خاطرات جنگ به روایت ام البنین اسدی نوا بهیار دوران دفاع مقدس
سهشنبه, ۱۱ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۳۲
من نمی دانم جنگ را در آن زمان چگونه برای شما تشریح کنم یا به زبان آورم لحظات فراموش نشدنی است. اول از همه باید به سراغ معلولین، جانبازان و آزاده های عزیز رفت که از آن ها بخواهیم که چگونه جنگ را برای ما تعریف می کنند البته اگر اسمی از شهیدان در این خطه نبرده ام به دلیل نبودن در این دنیاست. شهدا همه زنده هستند اینان همه جانشان را فدای ملت و مردم و رهبر کردند ولی این یک حس درونی و وجدانی است که انسان ها بتوانند به هم نوعان خود کمک کنند.
نویدشاهد: من نمی دانم جنگ را در آن زمان چگونه برای شما تشریح کنم یا به زبان آورم لحظات فراموش نشدنی است. اول از همه باید به سراغ معلولین، جانبازان و آزاده های عزیز رفت که از آن ها بخواهیم که چگونه جنگ را برای ما تعریف می کنند البته اگر اسمی از شهیدان در این خطه نبرده ام به دلیل نبودن در این دنیاست. شهدا همه زنده هستند اینان همه جانشان را فدای ملت و مردم و رهبر کردند ولی این یک حس درونی و وجدانی است که انسان ها بتوانند به هم نوعان خود کمک کنند. زمانی که من از آموزشکده بهیاری فارغ التحصیل شدم و به پایگاه دزفول منتقل شدم فقط خوشحال به دلیل اینکه توانسته باشم کمکی به عزیزان خود بکنم. صبح که شروع به کار می کردیم شاید متوجه اینکه وقت چگونه می گذرد نمی شدیم چون 24 ساعته در بیمارستان بودیم. ما حتی فرصت نمی کردیم دست هایمان را بشوییم و در آن مدت که در بیمارستان بودیم یک وعده غذا می خوردیم ولی خوشحال بودیم ولی این را به شما بگوییم سال های 59و 60 هیچ زنی در پایگاه نبود تمام خانواده ها از پایگاه خارج شده بودند ولی بعد از مدت یک سال کم کم به پایگاه برگشتند و چون تعداد نفرات ما در آغاز جنگ تحمیلی کم بود لذا زنان پایگاه به کمک ما شتافتند و جهت غذا دادن به مجروحان، تمیز کردن آن ها و یا درست کردن گاز و پنبه و نیز کارهای متفرقه به ما کمک می کردند.
ناگفته نماند که در بیمارستان، درجه ملاک نبود. همه از خلبان، سرهنگ، نظامی و غیر نظامی همه جهت کمک به مجروحان می شتافتند و کمک می کردند.
خاطره اول:
مجروحی را به بیمارستان آورند که فقط از ناحیه حنجره مجروح شده بود و ترکش درست به ناحیه تراشه آن خورده بود و دچار تنگی نفس شده بود، زجر می کشید یادش بخیر آقای دکتر پیغمبری که در آنجا پزشک وظیفه بودند تیغ بیستوری را بر روی آن ناحیه ورم کرده وارد و با ایجاد برشی لوله خودکار را درون زخم کرده و تمام ترشحات توسط آن خارج شد و بیمار دوباره به حالت عادی برگشت و چشمان خود را باز کرد.
خاطره دوم:
حدود نیمه دوم سال 61 زمانی که شهر دزفول موشک باران می شد مجروح های زیادی به بیمارستان می آوردند از جمله پسر بچه ای را دیدم که درون کالسکه بود و ترکش به دو چشم او اصابت کرده بود و هر دو چشم او روی گونه هایش افتاده بود و مرده بود و مادر نیمه جان او در کنارش بود، دیدن این صحنه مرا خیلی تکان داد، من هیچ زمان آن مادر و فرزند را فراموش نمی کنم. خدا هر دوی آن ها را بیامرزد.
خاطره سوم:
سربازی در آنجا داشتیم که دایی وی شهدای جبهه را تحویل می گرفت و در آنجا ستوان وظیفه بود. این سرباز غروب یکی از آن روزها وقتی به منزل می رود توسط موشک از ناحیه سر و پا مجروح می شود و وقتی ایشان را به بیمارستان آوردند به واسطه اینکه سرباز بیمارستان بود تمام نیروهای درمانی دور او جمع شده و پزشکان به کمک او شتافتند و من هم موی سر او را با دستگاه شیو تراشیدم و سر و پای مجروح او را پانسمان کردیم اما به علت زیاد بودن مجروح او را با هواپیما به تهران اعزام کردند و در بیمارستان مرکزی نهاجا عمل شد و برای مدت یک ماه آنجا بستری بود تا اینکه بعد از بهبودی به پایگاه برگشت ما فکر نمی کردیم که وی همان سرباز مجروح خودمان باشد. همه خوشحال شدیم از اینکه او سالم برگشته و خواست خداوند بوده که زنده بماند.
من به نوبه خود از آقایان دکتر پیغمبری، دکتر به سالاری، نرس معمار پور، دکتر زرازوند، دکتر هاشمی، دکتر خرسندی که درحال حاضر این عزیزان در بیمارستان های مختلف مشغول به کار هستند تشکر می کنم و همیشه به یاد آن ها هستم و هیچ زمان خاطرات جنگ و سال های 59 تا 62 را فراموش نمی کنم.
منبع : کتاب اطلس جامع/ نقش اداره بهداشت، امداد و درمان نیروی هوایی ارتش در دفاع مقدس
نظر شما