«تکاور» زندگینامه داستانی شهید «صادق شبیک»
به گزارش نوید شاهد؛ کتاب «تکاور» زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم سروان «صادق شبیک» نوشته «ثریا منصور بیگی» در شش فصل به رشته تحریر درآمده است و به طور خلاصه به بخشهایی از زندگی این شهید مدافع حرم پرداخته است. کتاب «تکاور» در ۱۰۰صفحه مصور به رشته تحریر درآمده و توسط موسسه فرهنگی هنری و انتشارات «سوره سبز» در دو هزار و ۵۰۰ نسخه منتشر شده است.
قسمتی از متن کتاب:
«آواخر دوره تکاور بود که در کویر ابرقو یزد راهپیمایی میکردیم و چیزی نخورده بودیم. به هر کدام از ما فقط دو قمقمه کوچک داده بودند تا از تشنگی تلف نشویم. پاهایمان در شنهای نرم و داغ کویر فرو میرفت و به زحمت پاهایمان را بیرون می کشیدیم.
در قدم بعدی دوباره همان آش و همان کاسه. آفتاب هم مثل کسی که قصد انتقام داشته باشد تمام حرارتش را یکجا روی سر ما ریخته بود.ش تا به حال داغی آفتاب را به این اندازه احساس نکرده بودم. تاولهای کف پاهایمان هم که دیگر برای ما عادی شده بود باید با دردش کنار میآمدیم.
حسابی عرق کرده بودم. خاک کویر روی بدنم تبدیل به گل شده بود. خودم را که میخواراندم زیر ناخن هایم گل جمع میشد. زبانم مثل چوب خشک شده بود. لبهایم دو قلوه سنگ روی صورتم سنگینی میکرد. به زبان زدم، گرد و خاک روی زبانم نشست و وارد دهانم شد.
میخواستم گرد و خاک را از دهانم خارج کنم، اما آب دهانم خشک شده بود دندانهایم را که به هم میساییدم، گرد و خاک زیر آنها صدا میداد و چندشم میشد. هر بار که باد میوزید لبهایم ترک برمیداشت. به صورت بچهها که نگاه میکردم مثل ذغالی که تازه گرفته باشد، سرخ و سیاه شده بودند. پای چشمها گود و سیاه و چشمهایشان سرخ و بیفروغ بود. میتوانستم چهره خود را تصور کنم که به چه روزی افتاده است.
در حین حرکت قمقمهام را تکان دادم. از صدایش پیدا بود چند قطره آب ته آن مانده است. خواستم آن را به صورت نزدیک کنم که نادر نقش بر زمین شد. بالای سرش ایستادم. کنارش زانو زدم. یک دستش را زیر گردن او گذاشتم و سرش را از روی زمین بلند کردم و دست دیگرم را روی لبهایش کشیدم که گرد و خاکش را پاک کنم. لبهایش به حدی خشک شده بود که گویا دستم را روی سمباده کشیده بودم. همان چند قطره قمقمه را در دهانش خالی کردم.»