کد خبر : ۴۳۲۲۹۴
۱۹:۳۵

۱۳۹۷/۰۵/۰۶
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

موتور نمی خواهم

همچنان پافشاری داشت. یک روز صبح به مادرش گفته بود من دیگر موتور نمی‌خواهم. مادر با تعجب پرسید امیر جان چه شده خواب دیدی خیر است.
نویسنده :
حسن افشار


بعضی مواقع هم مقتضای سن نوجوانی خواسته‌هایی داشت. در پایگاه زمانی داشتن مینی موتور بین بچه ها رایج شده بود. در پایگاه و خارج از پایگاه با آن مانور می‌دادند. امیر هم در خرید این وسیله اصرار می‌کرد. می‌گفتم وسیله خوبی نیست ممکن است باعث عقب ماندگی از درست شود یا خدای نکرده تصادف کنید.

همچنان پافشاری داشت. یک روز صبح به مادرش گفته بود من دیگر موتور نمی‌خواهم. مادر با تعجب پرسید امیر جان چه شده خواب دیدی خیر است.

-در واقع خواب دیدم در خواب بزرگی به من گفت امیر موتور به دردتان نمی خورد برای فلانی اسم بچه ای را بیان کرده خوب است و برای تو قرآن

احمد امیرگان پدر شهید


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه