عشق به امام(ره)، تعصب دینی و شجاعت؛ ویژگی بارز شهید فهمیده
يکشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵۶
مادر و خواهر شهید محمدحسین فهمیده از ویژگیهای بارز شخصیتی این شهید بزرگوار میگویند و متفقالقول بر این باورند که عشق به امام(ره) و اطاعت مطلق از فرامین ایشان برای او از همه چیز و همه کس مهمتر بود.
به گزارش نوید شاهد، شهید محمدحسین فهمیده نوجوان سیزدهسالهای بود که سال ۵۹ و در جریان تجاوز ارتش بعث عراق به مرزهای ایران به منظور تصرف خرمشهر به عنوان نیروی داوطلب از کرج در جبهه حاضر شد و با بستن نارنجک به خود و رفتن به زیر تانک و انهدام آن مانع از پیشروی دشمن شد.
در سالروز تسخیر لانه جاسوسی که به روز دانشآموز موسوم است و در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران به عنوان روز ملی مبارزه با استکبار جهانی نامگذاری شده است، با خانواده شهید فهمیده گفتوگویی شده که در ادامه میخوانید:
ـ ابتدا خودتان را معرفی کنید و در مورد اعضای خانواده شهید فهمیده نیز مختصری توضیح دهید؟
فرشته فهمیده، خواهر کوچکتر شهید فهمیده، هستم. مادرم فاطمه کریمی و پدرم محمدتقی فهمیده است که اکنون با توجه به عارضه مغزی قادر به تکلم نیست. دو خواهر بزرگتر من زهرا و مرضیه نام دارند. چهار برادر به نامهای داوود، محمدحسین، حسن و مجید دارم که داوود و محمدحسین از جمله شهدای جنگ تحمیلی هستند. محمدحسین متولد سال ۴۶ بود و در زمان شهادت ۱۳ سال داشت و داوود، برادر بزرگم، متولد سال ۴۲ بود که دیرتر از محمدحسین به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهید داوود فرمانده یکی از دستههای نظامی بود که در سال ۶۱ در تپههای حاج عمران با اصابت ترکش به شهادت رسید و شهید محمدحسین نیز با نحوه شهادتش به عنوان شهید ملی پُرآوازه است و حضرت امام (ره) نیز در رثای در این جمله معروف فرمودند: «رهبر ما آن طفل سیزده سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»
ـ خانم کریمی، به عنوان مادر شهید درباره تولد شهید محمدحسین فهمیده و ویژگیهای او در دوران کودکی توضیح دهید.
مادر شهید: محمدحسین ۱۶ اردیبهشت سال ۴۶ به دنیا آمد. خاطرم هست روز تولدش مصادف بود با سوم محرم. قصد داشتیم که نام این نوزاد را مسعود بگذاریم، زیرا نام برادر بزرگتر او نیز داوود بود اما پدرش گفت که این نوزاد نامش را با خودش آورده است و چون در محرم به دنیا آمده نامش را حسین گذاشتیم.
محمدحسین بچه خیلی خوبی بود. درسخوان بود و برادر بزرگترش همیشه میگفت که با توجه به هوش و استعداد زیادی که دارد باید تخصص و شغل بسیار خوبی داشته باشد و ورد زبانش این بود که محمدحسین باید خلبان شود. پسر پرشر و شوری بود. دو دفعه با دست بردن در شناسنامهاش خواسته بود که برای حضور در خط مقدم به خرمشهر برود تا با دیگر همرزمان مانع از سقوط این شهر شوند.
او زیاد قرآن میخواند، به مسجد میرفت و همیشه در هیئتهای عزاداری شرکت میکرد. آن زمان در قم زندگی میکردیم و با وجود سن کمش، خستگیناپذیر بود و در اغلب فعالیتهای مذهبی محلهمان شرکت میکرد. این فعالیتها را پس از عزیمتمان به کرج نیز با همان جدیت و پشتکار ادامه داد تا اینکه واقعه شهادت او پیش آمد.
ـ هنگام گفتوگو با بسیاری از خانوادههای شهدا، آنان این به نکته اشاره میکنند که اخلاق فرزند شهیدشان متفاوت از سایر فرزندانشان بوده است. در مورد شهید فهمیده نیز چنین چیزی صادق بود؟
مادر شهید: بله. او اخلاق خیلی خاصی داشت. تعصب خاصی روی خواهران و برادرانش داشت، مخصوصاً روی خواهرانش که حتماً تأکید داشت آنها با حجاب در مجامع عمومی حاضر شوند. با وجود آنکه پسر بزرگ خانواده نبود اما کلیه امور خانه روی دست او میچرخید. پدرش به دلیل مشغله کاری زیاد فرصت رسیدگی به امور خانه را نداشت و لذا او به تنهایی این امور را از خرید گرفته تا تعمیرات و بنایی انجام میداد.
ـ چگونه از شهادتش مطلع شدید؟
مادر شهید: تازه به کرج نقل مکان کرده بودیم و خانه هنوز سیمکشی برق نداشت. لذا تلویزیون نداشتیم. محمدحسین چند بار به جبهه اعزام شده بود و البته با توجه به صِغَر سن برادران پاسدار او را به خانه بازگردانده بودند، اما در اعزام آخر، که از آن بیخبر بودیم، پس از چند روز که از محمدحسین خبر نداشتیم هرآن منتظر بودیم که برادران پاسدار او را برگردانند. خاطرم هست که سر سفره شام اخبار رادیو را میشنیدیم که در آن اعلام شد یک نوجوان سیزده ساله زیر تانک رفته و با انفجار نارنجک موجب انهدام آن شده است. نمیدانم چرا آنجا دلم گواهی داد که آن پسر محمدحسین بوده است. باید بگویم که آن رادیو را محمدحسین تهیه کرده بود و به ما سفارش میکرد که همیشه این رادیو دمدستمان باشد تا هنگام شنیدن آژیر خطر فوراً خودمان را به پناهگاهی که خودش برای ما در زیرزمین خانه ساخته بود برویم. برادر بزرگترش، داوود، در برابر این اتفاق یعنی خبر رادیو واکنش منفی نشان داد، اما پس از چند روز برادران پاسدار به خانهمان آمدند. ابتدا گفتند که محمدحسین زخمی شده است، اما بعد از اینکه دخترم آنها را به در مغازه همسرم برد، او به خانه بازگشت و گفت که باید برای انجام کاری به تهران برود.
برادرش داوود هم از جریان مطلع شده بود و به من گفت که بهتر است در مدتی که پدر به تهران میرود شما هم به خانه زهرا، دختر بزرگترم، بروید؛ با این توجیه که خانه خواهرش تلفن دارد. در آن زمان مجید، پسر کوچکم، شیرخواره بود. پس از بازگشت به خانه دیدم که حجله محمدحسین جلوی خانه برپا شده است.
ـ درباره خوابی که پیش از شهادت محمدحسین دیدید صحبت کنید.
مادر شهید: محمدحسین عادت داشت که هر شب جمعه به بهشت زهرا برود. یک بار از اوخواستم که من را هم با خودش ببرد و او هر بار میگفت که مادر تو بچه کوچک داری و سخت است که با من به تهران بیایی. یک شب خواب دیدم که او در خانه نیست، زیرا همیشه بیخبر جایی میرفت یا بعد از مراجعتش متوجه میشدیم که کجا رفته و یا برادران پاسدار او را به خانه میآوردند و تازه متوجه میشدیم که سر از جبهه درآورده است. وقتی که آمد و من را غافلگیر کرد از او پرسیدم کجایی؟ گفت سر قبرم. متعجب از او پرسیدم چرا از این شوخیهای بیمزه میکنی؟ او گفت که قطعه ۲۴ بهشت زهرا جایی است که در آن مدفون خواهم شد. همین اتفاق رخ داد و او در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
محمدحسین همیشه اعتقاد داشت که شهید خواهد شد و به مرگ طبیعی از این دنیا نخواهد رفت. از آنجا که پسر پرشر و شوری بود، دوچرخه سوار میشد و میگفتند که با دوچرخه دست خود را از پشت ماشینها می گیرد و همراه با آنها مسافتی را میرود. یک بار به او گفتم محمدحسین نمیترسی که تعادلت به هم بخورد و زیر چرخ ماشین بروی؟ تو با این کارت غیر از اینکه جان خودت را از دست میدهی، برای راننده نیز دردسر درست میکنی و او گفته بود نترس مادر، من به این شکل نخواهم مُرد و به من الهام شده است که شهید میشوم.
من به حسین خیلی علاقهمند و وابسته بودم و فکر نمی کردم روزی بتوانم بدون او زندگی کنم چرا که پسر دلسوزی بود اما از آنجا که نباید جلوی شهادت کسی را به عنوان یک فیض عظیم الهی گرفت لذا بسیار خوشحالم که او به آنچه آرزویش را داشت رسید.
ـ از شما به عنوان خواهر شهید، میپرسیم که برجستهترین ویژگی شخصی شهید فهمیده چه بود؟
فرشته فهمیده: عشق تام و تمام او به رهبری. به شکلی که گوشش به هیچ چیز دیگری بدهکار نبود. همیشه میگفت که وقتی آقا به ما مسئله را امر کنند دوست دارم من اولین بسیجی باشم که به فرمان ایشان لبیک میگویم. ما سال ۵۶ و به جهت مشکلی که برای اوضاع معیشتی و شغل پدرم به کرج آمدیم و تا پیش از آن محمدحسین در قم بسیار فعال بود. با وجود سن کم تمام نوار سخنرانیهای امام(ره) را به دقت گوش میکرد و روی کاغذ پیاده میکرد و با تکثیر آنها را در میان مردم پخش میکرد. فضای قم خیلی برای محمدحسین برای فعالیتهای انقلابی مساعد بود و با آمدن به کرج این میزان آمادگی جو حاکم بر محلات و شهر برای انجام کارهای انقلابی به میزان زیادی کاهش پیدا کرد اما محمدحسین از هیچ کوششی برای مجاب ساختن هم سن و سالانش برای انجام فعالیتهای انقلابی فروگذار نکرد.
علاوه بر اینها محمدحسین سر نترسی داشت. جسور بود و بیباک بود. با وجود سن کم اما در جریان تسخیر لانه جاسوسی حضور پیدا کرده بود و حتی بر بالای دیوار سفارت آمریکا نیز رفته بود، کاری که به عقیده خیلیها جرئت زیادی میخواهد چون آنجا در تیررس مستقیم بود و هر آن ممکن بود کسی او را با تیر بزند.
مادر شهید: آنقدر شجاع و نترس بود که حتی پیش از شهادت شهید چمران و در جریان قائله پاوه و تحرکات کُردهای منافق او خود را به پاوه رسانده بود و البته طبق معمول افرادی او را به خانه بازگردانده بودند و به من گفتند که این پسر شما به چه جرئتی به آنجا آمده است و مگر نمیدانید که در پاوه دشمنان برای ایجاد رعب و وحشت در میان نیروهای خودی سر میبرند؟ این آقازاده شما هنوز بچه است و خیلی زمان نیاز است که تبدیل به یک نیروی کارآمد شود، شما باید تعهد بدهید که پسرتان زین پس از شهر خارج نشود و البته محمدحسین در جواب گفته بود، بچه در قنداق خوابیده است و من بچه نیستم و جان ناقابلم را حاضرم در راه امام نثار کنم.
باید بگویم که محمدحسین بلندنظر بود و منش بزرگ و والایی داشت به شکلی که حتی در دوران کودکی و به اقتضای این سن که باید در بازیهای کوچه و محله با بچهها مشارکت داشته باشد، میدیدیم که کنار دیواری دست به سینه ایستاده و بازی، اعمال و رفتار بچهها را نظارت کرده و به نحوی آنها را تجزیه و تجلیل میکند. در تمام مدت تحصیل در کنار درس خواندن کار میکرد و از دستمزد خودش اموراتش را میگذراند و اینگونه نبود که برای خرج و مخارجش پول توی جیبی از پدرش دریافت کند.
فرشته فهمیده: مدتی بود که با خودش اجناسی برای برپا کردن بساط دستفروشی همراه میآورد و این بهانه میگفت که باید به تهران بروم و البته مادرم شماتتش میکرد که پسر این کار را نکن چون در شأن تو و خانواده نیست اما قضیه چیز دیگری بود. او دستفروشی را بهانه کرده بود که به این واسطه به دور از چشمان خانواده به تهران و پارک چیتگر برود و آنجا آخرین اعلامیههای امام(ره) را برای توزیع تحویل بگیرد. بعضی میگفتند در زمان برپایی هیئات عزاداری محرم و صفر وقتی چراغها خاموش میشد تا مردم به عزاداری بپردازند با روشن شدن چراغها آنها در دستانشان اعلامیههایی را مشاهده میکردند، اعلامیههایی که هیچکس هم خبردار نمیشد پخش آنها کار محمد حسین است.
ـ روزی هم که قصد رفتن به خرمشهر را داشت حتماً بهانهای جور کرد که شما مانعش نشوید؟
فرشته فهمیده: اولین روز ماه مهر سال ۵۹ بود که من کلاس چهارم بودم و خواهر بزرگم کلاس پنجم. خودش ما را تا مدرسه رساند البته همچنان تأکید داشت که ما باید برخلاف همکلاسیهایمان روسری سر کرده و حجابمان را حفظ کنیم. بعد گویا به خانه برگشته بود و به مادر گفته بود که من کلاس فوتبال دارم. ساک مختصری جمع کرده بود و حسن برادر کوچکترمان را هم تا مسیری با خودش برده بود. بعد خداحافظی گرمی با حسن کرده بود و رفته بود. زمانی که خبر شهادتش از رادیو البته بدون ذکر نام او مخابره شد به مادرم الهام شد که این نوجوانی که زیر تانک رفته محمدحسین است اما پدرم همهاش تکرار میکرد که کسی اجازه نمیدهد او به خط مقدم برود و به خود این نوید را میداد که همین الان در را میزنند و باز برادران بسیجی جلوی درب آمده و محمدحسین را به خانواده بازمیگردانند.
ـ هیچ وقت در مورد نحوه شهادتش کنجکاو نشدید؟
فرشته فهمیده: در جریان یک عملیات التماس میکند که من را هم با خودتان ببرید. در آن عملیات در خرمشهر، دوست صمیمیاش محمدرضا شمس شهید میشود و او با نیت تقاص خون دوستش به خود نارنجک بسته و به زیر تانک دشمن میرود که این اقدام منجر میشود که دشمن کمی در پیشروی دچار وقفه شود. در هر حال جسد نیمهسوختهای را به ما تحویل دادند که با احترام و شکوه فراوانی به فاصله چند روز پس از شهادت در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
۱۷سال پس از این ماجرا ما سعی در مطلع شدن از حال و هوای محمدحسین در روزهای حضورش در جبهه و اوقات پیش از شهادتش داشتیم که از طریق مادر شهید بختیاری که مسئول گروهی بود که محمدحسین در آن بود متوجه شدیم که او شب قبل از شهادتش انگار دلتنگ کسی باشد نگران بود و یک جا آرام و قرار نداشته است. شهید بختیاری از او میپرسد که چرا اینگونه است و محمدحسین ابراز میکند که دلم برای مادرم تنگ شده و دوست دارم یک بار دیگر او را ببینم و از او حلالیت بطلبم. بعد در حالیکه چفیهاش را روی دست شهید بختیاری پهن میکند، سرش را روی دست او گذاشته و در حالیکه اشک میریخته تا صبح شهادتش همانجا میخوابد.
ـ در سر در این خانه تابلویی قرار داشت که روی آن نوشته شده بود بنیاد شهید فهمیده؛ در مورد این بنیاد و اهدافش بیشتر توضیح دهید؟
فرشته فهمیده: قبلاً ما این خانه را به آموزش و پرورش فروختیم اما بعد به دلیل خاطرهای که از محمدحسین در آن داشتیم با پیگیریهای آقای حاجی بابایی؛ وزیر آموزش و پرورش وقت آن را با همان مبلغ بازخرید کردیم. ما در طبقه پایین این ساختمان حسینیهای داریم که در آن مجالس مذهبی و همچنین آموزش قرآن ویژه بانوان دایر است اما قصد اصلی از تأسیس این بنیاد آن است که به کشف و شناسایی نوجوانان شهید دوران انقلاب و دفاع مقدس بپردازیم. نوجوانانی در همین رده سنی شهید فهمیده که در صورت شناسایی و معرفی میتوانند الگوی خوبی برای نوجوانان و جوانان در روزگار کنونی باشند. ما ۳۶ هزار شهید دانش آموز داریم که باید با شناسایی دقیق آنها و ایجاد یک بانک اطلاعاتی حرکت مؤثر فرهنگی در مورد آنها به انجام برسد اما این کار بدون مشارکت نهادها و دستگاهها امکانپذیر نیست و نیاز به کمکهای دولتی و به ویژه از ناحیه بنیاد شهید و امور ایثارگران داریم.
ما در جریان واقعه کربلا با نام ۷۲ شهید دشت کربلا را میشناسیم که البته یکی از مهمترین آنها قاسم بن الحسن(ع) است، نوجوان سیزده سالهای که با جانفشانی خود در دفاع از حریم آل الله سر از پای نشناخت، چرا نباید پرداختی درخور درباره مصادیق و ما به ازاهای چنین اشخاصی در تاریخ معاصر صورت نگیرد؟ این مهم عزم جدی مسئولان را میطلبد، مضاف بر اینکه شما اکنون در بیت شهید بزرگوار حضور دارید که به عنوان یک شهید ملی شناخته شده است و الگوی بسیار خوبی در جریان فرهنگ ایثار و شهادت است اما چرا باید خانواده او و به ویژه پدر و مادرش که در کهولت به سر میبرند و به ویژه پدرم که مریض احوال است و با هزینههای گزاف درمانی روبرواست مورد حمایتهای درمانی و بهداشتی قرار نگیرد؟ به نظرم خانواده شهدا نیاز به تکریم و احترام بیشتری دارند.
انتهای پیام
منبع: ایکنا
نظر شما