شهید انقلاب
يکشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۲۳
شهید حسین محمود نژاد فرزند عباس در سال 1337 در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. او در تاریخ 22/11/57 در جلوی کلانتری 14 با ضرب گلوله به درجه رفیع شهادت نائل می گردد.

حسین محمود نژاد در شهریور ماه 1337، در یکی از محلّه های قدیمی شهر قم بدنیا آمد. مادرش سرکارخانم حاجیه مریم آشفته جریان نام گذاری فرزند را چنین تعریف می­کند: وقتی به حسین حامله بودم خیلی درد داشتم. شبی از ناراحتی خوابم برد و در عالم رویا، خانم سیدّه ای یک قوری چینی پر از شربت دست من داد. از خواب بیدار شدم. به مادرم گفتم چنین خوابی دیدم. مادرم در جواب گفت: عجب خوابی دیدی. بچّه ات مومن می شود. بعدها نمی دانم خواب دیدم که کسی به من گفت اسم این طفل را حسین بگذار، یا به دلم افتاد نام او را حسین گذاشتم. خدا حافظ او بود و بزرگ شد و عاقبت، او را در راه اسلام و انقلاب تقدیم کردم.

دوران طفولیت را سپری و در هفت سالگی به مدرسه رفت و پس از گذراندن کلاس ششم ابتدایی، به علت فقر و تنگدستی خانواده ، ترک تحصیل کرد و به کار ساختمانی پرداخت. در شانزده سالگی استاد ساختمان سازی شد. ناگفته نماند حسین بسیار باهوش و زیرک بود، هرکاری که اراده می کرد با موفقیت به انجام می رساند.

وی علاقه خاصی به جلسات مذهبی و مداحی اهل بیت (س) داشت و در آموختن شعائر مذهبی بسیار جدی بود. حسین از همان کودکی از این زندگی مشقّت بار رنج می برد و دائما" در بحث و ستیز با آنهایی بود که نمی خواستند حقیقت را بفهمند و از بندگی غیر خدا آزاد شوند. تا روزی که لکّه ی ننگ بر صفحه تاریخ زده شد، یعنی با اهانت به امام خمینی (ره) در یکی از مقالات روزنامه اطلاعات، ملّت یکباره بندها را گسستند، زنجیرها را پاره کردند، فریاد مظلومیت سر دادند و با ایمان راسخ چنان بر دشمن غلبه کردند که دشمنان تاب مقاومت نیاورند.

حسین که دنبال فرصتی می گشت، تا بر شدّت مبارزات خود بیفزاید. او که خود را برای اسلام و در اختیار اسلام می دانست و هر روز آرزوی شهادت می کرد، شهادتی که امروز همه مستضعفان جهان به آن افتخار می کنند.

آری، او امام خود را شناخته بود و می دانست کسی که باعث نجات اسلام و ملّت می شود،کسی که دست اجانب را از سر مسلمین کوتاه می کند، کسی که همه دژخیمان و جلاّدان را به جهنّم واصل می کند. و کسی که پشت ابرقدرت ها را به لرزه می اندازد، همین امام بت شکن، خمینی کبیر است، لذا فرمان او را اطاعت می کرد و چه خوب هم اطاعت می کرد.

زمانی که امام فرمان داد: علم های خونین عاشورا را برپا کنید، حسین اولّین کسی بود که پرچمی سرخ رنگ که طول آن به 4 متر می رسید درست کرد و یک سر آن را خودش و سر دیگر آن را به دوست با  وفایش احمد آخد داد، هر ساعت که این پر چم سرخ وارد خیابان می شد بر خشم جلاّدان شاه افزوده می شد، زیرا آنها می دانستند که این پرچم علامت سازش ناپذیری ملّت است، این پرچم علامت خون و شهادت است، این پرچم خونخواهی سالار شهیدان، حسین ابن علی (ع) است، این پرچم نشانگر ریشه کن شدن ستمگری و برقراری حکومت اسلامی در جهان است. لذا جلاّدان شاه با خشم و درندگی بر ملّت می تاختند و جوانان را به خاک و خون می کشیدند. امّا با شهادت رزمندگان بر شدّت مبارزات ملّت افزوده می شد، و مردم خون برادران خود را طلب می کردند. پرچم دیگری نیز از حسین به یادگار مانده است که در حقیقت پیام عاشوراست، پیامی که حسین بن علی (ع) به عالم داد.

 این شعر روی آن پرچم به خط خودش نوشته شده است:

" گر دین به خون من شود استوار     جان دهم در ره دین وکنم افتخار "

حسین در برپایی تظاهرات و پخش اعلامیه، چه در قم و چه در مشهد، بخصوص در تهران نقش حسّاسی داشت. در اوایل انقلاب، اعلامیه ها را برگه ای 10ریال می خرید و پخش می کرد. او دائما" بر در و دیوار، عکس امام و شعارهای تند و انقلابی را کلیشه می کرد. حسین در برخورد با جلاّدان به آنها ضربات چشمگیری وارد می کرد و هر گاه برادری را در محاصره قرار می دادند، حسین از جان و دل برای نجات او می کوشید، بطوریکه نقل کرده اند: نزدیکی سیّدان، طلبه ای را دنبال کرده بودند و نزدیک بود او را بگیرند، حسین بلافاصله به پشت بام رفته و با سنگ و آجر چند تن از مزدوران را زخمی و بقّیه را وادار به ترک کوچه نمود و برادر طلبه از مهلکه نجات پیدا کرد.

حمله دیگر او در چهار راه سجّادیه به ماشین مزدوران و شکستن شیشه های ماشین و زخمی کردن چند تن بود، بعد از این حمله او را تعقیب می کنند امّا او خانه به خانه و پشت بام به پشت بام خود را به بیابانی می رساند، تا چند کیلومتر وی را در بیابان دنبال کرده بودند.

حسین در برخوردهای مستقیم و غیر مستقیم با سه راهی و بمب دستی ککتل مولوتوف بطور ماهرانه ای عمل می کرد و ضربات دندان شکنی وارد می کرد.

وی تا تیرخوردن افراد را می دید، سریع آنها را به بیمارستان می برد. چندین بار هم نزدیک بود او را دستگیر کنند، امّا او فرار می­کرد. در یکی از شبهای تظاهرات، با تعقیب مزدوران به کوچه­ای بن بست برخورد می­کند، بلافاصله زیر یک ماشین می­رود، وقتی کوچه را بن بست دیدند با حرکت دادن ماشین او را بیرون آورده و قصد بردن به شهربانی می نمایند که با سر و صدا کردن یک خانمی که خود را مادر حسین نامیده او را آزاد می کنند.

زمان می گذشت:

تا آنکه امام ندا دادن که (من به ایران می­آیم)، این ندا همه ابر قدرت ها و طاغوتیان را بر خود لرزاند و اسلام را چنان جلوه گر ساخت که امیدی شد برای همه مستضعفان جهان.

حسین از منزل آیت الله یزدی با برادران خود و جمعی دیگر به عنوان محافظت از امام راهی تهران شدند. ولی از ورود امام جلوگیری شد، بار دیگر برای محافظت از قم به بهشت زهرا رفت، پس از ورود امام و مستقر در مدرسه علوی، حسین در آنجا به فعالّیت پرداخت. هرگاه به او گفته می شد به قم بیاید جواب می داد من با امام به قم می آیم.

تا روز 21 بهمن 57 از منزل خواهرش برای شرکت در تظاهرات بیرون آمد. به او گفته بودند نمی خواهد بیرون بروی، درجواب گفته بود: « فرمان امام است  و هیچ کس نمی تواند جلوی مرا بگیرد ».

 حسین در شب22 بهمن ماه 1357 درحین درگیری با کماندوها درکلانتری14با اصابت دو تیر از جلو سینه و پشت کمر به شهادت رسید.

 

زندگی نامه

 حسین محمود نژاد در شهریور ماه 1337، در یکی از محلّه های قدیمی شهر قم بدنیا آمد. مادرش سرکارخانم حاجیه مریم آشفته جریان نام گذاری فرزند را چنین تعریف می­کند: وقتی به حسین حامله بودم خیلی درد داشتم. شبی از ناراحتی خوابم برد و در عالم رویا، خانم سیدّه ای یک قوری چینی پر از شربت دست من داد. از خواب بیدار شدم. به مادرم گفتم چنین خوابی دیدم. مادرم در جواب گفت: عجب خوابی دیدی. بچّه ات مومن می شود. بعدها نمی دانم خواب دیدم که کسی به من گفت اسم این طفل را حسین بگذار، یا به دلم افتاد نام او را حسین گذاشتم. خدا حافظ او بود و بزرگ شد و عاقبت، او را در راه اسلام و انقلاب تقدیم کردم.

دوران طفولیت را سپری و در هفت سالگی به مدرسه رفت و پس از گذراندن کلاس ششم ابتدایی، به علت فقر و تنگدستی خانواده ، ترک تحصیل کرد و به کار ساختمانی پرداخت. در شانزده سالگی استاد ساختمان سازی شد. ناگفته نماند حسین بسیار باهوش و زیرک بود، هرکاری که اراده می کرد با موفقیت به انجام می رساند.

وی علاقه خاصی به جلسات مذهبی و مداحی اهل بیت (س) داشت و در آموختن شعائر مذهبی بسیار جدی بود. حسین از همان کودکی از این زندگی مشقّت بار رنج می برد و دائما" در بحث و ستیز با آنهایی بود که نمی خواستند حقیقت را بفهمند و از بندگی غیر خدا آزاد شوند. تا روزی که لکّه ی ننگ بر صفحه تاریخ زده شد، یعنی با اهانت به امام خمینی (ره) در یکی از مقالات روزنامه اطلاعات، ملّت یکباره بندها را گسستند، زنجیرها را پاره کردند، فریاد مظلومیت سر دادند و با ایمان راسخ چنان بر دشمن غلبه کردند که دشمنان تاب مقاومت نیاورند.

حسین که دنبال فرصتی می گشت، تا بر شدّت مبارزات خود بیفزاید. او که خود را برای اسلام و در اختیار اسلام می دانست و هر روز آرزوی شهادت می کرد، شهادتی که امروز همه مستضعفان جهان به آن افتخار می کنند.

آری، او امام خود را شناخته بود و می دانست کسی که باعث نجات اسلام و ملّت می شود،کسی که دست اجانب را از سر مسلمین کوتاه می کند، کسی که همه دژخیمان و جلاّدان را به جهنّم واصل می کند. و کسی که پشت ابرقدرت ها را به لرزه می اندازد، همین امام بت شکن، خمینی کبیر است، لذا فرمان او را اطاعت می کرد و چه خوب هم اطاعت می کرد.

زمانی که امام فرمان داد: علم های خونین عاشورا را برپا کنید، حسین اولّین کسی بود که پرچمی سرخ رنگ که طول آن به 4 متر می رسید درست کرد و یک سر آن را خودش و سر دیگر آن را به دوست با  وفایش احمد آخد داد، هر ساعت که این پر چم سرخ وارد خیابان می شد بر خشم جلاّدان شاه افزوده می شد، زیرا آنها می دانستند که این پرچم علامت سازش ناپذیری ملّت است، این پرچم علامت خون و شهادت است، این پرچم خونخواهی سالار شهیدان، حسین ابن علی (ع) است، این پرچم نشانگر ریشه کن شدن ستمگری و برقراری حکومت اسلامی در جهان است. لذا جلاّدان شاه با خشم و درندگی بر ملّت می تاختند و جوانان را به خاک و خون می کشیدند. امّا با شهادت رزمندگان بر شدّت مبارزات ملّت افزوده می شد، و مردم خون برادران خود را طلب می کردند. پرچم دیگری نیز از حسین به یادگار مانده است که در حقیقت پیام عاشوراست، پیامی که حسین بن علی (ع) به عالم داد.

 این شعر روی آن پرچم به خط خودش نوشته شده است:

" گر دین به خون من شود استوار     جان دهم در ره دین وکنم افتخار "

حسین در برپایی تظاهرات و پخش اعلامیه، چه در قم و چه در مشهد، بخصوص در تهران نقش حسّاسی داشت. در اوایل انقلاب، اعلامیه ها را برگه ای 10ریال می خرید و پخش می کرد. او دائما" بر در و دیوار، عکس امام و شعارهای تند و انقلابی را کلیشه می کرد. حسین در برخورد با جلاّدان به آنها ضربات چشمگیری وارد می کرد و هر گاه برادری را در محاصره قرار می دادند، حسین از جان و دل برای نجات او می کوشید، بطوریکه نقل کرده اند: نزدیکی سیّدان، طلبه ای را دنبال کرده بودند و نزدیک بود او را بگیرند، حسین بلافاصله به پشت بام رفته و با سنگ و آجر چند تن از مزدوران را زخمی و بقّیه را وادار به ترک کوچه نمود و برادر طلبه از مهلکه نجات پیدا کرد.

حمله دیگر او در چهار راه سجّادیه به ماشین مزدوران و شکستن شیشه های ماشین و زخمی کردن چند تن بود، بعد از این حمله او را تعقیب می کنند امّا او خانه به خانه و پشت بام به پشت بام خود را به بیابانی می رساند، تا چند کیلومتر وی را در بیابان دنبال کرده بودند.

حسین در برخوردهای مستقیم و غیر مستقیم با سه راهی و بمب دستی ککتل مولوتوف بطور ماهرانه ای عمل می کرد و ضربات دندان شکنی وارد می کرد.

وی تا تیرخوردن افراد را می دید، سریع آنها را به بیمارستان می برد. چندین بار هم نزدیک بود او را دستگیر کنند، امّا او فرار می­کرد. در یکی از شبهای تظاهرات، با تعقیب مزدوران به کوچه­ای بن بست برخورد می­کند، بلافاصله زیر یک ماشین می­رود، وقتی کوچه را بن بست دیدند با حرکت دادن ماشین او را بیرون آورده و قصد بردن به شهربانی می نمایند که با سر و صدا کردن یک خانمی که خود را مادر حسین نامیده او را آزاد می کنند.

زمان می گذشت:

تا آنکه امام ندا دادن که (من به ایران می­آیم)، این ندا همه ابر قدرت ها و طاغوتیان را بر خود لرزاند و اسلام را چنان جلوه گر ساخت که امیدی شد برای همه مستضعفان جهان.

حسین از منزل آیت الله یزدی با برادران خود و جمعی دیگر به عنوان محافظت از امام راهی تهران شدند. ولی از ورود امام جلوگیری شد، بار دیگر برای محافظت از قم به بهشت زهرا رفت، پس از ورود امام و مستقر در مدرسه علوی، حسین در آنجا به فعالّیت پرداخت. هرگاه به او گفته می شد به قم بیاید جواب می داد من با امام به قم می آیم.

تا روز 21 بهمن 57 از منزل خواهرش برای شرکت در تظاهرات بیرون آمد. به او گفته بودند نمی خواهد بیرون بروی، درجواب گفته بود: « فرمان امام است  و هیچ کس نمی تواند جلوی مرا بگیرد ».

 حسین در شب22 بهمن ماه 1357 درحین درگیری با کماندوها درکلانتری14با اصابت دو تیر از جلو سینه و پشت کمر به شهادت رسید.

از شهادت او کسی خبر نداشت، پس از تحقیق بسیار، عکس او در پزشک قانونی پیدا شد، همان عکسی که نشان می داد تیر خورده است. برای پیدا کردن قبر او سه روز در بهشت زهرا جستجو کردیم تا توانستیم قبر گمشده ی او را پیدا کنیم.
 
منبع: کتاب پرچمداران انقلاب

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده