زندگینامه شهید نصرالله ترابی
نویدشاهد: نصراللَّه ترابى، فرزند عباسعلى، در دوم بهمن ماه سال 1342 در روستاى حسين آباد از توابع شهرستان نهبندان به دنيا آمد.
در كودكى مادر خود را از دست داد. از خردسالى به كار كشاورزى و دامدارى مشغول بود.
دوستش - على قاسمى – مى گويد: «ايشان به محض اينكه زنگ مدرسه مى خورد، يكسره به مزرعه مى رفت و به پدرش در كارهاى كشاورزى كمك مى كرد و خيلى وقتها هم از همان محل كار به مدرسه مى آمد. اين سخت كوشى ايشان را فراموش نمى كنم.»
دوران ابتدايى را در دبستان حسين آباد گذراند. بعد از آن به علّت نبودن مدرسه راهنمايى در روستا و مشكلات اقتصادى خانواده، ترك تحصيل كرد. براى كار به شهرهاى بيرجند، كرمان و تهران رفت و در آنجا به كارگرى و مدّتى به دست فروشى مشغول بود. بسيار صميمى و خاضع بود. از دوران كودكى در مراسم مذهبى از جمله در عزادارى سرور شهيدان ابا عبداللّه الحسين(ع) - شركت مى كرد و اشتياق زيادى هم براى شركت در اين مراسم داشت. در فعاليتهاى مذهبى و اجتماعات مذهبى از قبيل نماز جمعه، نمازهاى عيدين و برنامه هاى مذهبى ديگر فعّالانه شركت مى كرد.
در دوران انقلاب از اوّلين كسانى بود كه عكسهاى امام(ره) را به روستا مى آورد و به در و ديوار نصب مى كرد و اعلاميه ها و فرامين امام(ره) را پخش مى كرد. برادرش مى گويد: «در سال 1356 و در فصل زمستان، شهيد چند ماهى را در مشهد گذراند. وقتى كه برگشت، متوجّه شدم كه ايشان شعارهاى انقلابى را ياد گرفته و زمزمه مى كند و با آنها مأنوس است. در ضمن صحبت متوجّه شدم كه ايشان در اين چند ماه به طور مرتّب در جمع افراد انقلابى - كه در محضر آيت اللّه شيرازى به مبارزه عليه رژيم پهلوى مشغول بودند - حضور و فعّاليّت داشته است.»
دوران سربازى خود را در سپاه گذراند و بعد از آن عضو رسمى آن نهاد شد.
نصراللّه در بيست و يك سالگى با خانم رقيه خاتون بخشى نژاد ازدواج كرد كه پس از عقد فقط سه ماه با هم بودند. و پس از آن به جبهه رفت.
هدف و انگيزه او از رفتن به جبهه، دفاع از مملكت اسلامى و احساس وظيفه شرعى بود. در اين مورد قصد قربت و اخلاص را در سرلوحه كارش داشت.
همسرش مى گويد: «به جبهه عشق مى ورزيد و ما نمى توانستيم ايشان را نگه داريم و نگذاريم كه به جبهه برود. حتّى يك بار مادرم به ايشان گفت: اگر دين و وظيفه اى داشتيد، ادا شده است و ديگر به جبهه نرويد. ايشان ناراحت شدند و فرمودند: تا هنگامى كه جنگ هست، من هرگز از حضور در جنگ و جبهه دريغ نخواهم ورزيد و كوتاهى نخواهم كرد. اين وظيفه من است و دستور امامِ من است، نمى توانم از آن سرپيچى كنم و نخواهم كرد.»
همچنين مى گويد: «شهيد به پيامد رفتارهاى خود بسيار توجّه داشت و حتى از ايشان تقاضا كردم كه با همان لباس سپاه به منزل بيايد تا ايشان را در آن لباس ببينيم. در پاسخ گفت: اصلاً چنين تقاضايى از من نكنيد. پرسيدم: چرا؟ گفت: اگر كسى مرا در لباس سپاه ببيند، اين خطر وجود دارد كه اگر خداى ناكرده خطايى از من سربزند و كسى ببيند، اين خطا را به حساب سپاه و بچّه هاى سپاه بگذارد و نه شخص خود من؛ اين است كه آبروى سپاه به خطر مى افتد و اين كار اصلاً درست نيست. شهيد تا اين حدّ توجّه داشت. ايشان لباس فرم خود را در جبهه و محل خدمت خود مى پوشيد. در مقابل مشكلات بسيار صبور بود و با مشكلات مقابله مى كرد و اين طور نبود كه مشكلات را تحمّل نكند، بلكه تحمّل مى كرد و با تدبير و انديشه محكم آن را حل مى كرد. مشكلات براى ايشان اهميّت چندانى نداشت.»
همسرش درباره خصوصيّات شخصيّتى شهيد اين گونه مى گويد: «شجاعت و بى باكى و دلاورى او زبانزد همه دوستان بود. از نامه هايى كه دوستانش به يكديگر مى نوشتند و در مورد شهيد صحبت مى كردند. متوجّه شدم كه روزى يك سرهنگ ارتشى در جبهه به شهيد گفته بود: اين درجه سرهنگى زيبنده و در خور شماست نه من. واقعاً شجاع و دلاور بود.»
نصراللّه ترابى در 25 اسفند 1363 در عمليّات بدر، در منطقه هورالهويزه به شهادت رسيد.
همسرش مى گويد: «نحوه شهادت شهيد را براى ما چنين تعريف كردند: ايشان يك آر پى جى داشت و تانكهاى دشمن را در حين عمليّات شكار مى كرد. دست ايشان تير مى خورد دوستانش اصرار مى كنند كه به پشت جبهه برگردد، ولى او نمى پذيرد. لحظاتى بعد پاى ايشان نيز تير مى خورد، ليكن باز هم اصرار دوستانش را مبنى بر برگشت نمى پذيرد. در محلى مى نشيند و از ديگران مى خواهد كه براى او گلوله آر پى جى بياورند و ايشان شليك مى كرد و تانكهاى دشمن را مورد هدف قرار مى داد. به دليل اينكه حركتى نداشت و محل خود را پس از شليك گلوله عوض نمى كرد، سرانجام مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت. برخى مى گفتند: بدنش پودر و خاكستر شده است و برخى ديگر مى گفتند: بدنش پاره پاره شد.»
پيكر شهيد در منطقه عمليّاتى جا ماند كه در 1 اسفند 1373 كشف و به بيرجند انتقال يافت و در مزار سيدالحسين(ع) روستاى حسين آباد دهك به خاك سپرده شد.
همسر شهيد مى گويد: «او به من مى گفت: دوست دارم وقتى شهيد شدم صبور و بردبار باشى، تقوا و صبر پيشه كنى، در مورد رعايت احكام الهى و به خصوص حجاب و پوشش اسلامى كوشا و دقيق باشى.»
منبع : فرهنگنامه جاودانه های تاریخ / زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان