من الهام شده بود كه پدرم ديگر باز نمى گردد. او با مهربانى به من گفت: مهديه، گريه پشت سر مسافر خوب نيست، اين دفعه كه بيايم برايت يك عروسك مىآورم و قول مى دهم ديگر به جبهه نروم.»
نوراللَّه كاظميان در 23 دى 1365 در عمليّات پيروزمندانه كربلاى 5 - كه مسئول پشتيبانى رزمى محور مقداد بود در منطقه عمليّاتى شلمچه بر اثر اصابت تركش به ناحيه شكم به شهادت رسيد.
همسر شهيد از نحوه شهادت ايشان مى گويد: «تا يك سال من از نحوه شهادت او خبر نداشتم. از هر كسى كه سؤال مىكردم جواب درستى به من نمى داد و برايم در اين خصوص صحبت نمى كرد، تا اينكه شبى شهيد را در خواب ديدم خطاب به من گفت: چرا مى خواهى بدانى چطور به شهادت رسيده ام؟ خمپاره به پشت سرم خورد و مجروح شدم و در بيمارستان روح از بدنم خارج شد. من دوست داشتم روحم آزاد شود. چندى بعد يكى از دوستان شهيد را ديدم و خوابم را برايش تعريف كردم، ايشان گفت: واقعيت دقيقاً همين است.»
شهيد در فرازى از وصيّت نامه اش مى گويد: «خدا را شكر مىكنم بر آنچه داد و آنچه گرفت. ما همه امانت خداييم بر روى زمين. معبودا، دل به لطف و كرمت بستهام؛ بر ما رحم كن و ما را لحظهاى به خود وامگذار.»
پيكر مطهر شهيد در صحن آزادى در حرم مطهر امام رضا(ع) به خاك سپرده شد.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان