شهید یعقوبعلی محمدی ششم تیر 1330 ، در روستای حسین‌آباد از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش سلطانعلی و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. در حوزه علمیه درس خواند


به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید یعقوبعلی محمدی ششم تیر 1330 ، در روستای حسین‌آباد از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش سلطانعلی و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. در حوزه علمیه درس خواند.

روحانی بود. سال 1352 ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد.

چهاردهم اسفند 1357 ، در شهرستان زادگاهش توسط گروههای ضدانقلاب مورد سوءقصد قرار گرفت و بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکرش را در مزار پایین همان شهرستان به خاک سپردند. او را شیخ نیز می نامیدند.

شهید یعقوبعلی دریک خانواده مذهبی ومعتقد به اصول اسلام و ولایت فقیه متولدگردید وتحت تربیت پدرومادری مومن پرورش یافت. از همان کودکی به معارف اسلامی علاقه فراوانی داشت در روستای زادگاهش قدم به مکتب نهاد تا آیه های روشن و زلال وحی را به تلاوت و تعلم بشنود 12 سال از عمرش پربرکتش را در روستا و در کنار خانواده سپری نمود و پس از آن جهت سیراب کردن عطش علم و دانش بار هجرت بردوش نهاد و به سوی حوزه علمیه ولیعصر (عج) زنجان رحل اقامت بست ودرکنار مادر بزرگش مبداء دیگری اززندگی را آغازید بسیاراهل راستی و درستی ویار و مددکار مادر بزرگ در انجام امور منزل بود. با تمام اندوهی که از دوری خانواده تحمل می کرد امید به آینده و دانش التیام بخش تحظه هایش بود. این طلبه تلاشگر ، درسهای حوزه راتاسطح «لمعتین» درنزداساتید وقت فراگرفت وهمزمان با آن و حضور در کلاسهای شبانه موفق به اخذ دیپلم ادبی می شود.

در زمانی که ظلمت و تباهی برجامعه سایه افکنده بود جهت تبلیغ و نشر فرهنگ دینی وتبیین احکام اسلامی به روستاها می رفت از امام می گفت واز رسالتی که آن پیرفرزانه پرچمدارآن شده بود روشنگری می کرد.

در سال1351با دختری از ایل وطایفه خود که مدتی را در قم اقامت کرده بودند ازدواج کردوباعمل به این سنت حسنه برگ زرین دیگری را به روی خود ورق زد . همسرش می گوید: یعقوبعلی بسیار خانواده دوست بود از هیچ اقدامی برای رفع مشکلات اهل فامیل فروگذاری نمی کرد عصای دست مادرش بود وبه خواهرهایش احترام فراوانی می گذاشت صله رحم را به جا می آورد و هرگز بد اخلاقی از وی را به یاد ندارم چرا که همیشه خوش خلق وقانع بود.

شهید یعقوبعلی محمدی مانند سایر علما وطلاب اهل فضیلت در ایام محرم به روستاهای اطراف می رفت تا رسالت قیام سیدالشهدا و احکام الهی را برای مردم تبیین کند.

هنگامی که فریاد خشم و نفرت توده های ستم کشیده بر سر حاکمان ستم پیشه و بیگانه از دین و میهن آوار شد او به دریای مواج ملت پیوسته و علم مبارزه بر دوش همپای میلیونها انسان خداجو قدم به وادی مبارزه نهاد و چه شبهایی که خواب را بر خود حرام کرده و به همراه جوانان دیگر اعلامیه های گوناگون را در سطح شهر پخش می کرد.

همسرش می گفت : شبها قبل از ساعت 2 به خانه نمی آمد و صبح بعد از نماز بیرون می رفت بسیار کم در منزل بود و بچه هاکه در زمان شهادتش 2و4 ساله بودند خیلی کم پدر خود را در خانه دیده بودند. همسرشهید می گوید: ما با خانواده شهید هدایت الله زمانی همسایه بودیم.روزی که خبرشهادت شهید هدایت اله زمانی را شنیدیم به یعقوبعلی گفتم اگر تو شهید شوی من با این دو فرزندچگونه به حیات خودادامه دهم واو در جواب گفت : خداوند روزی رسان بندگانش است آنقدر برای این انقلاب شهید خواهیم داد.

تا خونشان درخت انقلاب را آبیاری کند و به ثمر رساند باتمام اخلاص وجدیت در به ثمر نشستن انقلاب تلاش می کرد گویا رسالتی عظیم یافته بود و می خواست رسالت خود را به نحو مطلوب و شایسته ای به انجام رساند.

با توجه به دوستانی که در تهران و قم داشت اعلامیه های حضرت امام (ره) را به منزل می آورد تا در وقت مناسب آنها را در سطح شهر و به ویژه روستاها پخش کند چرا که آگاهی را عامل پیروزی انقلاب می دانست .

همسرش می گفت : همسایه روبرویی ما منزل یکی از نیروهای رژیم بود و با توجه به بحرانی که در سطح جامعه بود به منزل همسایه ما حمله شده بودوگویا درگیری میان نیروهای انقلابی و همسایه ما به وجود آمده بود که شب هنگام متوجه شدیم نیروهای گاردی محله ما رو محاصره کرده اند تا تدابیر امنیتی لازم جهت حفظ جان خانواده نیروی خود را فراهم کنند و چون شوهر من فردی روحانی بود و در منزل نیز حضور نداشت من به همراه بچه های خود در خانه همسایه پناه گرفتیم تا جان بچه ها به خطر نیفتد .

روزهای بحران یکی یکی در گذربودند ایران لحظه های حساس و حیاتیش را بدرقه می کرد و خون و قیام در بستری از کشمکشهای داخلی و خارجی به حیات خود ادامه می داد.

زمزمه حضور ابراهیم زمان درسرزمین اسلامی بگوش می رسید و یعقوبعلی با تمام شور و اشتیاقش سپری شدن زمان را به نظاره ایستاده بود تا مولا و رهبر اساطیری اش از راه رسد در 12 بهمن 57 که امام گام به میهن اسلامی نهاد یعقوبعلی از طریق تلویزیونی که در منزل یکی از اقوام وجود داشت ورود امام به میهن اسلامی را با شور و شوق وصف ناشدنی دنبال می کرد هنگامی که مسیح صبح با دم جادویی خود حیاتی دوباره در کالبد جان ملت ایران دمیده و حماسه ایثار و شهادت را در دستان آنان بالنده می کرد یعقوبعلی نیز به قبیله قیام پیوست تا در زوال طاغوت و استقرار حکومت الهی نقشی ایفاکند.

او پس ازطلوع سپیده دم پگاه پیروزی به دسته عاشقان ولایت ملحق شده ومسولیت کمیته زنجان را به عهده گرفت تادرسنگر حراست ایستادگی و حفاظت از دستاوردهای ارزشمند انقلاب تلاشی مضاعف نماید.

تا اینکه یک شب قبل از شهادتش به خانه آمد. چهره ای صمیمی و آرام داشت بچه ها هر دو خواب بودند با نگاهی سرشار از محبت و عشق به آنها نگریست و دست نوازشی بر سرشان کشید.

بچه ها به خوردن یک عددسیب در هر روز عادت کرده بودند ابتدا به بچه ها نگاه کرد و سپس رو به همسرش کرد وگفت از سهمیه سیب بچه ها چیزی مانده یا تهیه کنم و من گفتم هنوز چند تایی سیب داریم انگارمیدانست که فرداآخرین روز زندگی اش خواهدبود .

یعقوبعلی که عهده دار مسولیت اداره بخشی از امور شهر می گردد با حضور در جلسات مسولان شهر به تعامل و تبادل نظر با آنان می پردازد و سرانجام در یکی از همین جلسات و به هنگام وضو بدست منافقی کوردل به شهادت می رسد و او که از پیشانیش مورد اصابت تیر جهل و جفا قرار می گیرد با روحی آرام در راستای اعتلای حق و حقیقت جاودانه می گردد.

و مادرش مانند یعقوب در فراق یوسف گمگشته اش هرگز نتوانست دوری فرزند را طاقت بیاورد ودر غم ازدست دادن فرزندش به قدری گریست که نابینا شد.

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده