وصیت نامه شهید منصور امجدیان؛
پدرم خوب می دانی که در رگ هر ایرانی خونی وجود دارد که هرگز اجازه ی تجاوز را به دشمن نمی دهد.
یک ایرانی به بهای خون خود اجازه تجاوز به دشمن را نمی دهد

به  گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید منصور امجدیان در تاریخ هشتم تیر ماه 1343 به دنیا آمد. شهید از همان کودکی با قرآن و کتب مذهبی آشنا شد، نهج البلاغه می خواند و همراه پدرش به مسجد می رفت. کم کم به ورزش های رزمی و از آن میان " کاراته " و " جودو" علاقه مند شد. چند وقتی تمرین کرد، وقت گذاشت و بی رقیب شد. در بیشتر مبارزه ها پیروز بود. اما پدر نمی خواست که پسرش تنها به قرآن خواندن و به مسجد رفتن اکتفا کند . با هم به مراسمات مذهبی و برنامه های ضد رژیم شاه و تظاهرات می رفتند. پس از انقلاب منصور به عضویت بسیج درآمد. جنگ که شروع شد هنوز دوران دبیرستان اش را تمام نکرده بود. درس را رها کرد و در یک صبح پاییزی در حالی با پدرش خداحافظی کرد و به گیلانغرب اعزام شد که بقیه اعضای خانواده از برنامه ی اوچیزی نمی دانستند. پدر نگران بود. پسرش  را به جبهه رفتن تشویق کرده بود. اما دلواپسی رهایش نمی کرد.
آن روز صبح طبق معمول آماده می شد که به مغزه برود که زنگ زدند. دوست قدیمی اش آقای جعفری بود. دلش لرزید. آقای جعفری قدری از برادران شهیدش صحبت کرد و رفت.
آن روز دست و دل پدر شهید به کار نرفت. کمی بعد یکی از دوستانش با نامه ای رسید، از طرف آقای جعفری آمده بود. نوشته بودند که منصور مقصود الاثر شده است. پدر یک لحظه حس کرد که دنیا بر سرش آوار می شود. چشمانش را بست . کسی نمی خواست پدر شهید ناراحت شود.دلداریش می دادند. منصور احتمالا" اسیر شده بود. عاقبت باور کرد. زندگی اش به روال عادی برگشت. دوستان و اقوام خواستند برای عرض تسلیت بیایند، قبول نکرد.
هر بار که گروهی از آزادگان را می آوردند قبل از همه خود را به کاروان می رساند. یوسف گمگشته ای داشت که نور دیدگانش بود. هر بار نا امید برمی گشت و به تنها یادگار پسر پناه می برد. شهید هجده ساله بود که به جبهه رفت و قریب به هجده سال طول کشیده بود، و او هنوز آغوش وطن باز نگشته بود. بالاخره خبر رسید منصور برگشته بود. پدر شتابان به پیشوازش رفت. استخوان های پسر را تحویل گرفت. منصور در تاریخ 22 آذر1360 تنها پنج روز پس از اعزام در درگیری مستقیم با دشمن بعثی شهید شده بود. همان جا پیکرش را نگه داشته بودند، و حالا باز مانده ی پیکرش را به وطن برمی گرداندند. آقا میر چند لحظه به استخوان ها نگاه کرد. بعد آرام آرام روانه ی گلزار شهدا شد.
*وصیت نامه شهید
پدر، من در جبهه همراه برادرانم به پیکار علیه تجاوز آمریکا می پردازیم، با بچه هایی که از تمام زندگی شان گذاشته اند تا میهن مان را از دست ستمکاران و متجاوزان نجات دهند. پدر، این مزدوران به سردمداری صدام دیو صفت این خاک عزیز با کوه های استوار و تپه های زیبا را در هم می کوبند، و بی رحمانه با توپ و تانک و خمپاره به خاک و سرزمین مان حمله می کنند و لاله هایش را یکی یکی پرپر می کنند.
پدر جان، مسئولیت بزرگ بیرون کردن دشمن از سرزمین مان به عهده ی ماست. تا زمانی که دشمن را سرکوب و از خاک مقدس سرزمین مان بیرون نکنیم از پای نمی نشینیم. پدرم خوب می دانی که در رگ هر ایرانی خونی وجود دارد که هرگز اجازه ی تجاوز را به دشمن نمی دهد.
پدر، من به مقابله دشمن می روم، اگر در راه آزادی میهن و مردمان پاکش جان بسپارم هرگز گریه نکنید بلکه افتخار کنید زیرا من به راهی رفته ام که حسین ( ع ) رفت و انقلابیون رفتند.
انتهای پیام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده