29 سال است هرگلي را ميبويد
شنبه, ۰۱ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۲۸
خانهاي با سه شهيد كه درهمسايگيمان قرار دارد وبا همه دغدغههاي دور و نزديكش، همراهمان است وسر سازگاري دارد. امروز هم بر حسب سعادت مهمان خانهاي شديم با سه شهيد، خانه شهيدان بيات سرمدي، خانهاي كه صاحبانش سند ولايتمداريشان را با خون فرزندانشان امضا نمودند وپاي كارماندند و ايستادگي كردند تا هميشه...
نوید شاهد: خانهاي با سه شهيد كه درهمسايگيمان قرار دارد وبا همه دغدغههاي دور و
نزديكش، همراهمان است وسر سازگاري دارد. امروز هم بر حسب سعادت مهمان
خانهاي شديم با سه شهيد، خانه شهيدان بيات سرمدي، خانهاي كه صاحبانش سند
ولايتمداريشان را با خون فرزندانشان امضا نمودند وپاي كارماندند و ايستادگي
كردند تا هميشه...
امروز هم اگر دشمن نيت پليدش را در سر خود مرور كند باز هم نمي تواند در برابر اراده پولادين وعشق الهي اين خانوادهها مقاومت كند. آنجا كه مادر شهيدان هم آرزوي شهادت دارد، چه نيرويي ميتواند مقابل اين ايمان خود نمايي كند. براي آشنايي با شهيدان محمود، منصور وغلامرضا پاي صحبت مادر شهيدان نشستيم؛ مادري كه ۲۹ سال است گلها را ميبويد تا گلش را پيدا كند.
محمود براي من رفيق بود
خديجه بيات سرمدي هستم مادر شهيدان محمود رضا، منصور وغلامرضا. از فرزندان شهيدم اگر بخواهم برايتان بگويم ابتدا بايد از محمود سخن بگويم.
محمود متولد سال ۱۳۴۲ بود و در يك خانواده مذهبي و متدين رشد كرد. از سن هفت سالگي نمازهايش را به جا ميآورد و در نمازهاي جماعت هم شركت ميكرد. محمود بيشتر زمان خود را در مسجد مي گذراند. مكبر مسجد و اهل عبادت بود. بسيار مؤدب، مهربان و خوشاخلاق بود، دانشآموز بسيار موفقي كه نمراتش در سطح بالايي بود، حتي ديپلمش را هم با همين رتبه قبول شد. علاقهمند به تحصيل بود، خودش راغب بود. ما خيلي پيگير درس خواندنش نميشديم، چون ميدانستيم خودش ميتواند از عهده كارهايش بر بيايد وتوانست!
محمود يكي از همان نوزاداني بود كه امام خميني بدانها اميد بسته بود. رهبر كبير انقلاب بحق ميدانست كه چه خواهد شد. در دوران انقلاب و در درگيريهايي كه به رهبري امام خميني در جريان بود، با اينكه كمتر از ۱۵ سال سن داشت از فعالان اين عرصه بود و علاوه بر شركت در تظاهرات و راهپيماييها، زماني كه در منزل حضور داشت، تمام شب را به پيادهكردن نوار ونوشتن سخنان امام و اعلاميه ميگذراند. زمان بيرون از خانه را مشغول نوشتن شعار وديوار نوشت بود. ما با تمام توان به او كمك ميكرديم، اصلاً مخالفتي با فعاليتهايش نداشتيم. چندبار هم تعقيبش كردند كه دستگيرش كنند كه نتوانستند.
در سال۱۳۵۷ زماني كه انقلاب به رهبري امام خميني به پيروزي رسيد و بهار ايران اسلامي شكوفا شد، محمود عضو بسيج شد و در مسجد محل كلاسهاي اعتقادي واخلاق برگزار ميكرد و به دوستداران و علاقهمندان آموزش ميداد و در سپاه پاسداران فعاليت ميكرد. پس از قبولي در دانشگاه الهيات «قم»، براي تحصيل به آنجا رفت تا اينكه در دانشكده الهيات تهران پذيرفته شد. بعد از اتمام دوره كارشناسي هم در كارشناسي ارشد پذيرفته شد. سال دوم كارشناسي ارشد بود كه دانشگاهش را براي حضور در سنگر انسانسازي رها كرد و رفت.
بيش از دو سال در جبهههاي حق عليه باطل حاضر و در بيشتر عملياتها حضور گسترده داشت، در تبليغات جنگ فعاليت ميكرد اما در زمان اجراي عملياتها وارد ميدان ميشد. جزيره مجنون شاهد حماسه آفرينيهاي او است. زبان عربي را خوب ميدانست. فرمانده يكي از گردانهاي محمد رسولالله(ص) بود. محمود يك مرتبه خيلي شديد مورد اصابت تركش قرار گرفت و سوخت كه پس از بهبودي نسبي به جبهه بازگشت. قبل از رفتن به جبهه به همراه يكي از دوستانش براي زيارت به بهشت زهرا(س) رفته بود و در همانجا به دوستش گفته بود كه: «من در خواب ديدهام كه سرم دو نيمه گشته است، ميدانم كه دفعه بعد مرا هم به اينجا خواهند آورد.» محمود بالاي كوه ماووت پشت مسلسل نشسته بوده كه مورد هجوم تانكهاي دشمن قرار ميگيرد. خمپاره به سر محمود اصابت و پشت سرش و چشمانش تخليه ميشود و بلافاصله به شهادت ميرسد. پيكر محمود بعد از ۲۴ساعت كه در زير برفها مانده بود به عقب باز گردانده شد، ايشان در ۱۷بهمن ۱۳۶۶، در عمليات بيت المقدس۲ در ماووت آسماني شد.
خوابش را ديدهبودم، خبر شهادتش را خانم حضرت زهرا(س) به من داده بودند و غروب ۲۶بهمن به ما اطلاع دادند كه محمود شهيد شده، روز ۲۷بهمن هم مراسم خاكسپارياش برگزار شد. لبها و صورت محمود را بوسيدم سرخي لبها وگونهها و لبخند لبانش ديدني بود. او به آرزويش رسيد و اينگونه از او جدا شدم.
محمود فرزند نمونهاي براي من بود. او همه وجودم بود. رفيق، دوست و همدم من بود. درددلهاي زيادي با هم داشتيم. تحمل داغ رفتنش برايم بسيار دشوار بود اما براي رضاي خدا رفت و من هم براي رضاي او دم نزدم. هميشه به او ميگفتم اگر تو شهيد شوي من نميمانم، داغ نبودنت را تاب نميآورم. خنديد و گفت: «خداوند ابتدا صبرش را به شما ميدهد، بعد ما را لايق شهادت مينمايد.» محمود در وصيتنامه خويش نوشت: «انسان يكبار پا به عرصه زندگي ميگذارد و يكبار نيز در آغوش مرگ قرار مي گيرد. پس چه بهتر براي خدمت به اسلام عزيز زندگي نماييم و با كشته شدن در راه خداي بزرگ و حكيم به استقبال مرگ رويم. ما كه هميشه آرزو داشتيم در كربلاي امام حسين(ع) ميبوديم و آن امام معصوم را ياري ميكرديم، اينك نداي هلمن ناصر ينصرني آن شهيد مظلوم پاسخ آرزوي ماست...»
هنوز چشم در راه منصورم
منصور متولد 1346 و دو سال از محمود كوچكتر بود، اما هميشه در عبادات و فعاليتهاي مذهبي بر همه سبقت ميگرفت. او همچون محمود بيشتر اوقاتش در مسجد بود. در زمان انقلاب هم بسيار فعال بود. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، فعاليتش را در بسيج آغاز كرد. يكي از اعضاي فعال بسيج بود. بارها با گروههاي ضد انقلاب بحث ودرگيري داشت و معتقد بود كه اينها اگر قابل هدايت هستند بايد ارشاد شوند و در غير اينصورت بايد با آنها بهشكل جدي بر خورد شود.
در هنرستان درس ميخواند و علاقه زيادي هم به هنر داشت. همزمان هم در كميته امداد خدمت ميكرد. اهل خدمت به محرومان بود. از ابتدا هم براي مستمندان توجه زيادي قائل بود. در زمان مدرسهاش با پول تو جيبياش نان و پنير ميخريد، لقمه درست ميكرد، آنها را مي فروخت و پولش را مي فرستاد جبهه. ۱۷سال داشت كه از طرف بسيج به جبهه اعزام شد. يك سال در جبهههاي حق عليه باطل بود و بعد از مجروحيتها و بازگشت به جبهه، منصور آرپيجي زن بود. در ۱۲ ماه مبارك رمضان درسال ۱۳۶۱، در عمليات رمضان مفقودالاثر شد. او در بخشي از وصيتنامه خويش نوشت: «اي برادران و خواهران قدر امام را بيشتر بدانيد و سعي كنيد، اولين كسي باشيد كه فرمان امامش را لبيك ميگويد كه لبيك گفتن به امام لبيك گفتن به امام زمان (عج) است...»
خيلي چشم به راهش هستم، خيلي هم دنبالش گشتيم، پدرش هم چند بار رفت اما اثري از او نيافت. با فرمانده منصور كه صحبت كرده بود گفتند: «منصور را به همراه يك بيسيمچي جلوتر فرستاديم كه ديگر باز نگشتند.» نتوانسته بودند بچهها را پيدا كنند.
سال ۱۳۷۳ هم كه پيكر شهدا را فرستادند گفتند پيكر منصور هم هست، اما نبود منصورم نبود. بارها خواب اسارتش را ديدم.
بارها برايم از رنجها و شكنجههايشان گفت. حس خوبي نيست، شما وقتي پولي را گم ميكنيد به دنبال آن ميگرديد، وقتي چيز با ارزشي را از دست ميدهيد، پيگير ميشويد و تا پيدايش نكنيد، آرام نمينشينيد. من پسرم را گم كردهام. ۲۹ سال است چشمانتظار منصورم. چشم به راهم اما هميشه ميگويم: «اللهم رضاً برضائک و تسلیماً لأمرک»
غلامرضا، يك بسيجي عاشق بود
غلامرضا متولد ۱۳۵۲ و هشت سال از منصور كوچكتر بود، او هم به پيروي از برادرانش و چون آنها اهل بسيج و فراگيري علم و دانش بود. دوران دبستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و سالهاي آخر آن دوره، علاقه زيادي به هنر تئاتر پيدا كرده بود، سپس وارد دوران راهنمايي شد، در اين دوره هم علاوه بر درس و مدرسه به فعاليتهاي درون بسيجش ميپرداخت. شب و روزش را در آنجا سپري ميكرد و هميشه ميگفت بايد مراقب بود تا مظاهر دنيا انسان را فريب ندهد. با برادرانش شوخي ميكرد و ميگفت كوچه به نام من خواهد شد. غلامرضا اولين بار در سال ۱۳۶۵ از طريق پايگاه ابوذر براي طي دوره آموزشي نظامي اقدام نمود به دليل اينكه سنش بسيار كم بود با تغيير تاريخ شناسنامه سعي كرد كه به جبهه برود كه موفق نشد.
اما دوباره با شناسنامه برادر بزرگش «يوسف» رفت. ما هم مخالفتي نداشتيم. بچهها همهشان در انتخاب مسيرشان آزاد بودند. مسير درست را انتخاب ميكردند وما هم حمايت وكمكشان مينموديم. محمود ميگفت:« اجازه بدهيد برود، اگر باعث زحمت كسي باشد خودشان او را برميگردانند» اما غلامرضا سه ماه در بين رزمندگان اسلام با وجود سن كمش رشادتها و شجاعتهاي كم نظيري از خود نشان داد و همه را تحت تأثير كارهاي خود قرار داد.
او با وجود تركشي كه در پا داشت دوباره به جبهه بازگشت. در نامهاي كه برايم فرستاده بود، نوشت: «امشب عمليات داريم؛ عمليات كربلاي۸، حال واحوال كرده بوده و حلاليت.» ميدانستم آخرين نامهاي است كه از او ميخوانم. او از زير گلويش تير خورد و در ۲۳فروردين ماه ۱۳۶۶ به فيض شهادت نائل شد. خبر شهادتش را هم كه آوردند به همسايهمان گفتند يوسف شهيد شده است، همسايهمان گفته بود يوسف سوار دوچرخه است وكنار در خانه ايستاده. گفته بود باور كنيد يوسف بيات سرمدي شهيد شده، غلامرضا با شناسنامه يوسف رفته بود. خبر شهادتش را ۲۶ فروردين آوردند و ما در ۲۸فروردين شهيدمان را به خاك سپرديم. غلامرضا يك بسيجي عاشق بود، تمام وجودش را فداي امام خميني ميكرد.
وي در وصيتنامه خود اينچنين ميگويد :«من غلامرضا –بنده حقير– به غير از خون چيز ديگري نداشتم كه به اسلام وقرآن هديه كنم، اي جوانان نكند دررختخواب ذلت بميريد كه حسين(ع)در ميدان نبرد شهيد شد ومبادا در غفلت بميريد كه علي(ع) در محراب عبادت شهيد شد...»
