شهيد رجب بيگي مي نويسد: اي دانشگاه! بر رنج هميشه عمرمان و بر مظلوميت سرتاسر زندگي مان و بر شهادت هر عصرمان مي تواني گواهي داد؟ بر خروش همواره امتمان و بر فرياد ديوار شكن انديشه مان مي تواني شهادت داد؟


شهيد رجب بيگي مي نويسد: اي دانشگاه! بر رنج هميشه عمرمان و بر مظلوميت سرتاسر زندگي مان و بر شهادت هر عصرمان مي تواني گواهي داد؟ بر خروش همواره امتمان و بر فرياد ديوار شكن انديشه مان مي تواني شهادت داد؟

بر دستهاي افتاده بر پيكرمان،بر تن خونينمان، بر پاي خردمان و بر شكنجه زندانمان مي تواني گواهي داد؟ و سرگذشت روزگار پر رنج ديرينمان را بر پشت تاريخ آوار گشته است، مي تواني شنيد؟ ما ملتي قوي بوديم كه زور داران قبيله غارت بر ضعفمان كشانيده بودند تا مس و تاسمان را ببرند.

هر روزمان شام بود و هر شاممان تيره تر از ابرهاي آسمان. استخوانمان در زير پتك جلادان خرد گشته بود و درخت انديشه مان از طوفان نيرنگ دشمنان خشك و خونمان را مكيده بودند تا نمانيم.پايمان را شكسته بودند تا نرويم .

زبانمان را بريده بودند تا نگوييم. و هرگاه كه در نيمه هاي اين شب تار، نوري از جايي تابيدن گرفت چشممان را كور كردند تا نبينيم و هر بار كه وضوي قيام گرفتيم و برخاستيم بر زمينمان كوفتند تا شايد خيال رسيدن به خورشيد را از سرمان به در كنند. و تو دانشگاه ؛ خوب به ياد داري آن روزهايي را كه تن تب دارمان كه از ضربه تازيانه اهريمنان مي سوخت لا به لاي درختان پنهان مي ساختي و آن روزها كه حرفمان را همچون گردنبندي بر سينه ات مي آويختي تا رسالتمان را بر جباران بنماياني. و آن روزها را كه مشتمان را برافراشته نگاه داشتي تا دژخيمان را به هراس اندازي و تو دانشگاه شاهد مظلوميتمان بودي كه هرگاه در شب سرد روزگارمان خيمه اي يافته ايم تا آتشي بيفروزيم و مشعل قياممان سازيم، قداره بندان دون صفت چگونه "آذر " مان را فسردند تا لختي ديگر بر تن لختمان تازيانه كشند.

و نيك مي داني كه در اين طوفان ظلم، هيچ گاه از پا نيفتا ده ايم و بر جاي ننشستيم كه امي ابراهيم را فقط رفتن مي بايد و بت شكستن ، نه ماندن و بر جاي نشستن. سوگند خورده بوديم كه دشت هاي ايمان را درنورديم و تا قله توحيد برويم و بت هاي دروغين زمانه را در دره هاي پست زبوني بيندازيم. سوگند خورده بوديم كه پرده ظلمت را بدريم و نور خورشيد را بر همگان عيان سازيم و دشمنان خلق را بر اندازيم. و ديدي كه چگونه بر سر پيمانمان ايستاديم؟ ديدي كه چگونه سلاحمان را بر دوش آويختيم و از امامت امام توشه ساختيم و به نبرد با ظالمان پرداختيم؟

ديدي كه چگونه مشت آنان كه فريبمان مي دادند باز شد و نيرنگشان بر ملا شد؟كه مي دانستيم؛ "ان كيد الشيطان كان ضعيفا " ديدي كه چگونه آن روز،سرافراز تر از هميشه از امتحان پايداري بيرون آمديم و خود دري شديم بر همه عاشقان رهايي؛ و اينك كه بر دروازه هاي شهر محرم آواي كفن پوشان شهادت جوي خفته به خونمان را مي شنويم، اينك كه قابيليان زمان قامتشان از قيامت امتمان شكسته و بر سوگ زمستانشان نشسته اند و بهار قياممان آغاز گشته است، اينك كه جان بر كفان قبيله هجرت در جشن پيروزي فرياد حسين را تكرار مي كنند.

تو باز هم اي دانشگاه ، شاهد باش كه با صداي بلند مي گوييم: "آنان كه از سلاحشان ما را مي ترسانند بر كوير انديشه باطلشان چيزي نخواهد روييد كه ما در مكتب حسين درس شهادت آموخته ايم و در شريعت علي علم جهاد. آنان كه مي پندارند كه از پاي افتاده ايم يا بر جاي نشسته ايم ، بر گور خيال خامشان بگريند كه ما امت حسينيم و مرد كارزار.

و آنان كه مي خواهند با دهانشان نور خدا را خاموش كنند نيز بدانند كه از آتش خشم مردمان در امان نخواهند بود كه "آذر " اين قيام هميشه برافروخته خواهد بود.

" برگرفته از كتاب "همچنان مي رويم تا حط امام بماند "


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده