امانت داري حاجي بصیر
دوشنبه, ۲۱ تير ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۵۹
نوید شاهد: مي گويد: بعد از شهادت حاجي، وسايلش را به همسرش تحويل دادند كه در آن مقداري پول بود. بعد از چند شب، حاجي به خواب همسرش رفت و گفت: در داخل وسايلم مقداري پول است كه بايد خرج جبهه شود.
خليل توانچه، دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:
مي گويد: بعد از شهادت حاجي، وسايلش را به همسرش تحويل دادند كه در آن مقداري پول بود. بعد از چند شب، حاجي به خواب همسرش رفت و گفت: در داخل وسايلم مقداري پول است كه بايد خرج جبهه شود.
وي ابتدا درباره روزهاي قبل از انقلاب شهيد بصير مي گويد:
كلاس اول ابتدايي با او همكلاسي بودم. حاجي در دوره نوجواني ترك تحصيل كرد و در مغازه جوشكاري مشغول به كار شد تا اينكه براي مدتي به شركت باطري سازي در وزارت دفاع رفت. وقتي بازگشت، اوج روزهاي انقلابي بود و در جلسات مذهبي وسياسي حضور فعالي داشت.
همرزم شهيد ادامه مي دهد:
در آن روزها تعدادي كمونيست، دانشگاهي را در نزديكي محل سكونت مان، تسخير كرده بودند. من و حاج حسين و تعدادي ديگر، اين خبر را به مردم داديم. حاجي اعتقاد داشت كه بايد با كمك مردم، آنها را بيرون كنيم و سرانجام آنها را بيرون كرديم. 1 شبانه روز اهالي در درون دانشگاه بودند تا دوباره دست منافقين نيفتد.
قدرت و توانايي فكر حاج بصير بي نظير بود و به جرات بايد بگويم كه يكي از موسسان سپاه در فريدونكنار، او بود.
توانچه اتحاد اهالي فريدونكنار را در زمان انقلاب اين گونه بيان مي كند:
مجاهدين در بيشتر جاهاي استانمان راهپيمايي كرده بودند و مي خواستند وارد فريدونكنار هم بشوند. حاجي و گروهش تصميم گرفتند بر ضد آنها راهپيمايي كنند و اجازه ورود به آنها ندهند. رئيس كميته فريدونكنار هم در اين كار، كمكمان كرد. ما با اين كارمان نشان داديم كه شهرمان خود مختار است و با جاهاي ديگر فرق مي كند. حدود يك هزار چوب درختان را بريديم و وسط پل ورودي به شهرمان گذاشتيم و به آنها گفتيم: هر فردي جلوتر بيايد، خونش گردن خودش است.
همرزم شهيد يكي از صفات حاجي را امانت داري عنوان مي كند و ادامه مي دهد:
حاجي هم خودش نسبت به قضيه امانت داري و بيت المال مراعات زيادي داشت و هم به ما در اين امر مهم سفارش مي كرد و مي گفت كه نسبت به امانتي كه به دست ما سپرده شده، دقت كافي بكنيم و امانت دار خوبي باشيم.
وي خاطره اي از روزهاي جبهه حاجي برايمان مي گويد:
پيرمردي تازه وارد جبهه شده بود. حاجي وقتي اولين بار او را ديد، با لحني مهربانانه گفت: سلام پدر جان. تو هم آمدي منطقه تا بجنگي. پيرمرد گفت: بله. حاجي ادامه داد: خيلي خوش آمدي. وقتي شماها را مي بينيم، تازه مي فهميم كه وظيفه ام چقدر سنگين است. شماها هم به اينجا مي آئيد و واي به حال ما كه سن و سالمان از شما كمتر است. پيرمرد از رفتار و سخنان حاج بصير لذت برد و گفت: دوست دارم تا موقعي كه جنگ ادامه داد، در كنار تان باشم. شما نمونه كاملي از انسانيت هستيد و از بودن در كنارتان خوشحالم.
در ادامه با اشاره به خواب همسر شهيد حاج بصير مي گويد:
بعد از شهادت حاجي، وسايلش را به همسرش تحويل دادند كه در آن مقداري پول بود (مقدار 3 بسته اسكناس دويست توماني) چند شب گذشت و حاجي به خواب همسرش رفت و گفت: در داخل وسايلم مقداري پول است كه آن مال من نيست و بايد خرج جبهه شود. اين مال نبايد در وسايل شخصي ام باشد و بيت المال است.
خليل توانچه در پايان اضافه مي كند:
در مراسم تشييع پيكرش آن پيرمرد هم آمده بود و مدام اشك مي ريخت. ما دوستان زيادي را از دست داديم اما شهادت حاجي، همانند شهادت برادرم برايم سخت بود، چون او همانند برادر به من نزديك بود.
مي گويد: بعد از شهادت حاجي، وسايلش را به همسرش تحويل دادند كه در آن مقداري پول بود. بعد از چند شب، حاجي به خواب همسرش رفت و گفت: در داخل وسايلم مقداري پول است كه بايد خرج جبهه شود.
وي ابتدا درباره روزهاي قبل از انقلاب شهيد بصير مي گويد:
كلاس اول ابتدايي با او همكلاسي بودم. حاجي در دوره نوجواني ترك تحصيل كرد و در مغازه جوشكاري مشغول به كار شد تا اينكه براي مدتي به شركت باطري سازي در وزارت دفاع رفت. وقتي بازگشت، اوج روزهاي انقلابي بود و در جلسات مذهبي وسياسي حضور فعالي داشت.
همرزم شهيد ادامه مي دهد:
در آن روزها تعدادي كمونيست، دانشگاهي را در نزديكي محل سكونت مان، تسخير كرده بودند. من و حاج حسين و تعدادي ديگر، اين خبر را به مردم داديم. حاجي اعتقاد داشت كه بايد با كمك مردم، آنها را بيرون كنيم و سرانجام آنها را بيرون كرديم. 1 شبانه روز اهالي در درون دانشگاه بودند تا دوباره دست منافقين نيفتد.
قدرت و توانايي فكر حاج بصير بي نظير بود و به جرات بايد بگويم كه يكي از موسسان سپاه در فريدونكنار، او بود.
توانچه اتحاد اهالي فريدونكنار را در زمان انقلاب اين گونه بيان مي كند:
مجاهدين در بيشتر جاهاي استانمان راهپيمايي كرده بودند و مي خواستند وارد فريدونكنار هم بشوند. حاجي و گروهش تصميم گرفتند بر ضد آنها راهپيمايي كنند و اجازه ورود به آنها ندهند. رئيس كميته فريدونكنار هم در اين كار، كمكمان كرد. ما با اين كارمان نشان داديم كه شهرمان خود مختار است و با جاهاي ديگر فرق مي كند. حدود يك هزار چوب درختان را بريديم و وسط پل ورودي به شهرمان گذاشتيم و به آنها گفتيم: هر فردي جلوتر بيايد، خونش گردن خودش است.
همرزم شهيد يكي از صفات حاجي را امانت داري عنوان مي كند و ادامه مي دهد:
حاجي هم خودش نسبت به قضيه امانت داري و بيت المال مراعات زيادي داشت و هم به ما در اين امر مهم سفارش مي كرد و مي گفت كه نسبت به امانتي كه به دست ما سپرده شده، دقت كافي بكنيم و امانت دار خوبي باشيم.
وي خاطره اي از روزهاي جبهه حاجي برايمان مي گويد:
پيرمردي تازه وارد جبهه شده بود. حاجي وقتي اولين بار او را ديد، با لحني مهربانانه گفت: سلام پدر جان. تو هم آمدي منطقه تا بجنگي. پيرمرد گفت: بله. حاجي ادامه داد: خيلي خوش آمدي. وقتي شماها را مي بينيم، تازه مي فهميم كه وظيفه ام چقدر سنگين است. شماها هم به اينجا مي آئيد و واي به حال ما كه سن و سالمان از شما كمتر است. پيرمرد از رفتار و سخنان حاج بصير لذت برد و گفت: دوست دارم تا موقعي كه جنگ ادامه داد، در كنار تان باشم. شما نمونه كاملي از انسانيت هستيد و از بودن در كنارتان خوشحالم.
در ادامه با اشاره به خواب همسر شهيد حاج بصير مي گويد:
بعد از شهادت حاجي، وسايلش را به همسرش تحويل دادند كه در آن مقداري پول بود (مقدار 3 بسته اسكناس دويست توماني) چند شب گذشت و حاجي به خواب همسرش رفت و گفت: در داخل وسايلم مقداري پول است كه آن مال من نيست و بايد خرج جبهه شود. اين مال نبايد در وسايل شخصي ام باشد و بيت المال است.
خليل توانچه در پايان اضافه مي كند:
در مراسم تشييع پيكرش آن پيرمرد هم آمده بود و مدام اشك مي ريخت. ما دوستان زيادي را از دست داديم اما شهادت حاجي، همانند شهادت برادرم برايم سخت بود، چون او همانند برادر به من نزديك بود.
نظر شما