خاطرات سهیلا فرجام فر از دوران دفاع مقدس در بیمارستان پایگاه دزفول-بخش سوم
چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۰۹
برای دیدن چهره زنان ایرانی در دفاع هشت ساله، آیینه ای شفاف تر از گفتار و نوشتار خود آنان نیست. زنانی که در خطوط مختلف نبرد ایستادند تا از آنچه که دوست دارند، دفاع کنند. بسیاری از این زنان به خاک افتادند، بسیاری به اسارت دشمن در آمدند، بسیار زخم برداشتند، بسیاری بر بالین مجروحان جنگ بیدار ماندند و آنانی که به خانه باز گشتند بسیاری نیستند. برای این زنان هنوز جنگ به پایان نرسیده است.زیرا همواره رنج چشم انتظاری و زخم هایی که با آن هم خانه اند، چون تابلویی از دل شان آویخته است.دیواری از امید، که هاشورهایی از روشنی بر آن تابانده است.
نوید شاهد خسته و کوفته، وارد بیمارستان پایگاه شدم. شب قبل حمله هوایی شده بود. بیمارستان پر از مجروح بود. ریکاوری را از همکارم تحویل گرفتم تا او استراحت کند. حتی روی دو تخت اکسترا هم مجروح خوابیده بود.
ریکاوری گنجایش هشت تخت را داشت. تمام تخت ها و اکسترا پر بود از مجروحانی که به تازگی عمل شده بودند و حالا در ریکاوری کم کم به هوش می آمدند، باید آن قدر در ریکاوری می ماندند تا کاملا به هوش بیایند و بعد از آن به بخشهای دیگر فرستاده می شدند.
ساعتی بعد چند تای آن ها را به بخش های مربوطه انتقال دادیم. سه مجروح دیگر باقی مانده بودند. پرونده هایشان را چک کردم. عاصی شده بودم. خودکار را برداشتم و روی صفحه سفید کاغذ، هی کشیدم. چشم چشم، دو ابرو، یک دماغ، یک دهان...چشم، چشم ...چشم،چشم...اشکم روی گونه هایم سرازیر شده بود. همکارم از استراحتگاه آمده بود ریکاوری، تا به من سری بزند و بعد به اتاق عمل برود.
گفت:« زده به سرت!»
با بغض گفتم :«تخت پنج رو نگاه کن، دیگه داره به هوش می آد.»
با تعجب گفت:«خب این که خیلی خوبه.»
گفتم:«دکتر تو پرونده اش نوشته، وقتی به هوش اومد آرام بهش بگین از دو چشم برای همیشه نابینا شده!...
همکارم گفت: «وای ...!
رنگ از رویش پرید. وقتی رزمنده تخت پنج به هوش آمد همکارم نزدیکش رفت. خیلی آرام موضوع را با او در میان گذاشت. رزمنده، اول سکوت کرد، بعد گفت: «من چشم هایم را باخدا معامله کردم.»
منبع : کتاب اطلس جامع/ نقش اداره بهداشت، امداد و درمان نیروی هوایی ارتش در دفاع مقدس
نظر شما