«ماموریت روی آب»/ راویان عینی کربلای 4 چه میگویند؟
پنجشنبه, ۰۶ دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۱۸
کتاب «مأموریت روی آب» نوشته «فرزین شیرزادی» در قالب داستان بازنویسی خاطرات رزمندگانی همدانی است که در عملیات کربلای 4 و 5 شرکت کردهاند.این اثر با محوريت سرگذشت سه برادر با نامهاي: صمد، ستار و شمسالله ابراهيمي نوشته شده و ماجراي محاصره گروهي از رزمندگان در شب عمليات كربلاي 4 و سير نجات آنها از زبان ستار و شمسالله ابراهيمي بيان شده است
نوید شاهد به مناسبت سالروز عملیات کربلای 4 گزیده خاطرات رزمندگان عمل کننده در این عملیات که مملو از واقعیات جنگ است بازنشر میشود.
سعید حاج اسفندیاری: وقتی دستور مخابره شد!
ما جزء گردان خطشکن حضرت علیاصغر (ع) لشکر انصار بودیم. یک هفته به عملیات، دستهی مخصوصی را به اسم «گروه ویژه خطشکن» از میان ما انتخاب کردند. رفتیم خرمشهر و رسیدیم پایکار. کنار اروندرود ماندیم و منتظر رمز عملیات.
عراق با رسیدن ما، کوبیدن و بمباران خشکی و آب را شروع کرد. فکر کردیم شاید رفتوآمد و حرکتمان را دیده است و چشممان به کم شدن حجم آتش بود، اما ول کن نبود. حمله را شروع کردیم. بچهها دستهدسته سوار قایقها میشدند تا از اروند رد شوند. عراق با گرای حسابشده راههای عبور و قسمتهای مهم را بسته بود. خطشکنها که زودتر حرکت کرده بودند، رفتند آنطرف اروند. خط را شکستند و رخنه کردند.
بااینکه عراقیها همه راهها را از قبل بسته بودند، نتوانستند در قدم اول جلوی خطشکنهایمان را بگیرند، اما بقیه نیروها نتوانسته بودند برای پشتیبانی بیایند. چند ساعت بعد دستور برگشت مخابره شد. درواقع باید برمیگشتیم. بعضیها موقع برگشت میگفتند حالا دستشان آمد که هرچقدر هم آماده باشند بازهم میتوانیم بتارانیمشان. معلوم بود که منطقه لو رفته و گرای نقاط مهم ما را داشتند و به ما خیانت شده بود. برای مدتی به عقب برگشتیم و تا چهارده، پانزده روز بعد، عملیات کربلای 5 دلخوریها را تبدیل به شادی و امید کرد. حالا وقت وارد آوردن ضربه کاری بود.
محمود نوری سهامی فرد: تیرها روی نوک قایق
شب عملیات، بزرگترین ستون در محور امالرصاص، ستون ما بود؛ با هشتاد نفر غواص. جریان آب تندتر شده بود و جزر و مد، فشار آب را بیشتر کرده بود. مدتی صبر کردیم. بعد سوار قایقها شدیم. منورهای دشمن که بالای سرمان روشن میشد میایستادیم و بعد از خاموش شدن، دوباره حرکت میکردیم. بارمان زیاد بود و قایق سنگین. آب هم بالاآمده بود و هرچه پارو میزدیم راهمان را پیدا نمیکردیم. حدود یک ماه در آن محور شبانهروز کارکرده بودیم و دقیقهشماری میکردیم برای عملیات. کار مشکلی پیش رو داشتیم. باید میرفتیم به جزیره و دور از دید و تیررس دوربینها و کمینها میرسیدیم به هدف. آن موقع اگر دستور عقبنشینی میدادند، غیرممکن بود بهراحتی بتوانیم برگردیم. بااینحال تلاشمان را کردیم. یک ساعت بیشتر به شروع عملیات نمانده بود. وقتی برگشتیم یک ساعت از عملیات میگذشت. نیروها را آوردیم و به برادر علی چیتسازیان و به حاج مهدی کیانی فرمانده لشکر گزارش دادیم بعد برگشتیم به اسکله. پنج ششنفری با قایق زدیم به کارون. بعضی از قایقها با تیر و ترکش ازکارافتاده بودند. چند تا از قایقهای بهداری هم زخمیها را برمیگردانند. وسط کارون را گرفتیم و رفتیم جلو. پیش خودمان گفتیم شاید نصف خط را شکسته باشند و بچهها بخواهند مقاومت کنند تا نیروی کمکی برسد. وقتی وارد اروند شدیم و امالرصاص را رد کردیم، حجم آتشی که رویمان بود زیادتر شد. شنیده بودیم بچههای آنها رفتهاند آنطرف و با عراقیها درگیر شدهاند. پنجاه شصت متر مانده بود برسیم به سیمهای خاردار لب خط که رگبار دشمنروی نوک قایق کمانه کرد و آمد بالاتر، قایق داشت از آب پر میشد و بهتدریج میرفت پایین. چارهای نبود جز اینکه قایق را برگردانیم به ساحل.
جمشید احمدی: شب درهای بسته
عملیات کربلای 4 درراه بود و رزمندهها آمادگیشان را حفظ میکردند. آن سال از طرف مسئولین، سال پیروزی یا پایان جنگ بهحساب میآمد. بچههای قدیمی جبهه باید به وظیفهشان عمل میکردند. عهد کرده بودیم هرکه زنده ماند باید تا روزهای آخر تو جبهه بماند و راه بقیه را ادامه بدهد. هرروز شیوه مانور را مرور میکردیم تا روز عملیات. روز حمله ساعت هفت بعدازظهر در خرمشهر بودیم (کادر گردان). بسیجیها در دزفول آماده بودند تا بخش اول عملیات با موفقیت بگذرد و با بیسیم پیام را بگیرند و را بیفتند. با فرمانده لشکر حاج مهدی کیانی تماس گرفتیم. گفتند همه برگردیم به دزفول و کنار نیروها باشیم.
اول برایمان باورکردنی نبود. اصرار کردیم که با گردان 155 وارد عمل شویم، قبول نکردند. وقتی برگشتیم دزفول فهمیدیم مرحله اول عملیات به مشکل برخورده است. لو رفته بودیم و درها به رویمان بستهشده بود. بعد از مرحله اول عملیات کربلای 4، حمله متوقف شد. گردان علیاصغر (ع) قوام گرفت و با گردان مایکی شد. فرماندهی را حاج ستار ابراهیمی قبول کرد. گردان مهم لشکر انصار که در کربلای 4 ضربه سنگینی خورده بود مجدداً ساماندهی شد و منتظر حمله بعدی شدیم.
مرحوم ولی نقدی وند: سرد و آرام، مثل مار
سرگرم سازماندهی و هماهنگ کردن نیروها بودیم. قبل از عملیات چند بار برای توجیه خط عراق رفتیم به دیدگاهها. ازآنجا عراقیها را میدیدیم و حرکاتشان را زیر نظر داشتیم. بهظاهر خونسرد بودند و توجهی به ما نداشتند. تعجب میکردیم از آن ظاهر آرام. خط دشمن در همچون موقعیتهایی مثل سیر و سرکه میجوشید. اما این بار چیزی غیرعادی در خطوط دیده نمیشد. چند روز بعد موقع عملیات فهمیدیم هرچه دیدهایم صورتک بوده و نمایش. پیدا بود نقشه حملهمان از جایی درز پیداکرده است.
شب حمله خطشکنها توانستند از یکیدو جبهه رخنه کنند و هدفهایشان را بگیرند. باقی یگانها پشت آتشهای زمینی و بمباران هوایی ماندند. برای اولین بار بود که میدیدیم هواپیماهایشان شبانه در منطقه پرواز میکنند. آنها زیر منورها عرض اروند را بمباران میکردند. اتش دوشکاها و مسلسلهایشان هم از روبهرو به طرفمان بود. این شد که پنجشش ساعت بعد از عملیات برگشتیم به عقب. آمدیم به «ابوشانک» برای طرح و برنامه حمله بعدی.
خلیل احمدوند: موج اول، بعد از غواصان
گردان ما برای عملیات کربلای 4 آماده بود. فرمانده لشکر صحبت کرد و امید پیروزی داد و بعد برای عملیات حرکت کردیم. ما موج اول بودیم، پشت سر غواصها که میزدند به خط باید وارد عمل میشدیم. از مقر که راه افتادیم، بعد از پیادهروی کوتاهی رسیدیم به ساحل خودمان. سوار قایقها شدیم. طبق قول و قرار باید خیلی زود میزدیم به خط، ولی چون دشمن مقاومت کرده بود مجبور شدیم حدود پنج ساعت تو قایقها، لب خط بمانیم؛ تو این مدت، در هوای تاریک، هواپیماهای عراق ساحل و اروند را بمباران میکردند.
بالاخره فرمانده دستور حرکت داد. تا نزدیکی دهانه امالرصاص پیش رفتیم. یک مرتبه اعلام کردند که باید برگردیم سمت ساحل. دور زدیم و برگشتیم. آتش دشمن زیادتر شده بود. در ساختمان نیمه خرابه محکمی پناه گرفتیم. دشمن ساختمان را زیر آتش گلوله. زیر پلهها سنگر گرفتیم تا از تیر و ترکشها در امان باشیم. آتش که سبکتر شد زدیم بیرون و برگشتیم به عقب. هرکس بچههای دسته خود را پیدا کرد و برگرداند به مقر. بعد از کربلای 4 همه از نو دوباره جمع شدند. حاج آقا ستار برایمان صحبت کرد. حرفهایش تاثیر میگذاشت. همه روحیه گرفتند و چشم دوختند به عملیات کربلای 5.
انتهای پیام
ادامه دارد...
نظر شما