حرف آخر
مادر و پدر شهيد هم از دلتنگيهايشان گفتند؛ همه همتشان همپاي ولايت فقيه امام خامنهاي است و همه اميدشان هم متبرك شدن كلبه محقرانهشان با قدوم مبارك رهبري است كه اميد همه خانوادههاي شهداست و حضورش الهام بخش... همه آرزويشان هم زيارت رهبر بود. و سهم ما از دعاي خانواده شهيد عاقبت بهخيري...
منبع: جوان آنلاین
امروز هم اگر دشمن نيت پليدش را در سر خود مرور كند باز هم نمي تواند در برابر اراده پولادين وعشق الهي اين خانوادهها مقاومت كند. آنجا كه مادر شهيدان هم آرزوي شهادت دارد، چه نيرويي ميتواند مقابل اين ايمان خود نمايي كند. براي آشنايي با شهيدان محمود، منصور وغلامرضا پاي صحبت مادر شهيدان نشستيم؛ مادري كه ۲۹ سال است گلها را ميبويد تا گلش را پيدا كند.
محمود براي من رفيق بود
خديجه بيات سرمدي هستم مادر شهيدان محمود رضا، منصور وغلامرضا. از فرزندان شهيدم اگر بخواهم برايتان بگويم ابتدا بايد از محمود سخن بگويم.
محمود متولد سال ۱۳۴۲ بود و در يك خانواده مذهبي و متدين رشد كرد. از سن هفت سالگي نمازهايش را به جا ميآورد و در نمازهاي جماعت هم شركت ميكرد. محمود بيشتر زمان خود را در مسجد مي گذراند. مكبر مسجد و اهل عبادت بود. بسيار مؤدب، مهربان و خوشاخلاق بود، دانشآموز بسيار موفقي كه نمراتش در سطح بالايي بود، حتي ديپلمش را هم با همين رتبه قبول شد. علاقهمند به تحصيل بود، خودش راغب بود. ما خيلي پيگير درس خواندنش نميشديم، چون ميدانستيم خودش ميتواند از عهده كارهايش بر بيايد وتوانست!
محمود يكي از همان نوزاداني بود كه امام خميني بدانها اميد بسته بود. رهبر كبير انقلاب بحق ميدانست كه چه خواهد شد. در دوران انقلاب و در درگيريهايي كه به رهبري امام خميني در جريان بود، با اينكه كمتر از ۱۵ سال سن داشت از فعالان اين عرصه بود و علاوه بر شركت در تظاهرات و راهپيماييها، زماني كه در منزل حضور داشت، تمام شب را به پيادهكردن نوار ونوشتن سخنان امام و اعلاميه ميگذراند. زمان بيرون از خانه را مشغول نوشتن شعار وديوار نوشت بود. ما با تمام توان به او كمك ميكرديم، اصلاً مخالفتي با فعاليتهايش نداشتيم. چندبار هم تعقيبش كردند كه دستگيرش كنند كه نتوانستند.
در سال۱۳۵۷ زماني كه انقلاب به رهبري امام خميني به پيروزي رسيد و بهار ايران اسلامي شكوفا شد، محمود عضو بسيج شد و در مسجد محل كلاسهاي اعتقادي واخلاق برگزار ميكرد و به دوستداران و علاقهمندان آموزش ميداد و در سپاه پاسداران فعاليت ميكرد. پس از قبولي در دانشگاه الهيات «قم»، براي تحصيل به آنجا رفت تا اينكه در دانشكده الهيات تهران پذيرفته شد. بعد از اتمام دوره كارشناسي هم در كارشناسي ارشد پذيرفته شد. سال دوم كارشناسي ارشد بود كه دانشگاهش را براي حضور در سنگر انسانسازي رها كرد و رفت.
بيش از دو سال در جبهههاي حق عليه باطل حاضر و در بيشتر عملياتها حضور گسترده داشت، در تبليغات جنگ فعاليت ميكرد اما در زمان اجراي عملياتها وارد ميدان ميشد. جزيره مجنون شاهد حماسه آفرينيهاي او است. زبان عربي را خوب ميدانست. فرمانده يكي از گردانهاي محمد رسولالله(ص) بود. محمود يك مرتبه خيلي شديد مورد اصابت تركش قرار گرفت و سوخت كه پس از بهبودي نسبي به جبهه بازگشت. قبل از رفتن به جبهه به همراه يكي از دوستانش براي زيارت به بهشت زهرا(س) رفته بود و در همانجا به دوستش گفته بود كه: «من در خواب ديدهام كه سرم دو نيمه گشته است، ميدانم كه دفعه بعد مرا هم به اينجا خواهند آورد.» محمود بالاي كوه ماووت پشت مسلسل نشسته بوده كه مورد هجوم تانكهاي دشمن قرار ميگيرد. خمپاره به سر محمود اصابت و پشت سرش و چشمانش تخليه ميشود و بلافاصله به شهادت ميرسد. پيكر محمود بعد از ۲۴ساعت كه در زير برفها مانده بود به عقب باز گردانده شد، ايشان در ۱۷بهمن ۱۳۶۶، در عمليات بيت المقدس۲ در ماووت آسماني شد.
خوابش را ديدهبودم، خبر شهادتش را خانم حضرت زهرا(س) به من داده بودند و غروب ۲۶بهمن به ما اطلاع دادند كه محمود شهيد شده، روز ۲۷بهمن هم مراسم خاكسپارياش برگزار شد. لبها و صورت محمود را بوسيدم سرخي لبها وگونهها و لبخند لبانش ديدني بود. او به آرزويش رسيد و اينگونه از او جدا شدم.
محمود فرزند نمونهاي براي من بود. او همه وجودم بود. رفيق، دوست و همدم من بود. درددلهاي زيادي با هم داشتيم. تحمل داغ رفتنش برايم بسيار دشوار بود اما براي رضاي خدا رفت و من هم براي رضاي او دم نزدم. هميشه به او ميگفتم اگر تو شهيد شوي من نميمانم، داغ نبودنت را تاب نميآورم. خنديد و گفت: «خداوند ابتدا صبرش را به شما ميدهد، بعد ما را لايق شهادت مينمايد.» محمود در وصيتنامه خويش نوشت: «انسان يكبار پا به عرصه زندگي ميگذارد و يكبار نيز در آغوش مرگ قرار مي گيرد. پس چه بهتر براي خدمت به اسلام عزيز زندگي نماييم و با كشته شدن در راه خداي بزرگ و حكيم به استقبال مرگ رويم. ما كه هميشه آرزو داشتيم در كربلاي امام حسين(ع) ميبوديم و آن امام معصوم را ياري ميكرديم، اينك نداي هلمن ناصر ينصرني آن شهيد مظلوم پاسخ آرزوي ماست...»
هنوز چشم در راه منصورم
منصور متولد 1346 و دو سال از محمود كوچكتر بود، اما هميشه در عبادات و فعاليتهاي مذهبي بر همه سبقت ميگرفت. او همچون محمود بيشتر اوقاتش در مسجد بود. در زمان انقلاب هم بسيار فعال بود. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، فعاليتش را در بسيج آغاز كرد. يكي از اعضاي فعال بسيج بود. بارها با گروههاي ضد انقلاب بحث ودرگيري داشت و معتقد بود كه اينها اگر قابل هدايت هستند بايد ارشاد شوند و در غير اينصورت بايد با آنها بهشكل جدي بر خورد شود.
در هنرستان درس ميخواند و علاقه زيادي هم به هنر داشت. همزمان هم در كميته امداد خدمت ميكرد. اهل خدمت به محرومان بود. از ابتدا هم براي مستمندان توجه زيادي قائل بود. در زمان مدرسهاش با پول تو جيبياش نان و پنير ميخريد، لقمه درست ميكرد، آنها را مي فروخت و پولش را مي فرستاد جبهه. ۱۷سال داشت كه از طرف بسيج به جبهه اعزام شد. يك سال در جبهههاي حق عليه باطل بود و بعد از مجروحيتها و بازگشت به جبهه، منصور آرپيجي زن بود. در ۱۲ ماه مبارك رمضان درسال ۱۳۶۱، در عمليات رمضان مفقودالاثر شد. او در بخشي از وصيتنامه خويش نوشت: «اي برادران و خواهران قدر امام را بيشتر بدانيد و سعي كنيد، اولين كسي باشيد كه فرمان امامش را لبيك ميگويد كه لبيك گفتن به امام لبيك گفتن به امام زمان (عج) است...»
خيلي چشم به راهش هستم، خيلي هم دنبالش گشتيم، پدرش هم چند بار رفت اما اثري از او نيافت. با فرمانده منصور كه صحبت كرده بود گفتند: «منصور را به همراه يك بيسيمچي جلوتر فرستاديم كه ديگر باز نگشتند.» نتوانسته بودند بچهها را پيدا كنند.
سال ۱۳۷۳ هم كه پيكر شهدا را فرستادند گفتند پيكر منصور هم هست، اما نبود منصورم نبود. بارها خواب اسارتش را ديدم.
بارها برايم از رنجها و شكنجههايشان گفت. حس خوبي نيست، شما وقتي پولي را گم ميكنيد به دنبال آن ميگرديد، وقتي چيز با ارزشي را از دست ميدهيد، پيگير ميشويد و تا پيدايش نكنيد، آرام نمينشينيد. من پسرم را گم كردهام. ۲۹ سال است چشمانتظار منصورم. چشم به راهم اما هميشه ميگويم: «اللهم رضاً برضائک و تسلیماً لأمرک»
غلامرضا، يك بسيجي عاشق بود
غلامرضا متولد ۱۳۵۲ و هشت سال از منصور كوچكتر بود، او هم به پيروي از برادرانش و چون آنها اهل بسيج و فراگيري علم و دانش بود. دوران دبستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و سالهاي آخر آن دوره، علاقه زيادي به هنر تئاتر پيدا كرده بود، سپس وارد دوران راهنمايي شد، در اين دوره هم علاوه بر درس و مدرسه به فعاليتهاي درون بسيجش ميپرداخت. شب و روزش را در آنجا سپري ميكرد و هميشه ميگفت بايد مراقب بود تا مظاهر دنيا انسان را فريب ندهد. با برادرانش شوخي ميكرد و ميگفت كوچه به نام من خواهد شد. غلامرضا اولين بار در سال ۱۳۶۵ از طريق پايگاه ابوذر براي طي دوره آموزشي نظامي اقدام نمود به دليل اينكه سنش بسيار كم بود با تغيير تاريخ شناسنامه سعي كرد كه به جبهه برود كه موفق نشد.
اما دوباره با شناسنامه برادر بزرگش «يوسف» رفت. ما هم مخالفتي نداشتيم. بچهها همهشان در انتخاب مسيرشان آزاد بودند. مسير درست را انتخاب ميكردند وما هم حمايت وكمكشان مينموديم. محمود ميگفت:« اجازه بدهيد برود، اگر باعث زحمت كسي باشد خودشان او را برميگردانند» اما غلامرضا سه ماه در بين رزمندگان اسلام با وجود سن كمش رشادتها و شجاعتهاي كم نظيري از خود نشان داد و همه را تحت تأثير كارهاي خود قرار داد.
او با وجود تركشي كه در پا داشت دوباره به جبهه بازگشت. در نامهاي كه برايم فرستاده بود، نوشت: «امشب عمليات داريم؛ عمليات كربلاي۸، حال واحوال كرده بوده و حلاليت.» ميدانستم آخرين نامهاي است كه از او ميخوانم. او از زير گلويش تير خورد و در ۲۳فروردين ماه ۱۳۶۶ به فيض شهادت نائل شد. خبر شهادتش را هم كه آوردند به همسايهمان گفتند يوسف شهيد شده است، همسايهمان گفته بود يوسف سوار دوچرخه است وكنار در خانه ايستاده. گفته بود باور كنيد يوسف بيات سرمدي شهيد شده، غلامرضا با شناسنامه يوسف رفته بود. خبر شهادتش را ۲۶ فروردين آوردند و ما در ۲۸فروردين شهيدمان را به خاك سپرديم. غلامرضا يك بسيجي عاشق بود، تمام وجودش را فداي امام خميني ميكرد.
وي در وصيتنامه خود اينچنين ميگويد :«من غلامرضا –بنده حقير– به غير از خون چيز ديگري نداشتم كه به اسلام وقرآن هديه كنم، اي جوانان نكند دررختخواب ذلت بميريد كه حسين(ع)در ميدان نبرد شهيد شد ومبادا در غفلت بميريد كه علي(ع) در محراب عبادت شهيد شد...»
حرف آخر
مادر و پدر شهيد هم از دلتنگيهايشان گفتند؛ همه همتشان همپاي ولايت فقيه امام خامنهاي است و همه اميدشان هم متبرك شدن كلبه محقرانهشان با قدوم مبارك رهبري است كه اميد همه خانوادههاي شهداست و حضورش الهام بخش... همه آرزويشان هم زيارت رهبر بود. و سهم ما از دعاي خانواده شهيد عاقبت بهخيري...
منبع: جوان آنلاین
نظر شما