به روایت برادر شهید صفار هرندی
يکشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۹:۲۳
برادر شهید «رضا صفارهرندی» می گوید: زمانی که این 4 شهید را به میدان تیر می برند، در زمان وداع با هم، خیلی خوشحال بودند. هر 4 نفر قرآن می خواندند به گونه ای که ماموران تیر گریه شان می گیرد. شهادت برای آنها آروز بود و دل از دنیا کنده بودند.
راز خوشحالی شهدای موتلفه پای جوخه اعدام! / شهید «صفار هرندی» نخواست از رفقایش جا بماند

به گزارش نوید شاهد، بیست و ششم خرداد 1344 حکم تیرباران شهیدان «رضا صفارهرندی»، «محمد بخارایی»، «مرتضی نیک نژاد» و «صادق امانی» به اجرا درآمد. محمد بخارایی به جرم ترور حسنعلی منصور و 3 شهید دیگر به جرم مشارکت در ترور به اعدام محکوم شدند.

بعد از دستگیری اعضای حزب موتلفه در جریان ترور «حسنعلی منصور»؛ نخست وزیر وقت ایران، خانواده ها به تکاپو افتادند تا با استفاده از افراد نفوذی در حکومت، حکم اعدام فرزندانشان را تعلیق کنند. حکم «هاشم امانی» و «مهدی عراقی» به حبس ابد تبدیل شد اما فارغ از تمام پیگیری ها، 4 شهید دیگر تا آخرین لحظه در کنار هم ماندند و در دیدار با خانواده ها ابراز کردند که حاضر نیستند حکم یکی تعلیق شود و دیگری اعدام.

شهید «رضا صفارهرندی» یکی از چهار شهیدی است که حکمش در روز 26 خرداد 1344 اجرا می شود؛ جوانی که در مکتب برادر خود «حجت الاسلام علی اصغر صفارهرندی» رشد کرد و به یکی از مبارزان به نام قبل از انقلاب تبدیل شد.

شهید «صفار هرندی» می خواست اعدام شود/ گریه ماموران تیر هنگام تیرباران شهدای موتلفه

برادر شهید رضا صفارهرندی



در آستانه پنجاه و چهارمین سالروز شهادت، به گفت و گویی صمیمی با آقای «محمد صفارهرندی»، برادر شهید «رضا صفارهرندی» نشستیم که ماحصل آن را در «نوید شاهد» می خوانید:

در ابتدا معرفی کوتاهی از خانواده «صفارهرندی» بفرمایید.

ما خانواده پرجمعیتی بودیم. والدینم 9 فرزند داشتند که شهید هرندی، فرزند ششم خانواده بود و سال 1320 به دنیا آمد. من 4 سال از ایشان کوچکتر بودم. متاسفانه از این تعداد خواهر و برادر، همگی مرحوم شده اند و تنها برادرم «حاج جواد» در قید حیات است.

حجت الاسلام علی اصغر صفار هرندی از علمای تهران و فرزند بزرگ خانواده بود و آقا رضا شاگرد معنوی و کسبی ایشان به حساب می آمد. «کسبی» از این جهت که حاج علی اصغر کاسب بود و آقارضا پیش ایشان کار می کرد.

حاج علی اصغر پارچه فروشی داشت. در قدیم اجناس را هم نقد و هم نسیه می فروختند. اخوی، نقد و نسیه را به یک قیمت می داد و دیدگاهش این بود که مشتری اگر پول داشت نقد خرید می کرد. آقا رضا شب ها درس خواند و دیپلم گرفت و در ادامه مقدمات عربی را آموخت اما بسیار فرد سیاسی بود. البته ما هم از فعالیت های ایشان اطلاعات زیادی نداشتیم.

شهید صفار هرندی بسیار خوش بیان بود. زمانی که تحصیلدار حاج علی اصغر بود، عصرها برای گرفتن اقساط به محله های مختلف می رفت. در محل زمانی که شروع به صحبت می کرد، تمام جوان را جذب خود می کرد. بسیار باسواد بود. از مرحوم ابوالقاسم حالت روایت می کرد و در سن 17 سالگی برای جوانان از تفسیر مرحوم الهی قمشه ای سخن می گفت.

شهید صفار هرندی از شهدای حزب موتلفه محسوب می شود. ایشان چگونه جذب این حزب شد؟

بعد از رحلت آقای بروجردی، حزب موتلفه اسلامی تشکیل شد. اعضای این حزب نوجوانان فدائیان اسلام هم چون آقای عسگراولادی، حاج مهدی عراقی و شهید صادق امانی بودند. کم کم حزب به سمت جوان گرایی پیش رفت و گروهی 50 نفر عضو آن شدند. البته در آن زمان هیات موتلفه نامیده می شد. شهید صادق امانی، به همراه شهیدان «نیک نژاد» و «بخارایی» در محله ما واقع در خیابان مولوی، دروازه غار سکونت داشتند. به این ترتیب آقارضا جذب هیات موتلفه شد.


شهید «صفار هرندی» می خواست اعدام شود/ گریه ماموران تیر هنگام تیرباران شهدای موتلفه
شهید رضا صفارهرندی نفر دوم ایستاده از سمت راست

ایده ترور «حسنعلی منصور» از کجا وارد هیات موتلفه شد؟

بعد از سخنرانی امام خمینی (ره) در سال 1341 و حمله شدید به شاه و سپس تبعید امام، اعضای حزب تصمیم به انتقام گرفتند. حسنعلی منصور لایحه کاپیتولاسیون را به مجلس برده بود و منتظر تصویب بود. به همین دلیل بهمن ماه 1343 که مصادف با ماه مبارک رمضان حدود 6 یا 8 نفر از اعضا حزب در میدان بهارستان «منصور» را ترور کردند.

در دادگاه از شهید محمد بخارایی می پرسند چرا به گلوی «حسنعلی منصور» تیر زدی. شهید جواب می دهد: «حنجره ای که به امام توهین می کند باید دریده شود.» می پرسند: «چرا به قلبش تیر زدی؟» می گوید: «قلبی که برای آمریکا می تپد باید از بین برود». محمد بخارایی همان روز دستگیر شد و جلوی مسجد «سپه سالار» لیز و به زمین خورد و دستگیر شد.


بعد از دستگیری شهید بخارایی، اعزای دیگر حزب دستگیر می شوند. هویت شهید بخارایی چگونه توسط ساواک شناسایی می شود؟

«حاج اکبر بخارایی»، پدر محمد در خیابان صاحب جمع، بنگاه داشت و تا حدودی فرد شناخته ای شده ای بود. محمد توسط یک پاسبان شناسایی شد. همان روز ترور، مادر شهید را بازداشت کردند و ایشان از روی سادگی نام دوستان محمد را گفت. شب هنگام، حدود 10 نفر از اعضای حزب که در منزل شهید «مرتضی نیک نژاد» جمع شده بودند، دستگیر شدند.

ما با شهیدان «امانی»، «نیک نژاد» و «بخارایی» هم محله ای بودیم و فاصله خانه ما با خانه شهید بخارایی حدود 500 متر بود. فاصله منزل شهید نیک نژاد و شهید بخارایی حدود 10 متر بود. شهید اندرزگو هم در محله ما زندگی می کرد. من با شهید محمد بخارایی همکلاسی بودم و در زمین خاکی با هم فوتبال بازی می کردیم اما زمانی که وارد کارهای سیاسی شد، ارتباط بیشتری با برادرم، شهید رضا هرندی پیدا کرد.

«حسنعلی منصور» با تیر مستقیم شهید بخارایی ترور شد. چرا به همراه ایشان شهیدان «صفارهرندی»، «نیک نژاد» و «امانی» هم به اعدام محکوم شدند؟

این 3 نفر به دلیل حضور در میدان بهارستان و مسلح بودن به اعدام محکوم شدند. با هم قرار گذاشته بودند که هرکدام زودتر به «منصور» رسیدند، کار را تمام کنند. خاطرم هست پدرم در زندان به شهید هرندی گفت: «با افراد زیادی صحبت کرده ایم و قرار شده تا حداقل تو را اعدام نکنند.» حکم «حاج هاشم امانی» و «حاج مهدی عراقی» تعلیق و  به حبس ابد تبدیل شد اما حکم 4 نفر دیگر از جمله روز 26 خرداد 1344 به اجرا درآمد.

خبر ترور و دستگیری شهید «صفارهرندی» را چطور شنیدید؟

بهمن ماه سال 1343 مصادف با ماه رمضان بود. شب ها هیات رفته و تا سحر بیدار بودیم. بعد از سحر می خوابیدیم. فردای ترور، همراه پدر و مادر زیر کرسی خوابیده بودیم. 4 مامور شهربانی زنگ خانه مان را زدند و بدون اجازه وارد شدند. من را که دیدند، فکر کردند من هم متهم هستم. دستگیرم کردند و مدت کوتاهی بازداشت شدم. بعد از آن که اطمینان پیدا کردند فعالیت سیاسی ندارم، آزاد شدم.

خبر ترور منصور و دستگیری برادرم را شنیده بودیم. شب دستگیری یکی از اعضای موتلفه، زمانی که می خواسته وارد خانه شهید «نیک نژاد» شود، مشاهده می کند که بچه ها را دستگیر کردند و به دیگر اعضا اطلاع می دهد.

همان شب شهید سیدعلی اندرزگو که شاگرد برادرم «حاج علی اصغر صفارهرندی» بود، نزد ایشان رفته و می گوید« اگر مدرکی در خانه دارید، آنها را از بین ببرید.»

پدرم دختر خاله ای حدودا 100 ساله داشت که با ما زندگی می کرد. بسیار فهمیده و باتجربه بود. برای تحقیقات که آمده بودند، جلوی منزل ما هر سوالی که از او درباره رفت و آمدهای خانه ما می پرسند، در جواب می گوید «من که خبر ندارم». عکسش در روزنامه اطلاعات چاپ شد و از او به عنوان مادربزرگ صفارهرندی یاد کرده بودند.

از تاریخ اجرای حکم اعدام مطلع بودید؟

به صورت دقیق، خیر.چند روز قبل از اعدام ایشان را ملاقات کردیم. پدرم، برادرانم حاج علی اصغر و حاج جواد به همراه بنده به دیدن آقارضا رفتیم. وقتی به شهید هرندی گفتیم قرار است حکم شما اجرا نشود گفت: «خدا نکند. اگر قرار است اعدام شویم باید حکم همه مان اجرا شود.» روحیه شهید، عالی بود. در عکس های دادگاه این 4 شهید خوشحال هستند. محل اعدام و تیرباران بچه ها امروز در پادگان به مسجد تبدیل شده است.

خبر اعدام و تیرباران چگونه به گوشتان رسید؟

صبح روز اعدام با منزل حاج علی اصغر تماس گرفتند و گفتند به مسگرآباد بیائید و جنازه ها را تحویل بگیرید. حدودای ساعت 8 صبح به آنجا رسیدیم و قبل از ما مردم جمع شده بودند. آنجا جنازه ها را تحویلمان ندادند و گفتند به مسگر آباد پایین (خاورشهر امروز) بیائید. در آن قبرستان هر جنازه را با فاصله دفن کردند. حاج علی اصغر برای هر شهید نماز میت خواند و عنوان کرد «این جنازه ها را امانت به خاک می سپریم تا یک روز آنها را به جای دیگری منتقل کنیم.»

در روز راهپیمایی تاسوعا و عاشورای 1357، از هر خانواده چند نفر به مسگر آباد رفتیم، جنازه ها را نبش قبر کردیم و در مسجد ماشاءالله واقع در «ابن بابویه» به خاک سپردیم. هر 4 شهید روی سکوی مسجد کنار هم دفن شده اند و بعد از انقلاب یادبودی برای معرفی آنها نصب شده است. تصمیم داشتند برای این شهیدان مقبره بسازند که حاج علی اصغر موافقت نکرد. بعد از شهادت، دوستان هر جمعه صبح برای خواندن دعای ندبه به سر مزار آنها می رفتند.

حجت الاسلام علی اصغر صفار هرندی فعالیت سیاسی داشتند؟

حاج علی اصغر هیچ گونه ارتباطی با حزب موتلفه نداشت و بچه ها شاگرد معنوی ایشان بودند. شهید صفار هرندی، روزها در مغازه پیش حاج آقا کار می کرد و شب ها هم در کنار دیگر شاگردان ایشان، علوم دینی می آموخت. حاج آقا هم حدود 21 روز بازداشت بود و بعد آزاد شد.

اشاره کردید که به شما وعده داده بودند حکم شهید صفار هرندی تعلیق می شود. چرا این اتفاق نیفتاد؟

آن فردی که واسطه این کار شده بود و با چند تن از نمایندگان مجلس ارتباط خوبی داشت، به ما خبر داد که شهید هرندی اعدام نمی شود. گویا شاه گفته بود هرکدام از این متهمان قصد کشتن منصور را داشته اند بنابراین باید اعدام شوند. در اسلام فردی که قتل انجام می دهد مستوجب قصاص است بنابراین بقیه متهمان را بی جهت اعدام کردند.

و اما سخن پایانی...

زمانی که این 4 شهید را به میدان تیر می برند، در زمان وداع با هم، خیلی خوشحال بودند. هر 4 نفر قرآن می خواندند به گونه ای که ماموران تیر گریه شان می گیرد. شهادت برای آنها آروز بود و دل از دنیا کنده بودند. شهادت بی مقدمه اتفاق نمی افتد و شهدا افراد خاصی هستند که دستشان در دست خداست.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده