گفت وگو با کمیل کهنسال از فرماندهان لشکر 25 کربلا
دوشنبه, ۰۶ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۰۱:۰۸
وقتی شهید املاکی برای شناسایی راه می افتاد، نیروها پشت سر ایشان ستون می شدند و برای رفتن خودبه خود بین نیروها بگوومگو می شد. همه می خواستند و آماده بودند که بروند. حاج حسین راهش را ادامه می داد و نهایتاً می بایستی 5 نفر می رفتند و آن 5 نفر کسانی بودند که باید می رفتند.

نوید شاهد: سردار کمیل کهنسال از فرماندهان شاخص لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس، اهل شهرستان ساری است که سابقه درخشانی در عملیات های مختلف دفاع مقدس دارد. با او به گفت وگو نشستیم تا جزئیات بیشتری از جنگ و سردار املاکی برایمان بگوید.

سردار املاکی از برجسته ترین نیروهای اطلاعات عملیات بود

ابتدا از نقش واحد اطلاعات در جنگ برایمان بگویید و بفرمایید شهید املاکی چه گونه به این واحد آمدند؟

اطلاعات عملیات در جنگ یکی از واحدهای بسیار حساس و تعیین کننده بود چرا که ما به تکنولوژی های روز مجهز نبودیم، برای همین در عملیات کار اطلاعات به دوش همین واحدها و یگان های سپاه بود که حسین یکی از اعضای مؤثر آن به شمار می رفت.

از بین 2000 نیروی اعزامی از منطقه 3 گیلان و مازندران در اوایل جنگ 150 نفر نیرو را به عنوان نیروهای واحد اطلاعات، آموز شهای لازم را دیده و از بین این تعداد 30 نفر را که از زبد هترین نیروها از نظر اخاص، ایمان و شجاعت برتر بودند را جدا کردیم. من در همان زمان بین این نیروها در شهید املاکی یک برجستگی قابل ملاحظ های را مشاهده کردم. اگرچه شهید املاکی در عملیا تهای قبلی همچون رمضان، شجاعت زیادی از خود نشان داده بود اما بعد از عملیات رمضان و قبل از عملیات محرم با توجه به شناختی که از املاکی داشتم به او گفتم: حسین آقا مسئولیت یکی از محورهایشناسایی اطلاعات عملیات را به عهده بگیر. اما ایشان نپذیرفت. از آن جای ی که آدم متواضعی بود در لشکر 25 کربا هم که در آن زمان گیان و مازندران با هم بودند، در خضوع و تواضع و فروتنی زبانزد همه شده بود. بالاخره به ایشان تکلیف کردیم که در عملیات محرم در منطقه زبیدات و موسیان که منطقه بسیار وسیعی بود به عنوان محور اصلی عملیات، مسئولیت محور را به عهده بگیرد.

برای شناسایی آن محور یک روز شهید املاکی به من گفت اگر بتوانیم پایگاه مان را در نزدیک ترین فاصله به دشمن بزنیم و از آن جا دشمن را شناسایی کنیم موفق خواهیم بود. به ایشان گفتم فقط مراقب باشید دشمن شما را شناسایی نکند و بعد هم این پایگاه مهم را در آنجا زدند.

شهید املاکی چه گونه برجسته شد؟

در آن زمان، حسین املاکی تازه به لشکرمان آمده بود ولی با آن که تازه وارد بود زود نظر همه را به خود جلب کرد. با این که اهل و ساکن لنگرود بود و ما مازندرانی و از لحاظ جغرافیایی تفاوت و فاصله زیادی داشتیم با این همه، همه او را دوست داشتیم و چون نگینی در خود جای می دادیم.

همیشه متبسم و باوقار بود، قد و قامت خوبی داشت، ذره ای تکبر در او دیده نمی شد همه او را از خود و خود را از او میدانستند. در دوره آموزش اطلاعات هم، نظر همه مسئولین را به )تصمیم و تدبیر( خود متوجه کرده بود. در طول جنگ یک بار هم در روحیه شهید املاکی، کسالت و خستگی ندیدم. روحیه شادابی و بشاشیت را در اوج نگاه شهید املاکی می دیدیم. در سختی های کار و در اوج گرفتاری ها، چهرۀ او متبسم بود.

یک روز قبل از نماز صبح به سنگرشان نزد شهید املاکی رفتم، دیدم خودش در گوشه نشسته و بقیه هم در کنارش در حال خواندن دعا هستند، آ ن هم با چه سوز و گدازی گریه می کردند.

آن روز گویا یکی از هم سنگران شهید املاکی به نام شهید وحدانی خوابی دیده بود که گویا امام حسین )ع( و حضرت ابوالفضل العباس )ع( و چند تن از یارانشان تشریف آورده بودند و تبسمی کرده و این استقامت، اصرار و سماجت بچه ها را تحسین

می کردند.

می گویند خیلی نکته بین بود در این باره برایمان بگویید.

شهید حسین املاکی، ساده ترین و جزئی ترین روابط جمعی را، به بهترین وجه انجام می داد. اگر لازم بود امکاناتی در اختیار همه نیروها قرار بگیرد، حتی جزئی ترین امکانات کار مثل دوربین، پوتین، لباس و ... که بچه ها از آن محروم بودند، حاج حسین نیز خودش را از آ نها محروم می کرد و تمام تلاشش را می کرد امکانات را برای بچه ها فراهم کند. این فداکاری و روحیه حسین در بین نیروهای تحت امرش آرامش و اطمینان ایجاد می کرد.

شهید املاکی در عین قاطعیت طبع شوخی هم داشت. خاطره ای دارید از شوخ طبعی ایشان.

یادم هست در یکی از شناسایی ها، غروب بود و نماز مغرب و عشاء را خواندیم. از تاریکی شب استفاده کرده با دوستان خداحافظی کردیم و رفتیم. قدم شمار ما هم برادر زرویانی بود و طبق معمول در عقب گروه حرکت می کرد و قد مها را می شمرد. حسین آقا دوربین مادون قرمز داشت و در پیشاپیش ما حرکت می کرد. به میدان مین دشمن رسیدیم، آهسته به عقب ستون آمد و خطاب به برادر زرویانی گفت: قدم شمار تا اینجا چند قدم شده؟ او پاسخ داد 1760 قدم و ادامه داد فرمانده چه کار کنم؟ حسین آقا هم به شوخی گفت: همین جا بخواب! حرکت کردیم، او می خواست دستورات حسین آقا را موبه مو اجرا کند. همان جا خوابید، این در حالی بود که ما حرکت کرده و از اولین میدان مین دشمن نیز عبور کرده بودیم. در ادامه شناسایی، سنگرهای کمین و خا کریزها و میادین دوم و سوم دشمن را پشت سر گذاشتیم و از آنها نقشه و شاخص برداری کردیم. حسین آقا برگشت تا از قدم شمار بپرسد تا اینجا چند قدم شده، به عقب ستون که آمد دید قدم شمار نیست. البته من قبلاً شک کرده بودم، چون صدای خش خش پاهایش نمی آمد. ولی باور نداشتم. کار ما تمام شد، برگشتیم میدان مین اول، دیدم قدم شمار در میدان مین خوابیده و صدای خروپف او بلند است. حسین آقا بر بالینش آمد و دستی به سر و صورت او کشید و بیدارش کرد.

سردار املاکی از برجسته ترین نیروهای اطلاعات عملیات بود

وقتی به سردار املاکی اعلام کردند مسئول اطلاعات عملیات لشکر شده چه حسی داشت؟

در منطقه مؤسان به سر می بردیم، شبی مسئول اطلاعات لشکر آمد به مقر و بعد از نماز مغرب و عشاء در جمع نیروهای تیپ صحبت کرد و در بین صحبت گفت: برادران از امروز برادر املاکی مسئول اطلاعات عملیات لشکر معرفی می شود. اطاعت از او و همکاری صمیمانه با او داشته باشید. هنوز صحبت فرمانده تمام نشده بود، که حسین آقا از جایش بلند شد و گفت: برادر، من خود را لایق این مسئولیت نمی دانم همان طور که بارها گفته ام، هستند کسانی که از من قوی تر و لایق ترند. سابقه آ نها در تیپ از بنده بیشتر است، در ضمن خوب بود قبل از بیان این مطلب در جمع، بنده را در جریان کار می گذاشتید! فرمانده گفت: بارها سعی کردیم شما را قانع کنیم، اما نشد، لذا تصمیم گرفتیم با توجه به توانایی، سوابق و عملکرد جناب عالی به شما تکلیف کنیم این مسئولیت را بپذیرید. وقتی که شهید املاکی کلمه تکلیف را شنید، سر جایش نشست و سرش را به زانو گرفت و بعد از دقایقی بلند شد و خطاب به برادران حاضر در جلسه گفت: برادران من برای ادای تکلیف به جبهه آمده ام و به همین خاطر نیت کرده ام هر چه فرماندهان تکلیف کردند، عمل کنم. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: من برادر شما هستم. من کوچک شما هستم، من مسئول شما نیستم. هرگز مرا به نام فرمانده صدا نزنید.

سردار املاکی برای شناسایی محورها معمولاً نیروها را چه گونه انتخاب می کرد؟

شهید املاکی وقتی برای شناسایی راه می افتاد، نیروها پشت سر ایشان ستون می شدند و برای رفتن خودبه خود بین نیروها بگوومگو می شد. همه می خواستند و آماده بودند که بروند. حاج حسین راهش را ادامه می داد و نهایتاً می بایستی 5 نفر می رفتند و آن 5 نفر کسانی بودند که باید می رفتند. برای شناسایی محورها، وقتی به شهید املاکی گفته می شد این محورها باید در مدت 24 ساعت شناسایی شوند، شهید املاکی سر ساعت امکانات و تجهیزات لازم را دریافت و حرکت می کرد. شهید املاکی هیچ گاه به نیروها نم یگفت بروید. با آن که به عنوان مثال در کربلای 5 مسئول محور اطلاعات بود، در تمامی شناسایی ها خودش اولین نفر بود. حرکت می کرد و می گفت بیاید. در محور اطلاعات، بعضی وقت ها 20 نفر بودند و بعضی وقت ها 50 نفر و همه نیروها برای شناسایی نمی رفتند. به عبارتی این تعداد برای شناسایی متغیر بودند.

یکی از شناسایی های که با ایشان بودید را برایمان تعریف کنید.

در یکی از شناسایی ها دم غروب حرکت کردیم و به آب زدیم. ساعت حدود چهار و نیم صبح به جایی رسیدیم که آب تا وی سین همان آمده بود. به حسین آقا گفتم: ما هر چه جلوتر می رویم، آب گرفتگی بیشتر می شود، بیاییم برگردیم و جاهایی که باتلاقی است بمانیم و صبح دوربین بیندازیم ببینیم چه خبره؟ حسین آقا با پیشنهاد من موافقت کرد و به باتلاقی که نزدیکی ما بود رفتیم. نمی دانستیم چقدر با ایرانی ها و عراقی ها فاصله داریم. باد بسیار سردی می وزید. یک کیسه خواب و یک کنسرو داشتیم. کیسه خواب را باز کردیم،

من و حسین پاهایمان را داخل کیسه خواب کردیم و همدیگر را بغل کردیم. در آن دشت بدن مان خیس بود و زیر پاهای مان نیز گل بود. دراز کشیدیم و خوابیدیم. نزدیکهای نماز صبح متوجه شدیم حدود صد و پنجاه متر با عراقی ها فاصله داریم. به همان حالت تا اذان مغرب دراز کشیدیم. خیلی گرسنه بودیم. در حالی که به بغل دراز کشیده بودیم، حسین کنسرو را نگه می داشت و من با مشت به فشنگ می زدم و بعد من نگه می داشتم که حسین با مشت به فشنگ بزند تا بتوانیم کنسرو را باز کنیم.

سرانجام توانستیم به اندازه دو سر فشنگ کنسرو را باز کنیم، همه انگشتان مان خونی شده بود. آن روز را با همه مرارت و سختی ای که داشت، طی کردیم. در آن شناسایی، شهید املاکی جاده را شناسایی کرد و در شب همه مواضع عراقی ها بررسی شد. بعد برگشتیم و حاصل شناسایی های شهید املاکی در همان مقاطع جاده شهید همت شد.

در عملیات والفجر 6 ظاهراً آقای شمخانی خواستند آماده عملیات شوید در حالی که این آمادگی وجود نداشت. در این خصوص توضیح بیشتری بدهید.

قبل از هر چیز باید بگویم یکی از اهداف عملیات والفجر 6، پشتیبانی عملیات بزرگ «خیبر» بود که این عملیات سرنوشت جنگ را رقم می زد.

عملیات والفجر 6، در جبهه های میانی طرح ریزی شد تا جبهه جدیدی در منطقه به سوی شهرهای «علی غربی و علی شرقی » عراق در برابر ارتش دشمن ایجاد شود. قبل از این عملیات در جبه ههای شمالی و میانی دو سپاه از ارتش عراق مستقر بودند ولی هم زمان با این عملیات، سازمان رزم ارتش عراق توسعه پیدا کرده بود و چهار سپاه در این جبهه ها مستقر شده بودند. بنا بود این چند سپاه دشمن در جبهه های میانی درگیر شوند تا از پشتیبانی منطقه عملیاتی خیبر غافل بمانند.

اما هدف دیگر عملیات والفجر 6، بازپس گیری و آزادسازی مناطقی از خاک ایران که از اوایل جنگ در تصرف ارتش عراق قرار داشت، بود. مناطق تصرف شده در شمال غربی دهلران که در اوایل جنگ، دشمن تا روی جاده آسفالته نفوذ کرد و مردم محلی آ نها را به عقب راندند. آ نها عقب نشینی کردند ولی نه تا سر مرز، بلکه بخش زیادی از خاک ما را در تصرف داشتند. همچنین یکی از اهداف دیگر عملیات والفجر 6، برقراری امنیت در آن منطقه بود. جاده ای که در آن منطقه از ایام، اسلام آباد، مهران و دهلران به سمت اندیمشک می آمد، باید امنیتش برقرار می شد. زیرا در منطقه عملیاتی والفجر 6، نیروها و افسران اطلاعاتی عراقی به سادگی عبور و مرور می کردند و تا عمق خاک ایران، آمد و رفت داشتند و همچنین منافقین و گروه های ضد انقلابی که تحت حمایت صدام بودند از همان منطقه رفت وآمد می کردند.

منطقه عملیاتی والفجر 6، از لحاظ موقعیت جغرافیایی، منطقه بسیار پیچیده ای بود. صعب العبور و دارای رشته کوه ها و تپه هایی در هم تنیده بود.

قرار بر این شد در منطقه ای به طول 20 تا 25 کیلومتر عملیات آغاز شود. بر اساس نقشه، مسافت زیاد نبود ولی چون شرایط منطقه ب ه گونه ای بود که زمین پر از عوارض مثلثی و سینوسی، و دارای فرورفتگی و بلند ی بود، به همین دلیل به طول منطقه افزوده می شد.

قبل از عملیات والفجر 6، در منطقه عملیاتی والفجر 4، در مریوان مستقر بودیم. از آن جا نیروهای لشکر 25 کربا را پله به پله منتقل کردیم. ابتدا در منطقه «ایوانِ استان ایام » مستقر شدیم. آنجا به ما دستور دادند باید در منطقه «صالح آباد سومار » عملیات کنید. ما هم برای شناسایی به این مناطق رفتیم.

بعد از مدتی کوتاه استقرار در ایوان، دستور داده شد که باید به «دهلران، منطقه عمومی چیات » بروید و در آنجا مستقر شوید. قبل از انتقال نیروها، بلافاصله با یک گروه به دهلران رفتیم تا عقبه را برای استقرار لشکر مهیا کنیم. زمان ورودمان به دهلران مصادف شده بود با اعزام نیروهای «طرح لبیک یا امام » که نیروهای زیادی از مازندران سازماندهی و اعزا مشده بودند. بیش از ده

گردان به منطقه آمدند که «سردار حاج عبدالعلی عمرانی » به عنوان یکی از فرماندهان تیپ های این گردا نها بود. ابتدا بچه های

تدارکات به دهلران آمده و یکسری بنه های اضطراری زدند. ما هم به تدریج مشغول انتقال نیروها از ایوان به دهلران شدیم.

آن زمان «سردار کوسه چی » فرمانده لشکر 25 کربلا بود و بنده هم جانشینش بودم.

ایشان آدرسی که مقصد آن «رقابیه » بود را به من دادند و گفتند: «شما بروید به آنجا و وضعیت ما را به آقا محسن )فرمانده کل سپاه( بگوئید. » من به سرعت به رقابیه خدمت آقا محسن رفتم تا وضعیت لشکر را به ایشان گزارش دهم.

به رقابیه رسیدم، منطقه پر از گرد و خاک بود. چند روز بیشتر به شروع عملیات خیبر نمانده بود، به همین خاطر منطقه خیلی شلوغ شده بود.

وقتی به مقر فرماندهی رسیدم، دیدم آقا محسن روی زمین نشسته، کالک پهن است و فرماندهان دورش حلقه زده اند. «برادر شمخانی » به محض این که مرا دید، بلند

شد، به طرفم آمد و گفت: «آقای کمیل! چه کار کردید شما؟ لشکرتان آماده است؟ شما باید فردا شب عملیات بکنید. »

تعجب کردم، باورم نمی شد که چنین فرمان غیر منتظره ای را می شنوم. چون ما هنوز به طور کامل در منطقه مستقر نشده بودیم.

چطور باید در منطقه عملیات می کردیم؟ به برادر شمخانی گفتم: «ما هنوز یگان های مان به طور کامل مستقر نشده اند. هنوز توپخانه مستقر نشده است. این منطقه ای هم که الآن در آن مستقر شدیم، حدود 20 کیلومتر با دشمن فاصله دارد و توپخانه نمی تواند پشتیبانی کند و باید توپخانه را به جلوتر انتقال دهیم. با این وضعیت چطور می توانیم، عملیات کنیم؟! » برادر شمخانی گفت: «هر طوری شده شما باید بروید و برای فردا شب آماده عملیات شوید. »

سریعاً برگشتم دهلران؛ جریان را برای سردار کوسه چی توضیح دادم. طولی نکشید، برادر شمخانی هم به ما پیوست. جلسه ای گذاشتیم و شرایط را بررسی کردیم. سردار کوسه چی گفت: «ما آمادگی نداریم، ما هنوز شناسایی نرفتیم. هنوز گردا نهای مان توجیه نشده اند. » ولی برادر شمخانی موافقت نمی کرد. باید قبل از شروع عملیات خیبر، عمل می کردیم که قوای دشمن را به سوی منطقه عمومی چیات معطوف کنیم تا فشار در منطقه عملیاتی خیبر کم شود. این عملیات به نوعی تک پشتیبانی از عملیات خیبر محسوب می شد و دشمن با این تک باید فریب می خورد.

سردار املاکی از برجسته ترین نیروهای اطلاعات عملیات بود

با شهید املاکی برای شناسایی کدام محور رفتید؟

برای شناسایی محور نیزار بود. ابتدا می بایست منطقه را شناسایی می کردیم. یادم می آید که صبح روز بعد برای شناسایی دشمن به همراه سردار صحرایی )فرمانده گردان امام حسین )ع((، چند تن از فرماندهان گردا نها و برادران اطلاعات )شهید املاکی و شهید مرشدی(، در محور نیزار به راه افتادیم.

هر چقدر مسیر را طی می کردیم، به دشمن نمی رسیدیم؛ کلافه شدیم. دیگر نزدیک ظهر شده بود و ما هم نزدیک به دشمن؛ با احتیاط کامل حرکت می کردیم؛ دیدیم روی ارتفاعات سنگری بنا شده که بعضی از نیروهای دشمن مشاهده می شوند. بعد از شناسایی، بلافاصله برگشتیم.

در محور «سدیره » گردان مسلم ابن عقیل به فرماندهی «سردار شهید ذبیح اله عالی » عمل کرده بود. نیروهای دیگر اطلاعات، برادران «ایمانی و شافعی )از بچه های گیلان( » و چند نفر دیگر را برای انجام شناسایی فرستادیم. در آن زمان ارتباط بی سیم هم قطع شده بود. فقط یک روز، آن هم به صورت ناقص، توانستیم شناسایی را انجام دهیم و گردا نها را از راه دور نسبت به محورهای عملیاتی توجیه کنیم. با این وضع عملیات آغاز شد، در بعضی از محورهای عملیاتی بیش از 10 کیلومتر، نیروها باید مسیر را با تجهیزاتی که همراه داشتند، پیاده طی می کردند.

چرا لشکر 25 کربلابه عنوان لشکر ویژه انتخاب شد؟

بعد از عملیات بدر و رمضان، با وجود این که این عملیا تها تحسین برانگیز بود و اوج هنر و توانایی فرماندهان و رزمندگان را در پی داشت، اما نیروها نتوانستند مناطق تصرف شده را نگه دارند و آن را تثبیت کنند. بنابراین مجبور شدیم برخی مناطق تصرف شده را به دشمن پس بدهیم و عقب نشینی کنیم. بعد از این عملیات ها وقتی اهداف جمهوری اسامی ایران مبنی بر تنبیه و مجازات نیروهای متجاوز برای عبرت همسایگان و کشورهای غربی و نیز تحصیل خواسته های نظام برای درخواست غرامت جنگی از صدام محقق نشد، فرماندهی کل سپاه پاسداران تصمیم گرفت در بین یگان های سپاه، یک لشکر را به عنوان لشکر ویژه انتخاب کند تا در کوران جنگ و شرایط بسیار سخت عملیات ها، بخصوص عملیات های مهم، لشکری بتواند به میدان نبرد بیاید که گره های سخت و بازنشدنی نبرد را باز کند، مناطق تصرف شده را حفظ کند یا عملیات را تثبیت کند. بالطبع این لشکر ویژه باید از هر جهت مورد اعتماد و اطمینان بخش فرماندهی کل باشد. مانند لشکر 10 گارد ریاست جمهوری عراق که در اختیار خود صدام بود و سعی می کرد در شرایط بحرانی جنگ، آن را وارد کارزار کند. البته بسیار هم به آن اطمینان داشت و حضور آ نها را مقدمه پیروزی می دانست. لشکر ویژه باید دارای چند ویژگی برجسته می بود. ویژگی اصلی این لشکر این بود که باید از پتانسیل و توانایی بالایی برخوردار باشد که اطمینان بخش فرماندهی کل باشد تا بتواند در شرایط سخت و بحرانی عملیات ها به کمک لشکرهای دیگر بیاید و توازن قوا را به نفع رزمندگان تغییر دهد. همچنین استعداد رزمی آن هم باید به اندازه دو لشکر معمولی باشد.

نکته دیگر اینکه لشکر ویژه باید دارای فرماندهان و کادر فرماندهی بسیار باهوش، شجاع، خلاق، مبتکر و باتجربه باشد. رزمندگان این لشکر نیز از توانائی بسیار بالای رزمی و شخصیتی برخوردار باشند.

بعد از این که لشکر 25 کربلا به علت دارا بودن ویژگی های ذکرشده، به عنوان لشکر ویژه انتخاب شد، عملیات والفجر 8 طراحی گردید. هدف ما در این عملیات این بود که توازن قوا به نفع رزمندگان اسلام تغییر کند و بر اساس راهبردهای امام، اراده و خواسته های ما به دشمن تحمیل شود.

اهمیت استراتژیک فاو از لحاظ نظامی به اندازه خرمشهر بود. مقر فرماندهی ارتش بعث در فاو قرار داشت و دشمن خطوط دفاعی سخت و نفوذناپذیری را در این منطقه به وجود آورده بود. اسکله ها و سنگرهای بتونی شکل دشمن، فتح فاو را به هدفی بسیار سخت تبدیل کرده بود. لذا لشکر ویژه 25 کربلا، مأمور تصرف فاو شد و با هوشمندی و شجاعت کادر فرماندهی و توانایی و روحیه بالای رزمندگان، تا صبح عملیات، فاو به تصرف کامل نیروها درآمد. در این عملیات غرورآفرین، بیش از 50 درصد لشکر گارد ریاست جمهوری عراق منهدم شد.

لشکر ویژه 25 کربلا در این عملیات، سخت ترین مواضع هدف را تصرف کرد و با قرار گرفتن در قلب درگیری ها تا عمق محور عملیاتی پیشروی کرد. با محورهای اصلی پاتک دشمن جنگید. تصرف کارخانه نمک، خطوط جاده استراتژیک معروف به شنی، پیشروی در جاده ام القصر، تصرف پایگاه های موشکی، کمک به لشکر 8 نجف، 27 رسول و 17 علی ابن ابیطالب )ع(، حفظ ارتباط محور کارخانه نمک با جاده شنی و پیشروی در جاده استراتژیک فاو - بصره از شاهکارهای رزمندگان 25 کربلا در این عملیات بود.

این عملیات 70 روز ادامه داشت و تقریباً اکثر روزها، دشمن سعی می کرد پاتک بزند.

50-40 گردان در چند مرحله به کارگیری و بازسازی شدند. مطمئناً اگر لشکر ویژه 25 کربلا نبود مانند بدر و خیبر، فاو هم باقی نمی ماند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 149

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده