گفت وگويي از خانم سيده فاطمه صدر« ام جعفر»، همسر شهيدآيت ا... صدر ؛
شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۰۰
بي ترديد واقعيت منش و سلوك هر شخصيتي، بيش و پيش از هر عرصه اي، در محدوده زندگي مشترك وي بروز پيدا مي كند ؛ لذا داوري همسران از يكديگر، از واقعي ترين ملاكها براي شناخت شخصيت آنهاست.


زندگی شما در عراق
چگونه می گذشت ؟


من
پس از ازدواج از ایران به عراق منتقل شدم. دوری و فراق از خانواده و تفاوت زیادی
که بین آنجا و ایران بود، مرا رنج می داد. یک روز به حرم امیرالمؤمنین (ع) مشرف
شدم و درخواست نمودم تا خداوند به من قدرت و تحمل شرایط سخت زندگی را بدهد، پس از
زیارت، احساس عجیبی به من دست داد. با خود گفتم، «من با یک شخصی عادی زندگی نمی
کنم، بلکه با یکی از اولیای خدا و رهبری دانشمند و بزرگ ازدواج کرده ام.» پس از آن
دعا و زیارت، آرامش خاص و ظرفیتی بزرگ در برابر همه سختی ها در خود احساس کردم و
برای اجرای تمام اوامر ایشان با کمال رضایت و خوشحالی حاضر بودم. من متولد شهر
مقدس قم هستم و تا 19 سالگی در قم زندگی می کردم
.





از نحوه برخورد
رفتار شهیدصدر در منزل برایمان بگویید
.

ایشان در
خانه بسیار مهربان و با عطوفت و قدردان بود. برای مادر، فرزندی نیکوکار، برای
خواهر، برادری دوست و برای همسر، شوهری مهربان و برای فرزندان نیز پدری مهربان و
دلسوز بود. تا آخرین لحظه زندگی مبارکش همچون فرزندی نمونه، فرمانبردار مادر بود.
با ایشان مشورت می کرد و به آرای او اهمیت می داد. در کنار خواهر
می نشست و نوشته هایش
را با او مرور می کرد و
به سوالاتش پاسخ می داد. مدتها از وقت خود را صرف کمک
به خواهرش می کرد
. به همسر خود احترام
می گذاشت و از او قدردانی و به احساساتش توجه می کرد
. همیشه می فرمود، «دوست دارم شرایط و اوضاع و مشغله های زیادم را درک
کنی و در صورتی که در جایی از من کوتاهی سر زد، مرا ببخشی.»
سید شهید با اولاد خود مهربان بود و
به امورشان توجه داشت.هر گاه آنها بیمار بودند، هنگام رسیدن به خانه قبل از تعویض
لباس نزد فرزند می رفت و از حالش جویا می شد و دست مبارکش را بر سر او می گذاشت و
به نیت شفا، سوره «حمد» را می خواند. ما هم اکنون در پیروی از او برای شفا یافتن
بیمار، سوره حمد را می خوانیم. با فرزندانش همچون بزرگ ترها رفتار می کرد. با آنها
صحبت می کرد و هیچگاه آنها را به کاری مجبور نمی کرد. همیشه التزام به نماز اول
وقت را تذکر می داد و می فرمود: «من بچه ها را کم می بینم، بنابراین کارهای اشتباهشان
را نزد خودشان برای من بازگو نکنید تا مجبور به سرزنششان نشوم. دوست ندارم فرندانم
مرا در حال سرزنش یا مجازات خود به یاد آورند.» فرزندان از بازگشت پدر به منزل
خوشحال می شدند، با وجود سن کم متوجه شرایط سخت پدر بودند و می دانستند هر روز که
سید به سلامت به منزل باز می گردد ؛ غنیمت است و جای شکر دارد
.





ارادت خاص شهیدصدر
به ا هل بیت، گواه توجه عمیق وی به مضامین عالی و جایگاه رفیع خاندان رسالت است.
شما که از نزدیک شاهد این حالتهای معنوی بودید، صحنه هایی از آن را برای ما بازگو
کنید
.

ایشان
شبهای جمعه به زیارت سید الشهدا(ع) شرفیاب می شد و بر خواندن زیارات مخصوص مثل
زیارت شعبانیه و رجبیه مداومت داشت و حدود ده سال به طور پیوسته به زیارت حضرت
اباعبدا
... )ع) می رفت ؛ مگر
هنگام بیماری شدید یا مشکلات امنیتی. ایشان بیشتر مواقع روزه بود. از ابتدای
خواندن زیارت عاشورا چشمانش از اشک پوشیده می شد، بغضش می ترکید و محاسن شریفش زیر
قطرات اشک خیس می شد، چنان که گاهی زائران حرم متوجه می شدند. یک بار که مرحوم شیخ
جواد مغنیه و سید محمود خطیب، شهید را برای زیارت حرم اباعبدا... (ع) همراهی می
کردند، پس از ورود به حرم مطهر، شیخ در برابر ساعت حرم می ایستد و شاهد گریه و
استغاثه ایشان می شود
. زائران نیز پشت سر
شهید می ایستند و گریه می کنند. یک نفر از شیخ می پرسد، «این سید چه می کند؟» شیخ
می گوید، «او می داند در برابر چه کسی ایستاده است و از معنا و مضامین حقیقی
زیارت، خبر دارد.»
شهیدصدر بر خواندن زیارت روزانه امیرالمؤمنین (ع) نیز
مداومت داشت و متن آن را حفظ بود. مطالب درسی و جزوات خود را به حرم می برد و در
آنجا به مطالعه درسها می پرداخت. زمانی به علت بیماری یک هفته قادر به شرفیابی
نشد، فردی به دیدن ایشان آمد وگفت، »درخواب حضرت امیر(ع) را دیدم که فرمود، «پسرم
محمد باقر چند روز است که برای مباحثه و درس نزدم نمی آید!» ایشان روزهای عاشورا
را بسیار متأثر می شد و درون و ظاهری حزن انگیز داشت. او پیوسته سعی می کرد آن روز
را در کربلا باشد. حتما در این روز زیارت عاشورا می خواند مقتل گوش می کرد و با صدای
بلند می گریست. خانواده شهید به همراه ایشان تا ظهر عاشورا از خوردن امساک می
کردند و از خوردن غذاهای لذیذ در آن روز پرهیز داشتند. روز شهادت امیرالمؤمنین (ع)
نیز با کسی ملاقات نمی کرد. شهید هر شب پنجشنبه، مجلس عزاداری اهل بیت (ع) را در
منزل برگزار می کرد و در سالروز شهادت حضرت امام موسی کاظم (ع) سه شب روضه می
خواند. خداوند متعال به ما چند دختر عطا فرمود. من نذر کردم که اگر خدا، پسری به
ما بدهد، روز شهادت امام سجاد(ع)
در منزل روضه بخوانیم و شله زرد بپزیم. الحمدلله سال دیگر خدا سید
محمد جعفر را به ما داد و من هنوز به این نذر عمل می کنم
.

آن
شهید بزرگوار از غم و اندوه خود تنها به خدا شکایت می برد و تنها با او مناجات می
کرد
. دردهای خود را تنها
با او در میان می گذاشت و از او یاری می جست و در سختی ها و گرفتاری ها متوسل به
ائمه اطهار(ع) می شد، چه بسیار لحظاتی که اعضای خانواده، او را در حال دعا و راز و
نیاز با خدا و توسل به اهل بیت(ع) می دیدند. سید شهید، فرزندان خود را هم به این
کار تشویق می کرد و به آنها می آموخت که شکایتها را تنها باید نزد خدا برد و کمک و
یاری را تنها باید از او خواست.
زمانی که منزل به محاصره درآمد و اوضاع
بر خانواده تنگ شد و آنها تنها می ماندند، آنها را به خواندن دعا و توسل به اهل
بیت (ع) دعوت می کرد. ایشان بر حضور قلب در نماز مراقبت کامل داشت. به گواهی افراد
خانواده هر گاه ایشان مشغول نماز می شد، خانه مالامال از عطر معنویت می گردید و آرامش
و سکوت عمیقی فضا را پر می کرد. شهید دور از چشم جمعیت به نماز شب می ایستاد،
شبهای رمضان تا همه اعمال و ادعیه مربوط به آن شب را تمام نمی کرد، به دفتر کار
خود نمی رفت. در سایر مناسبات دینی نیز با وجود مشغله های زیاد به همین ترتیب عمل
می کرد. زمانی که منزل ما به محاصره درآمد، به خصوص در ایام نزدیک به شهادت، فرصتی
فراهم شد تا ایشان به شکلی عمیق تر و بیشتر به عبادت بپردازد. فکر می کنم کم شدن
ارتباطات بیرونی، زمینه ای شد برای انقطاع الی ا
... .





گستردگی کارهای علمی
و تألیفات شهید بزرگوار حاکی از مداومت جدی بر این امر است
. لطفا از نحوه مطالعه و بحثهای
معظم له نکاتی را بفرمایید
.

ایشان
برای درس و نوشتن و مباحثه پشتکار فراوانی داشت. هر شب برای مباحثه به منزل آیت ا...
خویی می رفت. یکی از شبها هوا بسیار سرد بود و سید مریض شده بود. من از ایشان
خواهش کردم که آن شب به مباحثه نرود و در خانه استراحت کند تا بهبود یابد. در جواب
گفت، «قرآن بیاور تا استخاره کنم.» آیه شریفه، «اذا رءانارا فقال لاهله امکثوا انی
آنست ناراً لعلی آتیکم منها بقبس اوحد علی النار هدی» آمد. روبه من کرد و گفت،
«حالا چه ؟ بروم یا نروم؟ » من جواب دادم،«بروید. خدانگه دارتان باشد.»
آیت ا... صدر هنگام
نوشتن و به دست

گرفتن قلم، تا مطلب و منظورش را به جایی نمی رساند ؛ سر از دفتر و نگارش بر نمی
داشت. گاهی من به ایشان می گفتم، «وحی بر شما نازل می شود که این گونه با سرعت می
نویسید؟» تبسم می کرد و می فرمود، «چنین فرض کنید» گاهی از شدت نوشتن سر انگشتانش
متورم می شد. خمیری درست کرده بود و من آن را دور انگشتان ایشان می پیچیدم، اما آن
هم اثری نداشت ؛ ولی شهید همچنان به نوشتن ادامه می داد. زمانی که مشغول نوشتن
بود، از هیچ سروصدایی متأثر نمی شد
.
من سعی
داشتم بچه ها را ساکت یا از اتاق پدر خارجشان کنم؛ اما ایشان می گفت، «رهایشان کن!
صدای آنها مرا اذیت نمی کند





در زندگی شخصی ایشان
چه نکته بارزی توجه شما را بیش از هر چیز جلب می کرد؟


زهد ایشان
برای من همیشه عبرت آموز بود.پس از ازدواج متوجه شدم که همه لباسهای وی عبارت است
از عبا، یک قبا و یک دشداشه سفید پرسیدم، «باقی لباسهایتان کجاست؟» مادرشان با
خنده گفتند، «نگفتم همسرت از بی لباسیت تعجب خواهد کرد؟» به ندرت لباس تهیه می کرد
و به کم ترین اکتفا می کرد و می گفت، «مگر من چند جسم دارم که چندین لباس بدوزم و
بخرم؟» در نهایت زهد می زیست و می گفت، «زندگی و معیشت مرجع باید مانند سایر طلبه
های حوزه باشد.» پس از مرجعیت چیزی به اثاث منزل اضافه نکرد و خانه به همان شکل
گذشته باقی ماند
. یکی از دوستان به
ایشان ماشینی هدیه داد، ولی هیچ گاه از آن استفاده نکرد و دستور داد آن را بفروشند
و پولش را بین طلبه ها تقسیم کنند و برای خانواده مبلغی جزئی برداشت. هر گاه کسی
لباس یا چیزی را به ایشان هدیه می داد، قبول و تشکر می کرد، سپس آن را به طلبه های
نیازمند می داد. این برخورد از روی تکبر و خودخواهی نبود، بلکه از زهد و تقوای
ایشان سرچشمه می گرفت
. بیشتر وعده های
غذایش ساده و عادی بود. ایشان علاوه بر زهد در زندگی، به رعایت تساوی بین عموم
مردم در خوراک توجه داشت
.





برخورد رژیم حاکم
عراق پس از مرجعیت با ایشان چگونه بود؟


پس از
رحلت آیت ا... العظمی آقای حکیم، شهیدصدر با اصرار فراوان مردم برای تقلید روبروشد
و ناگزیر رساله عملی خود را منتشر کرد. ایشان قصد داشت با توزیع رساله عملی،
توجیهی در مقابل بعثی ها داشته باشد. مرجعیت شهید صدر با آرا و نظریه های ایشان در
مورد تجدید نظر و پیشنهادات جدید و مؤثر در حوزه و دروس و بحثهای آن و نیز توجه به
وضع معیشتی طلاب، همراه بود و در این دوران با مشکلات و سختی های فراوانی روبرو
شد، ولی با توکل به خدا و صبری که از اجدادش به ارث برده بود، همه آن مصائب را
تحمل کرد. با وجود فشارهای زیادی که از طرف مزدوران بعثی به شهید صدر می رسید، وی
به راه خود ادامه داد تا به مرحله ای رسید که بعثی ها از جانب ایشان برای حکومت
خود سخت نگران شدند و سه بار ایشان را به زندان بردند. هر بار ایشان می فرمود، «در
راه رفتن احساس خوشی داشتم و امید به ملاقات خدا بسته بودم ؛ ولی هنگام بازگشت
مسؤولیت سنگینی را روی شانه های خود احساس می کردم.»
پس از آنکه حکومتیها از سازش پذیری
ایشان مأیوس شدند ودانستند که موضع خود را تغییر نمی دهد، ایشان را به همراه
خانواده محکوم کردند تا در منزل اقامت اجباری داشته باشند، حق ملاقات و رفت وآمد
با هیچ کس را نداشتیم. این برنامه ده ماه طول کشید. شهید در این مدت مطالب جدید
زیادی را به نگارش درآورد. بعضی از سوره های قرآن را حفظ کرد و به عبادت پرداخت.
او تلاش می کرد تا خانواده را تسلا دهد و آنها را به صبر و حسن عاقبت وعده می داد.
یک بار از ایشان سؤال کردم،«اگر خدای ناکرده شما را ببرند، ما چه کنیم؟» جواب داد،‌«شما
خدای متعال را دارید و از همه کس بهتر است.من نیز شما را به او می سپارم.»
همیشه چهره اش خندان
بود، با وجود شرایط سخت و هراس آور، با ایمان
قوی و عزم راسخ به خدا توکل می
کرد و کاملا خود را تسلیم او کرده بود
.
بارها
می‌گفت، «شما می توانید بروید، صدام و عمالش، فقط مرا می خواهند و کاری به شما
ندارند.» با این سخنان، دوستی وپیوند اعضای خانواده نسبت به ایشان بیشتر می شد. در
سالهای آخر ضعیف ولاغر شده بود و به خاطر بالا بودن فشار خون، از بیشتر غذاها
پرهیز می کرد
.





آخرین دستگیری آیت
ا... صدر چگونه بود؟


وقتی
قلدران صدام برای آخرین بار ایشان را با خود بردند، می دانست که این بار باز
نخواهدگشت، چون بعثی ها گفته بودند که ایشان را با خود به بغداد منتقل می کنند. با
وجود این، ایشان با آرامش جواب داده بود، «من خیلی وقت است که آماده شهادتم.»
هنگام رفتن رو به خانواده کرد و برای تسلای ما گفت، «هر انسانی بالاخره می میرد و
مرگ دلایل متعددی دارد. ممکن است انسان به علت بیماری بمیرد یا ناگهان در بستر
بمیرد، یا به هر شکل دیگری ؛ ولی مرگ در راه خدا از همه مرگها بهتر و شریف تر است.
اگر به دست صدام و عمالش کشته نشوم، بالاخره به خاطر بیماری یا هر علت دیگری خواهم
مرد. اگر مرگ من مصلحت یا فایده ای برای دین و تشیع داشته باشد، بهتر است با عزمی
پایدار به سوی شهادت بشتابیم...» لحظه های آخر برای خانواده بسیار سنگین و غمگین
بود
.





مشهور است که شهید
صدر از هوش سرشاری برخوردار بودند. خاطره ای به یاد دارید که حکایت از این هوش
سرشار داشته باشد؟


محمد
علی خلیلی از همکلاسهای دوران مدرسه آیت ا... صدر می گوید، «سید محمد باقر صدر
بسیار باهوش و کم نظیر بود. معلمها او را به عنوان یک دانش آموز نمونه،کوشا، مؤدب
و فرمانبر می شناختند. شخصیتش به گونه ای بود که همه از دانش آموزان گرفته
تامعلمان و مدیران به او احترام می گذاشتند. او چنان با قدرت صحبت می کرد که
الگویی برای تمام دانش آموزان و خانواده های آنان شده بود. با وجود سن کم، در
هیأتهای عزاداری سازمان یافته توسط مدرسه در روز عاشورا یا سالروز شهادت ائمه
اطهار(ع) روی سکویی در صحن شریف کاظمین چنان با زبان دلنشین سخن می گفت که مردم با
شور و اشتیاق در هیأتهای عزاداری شرکت می جستند.»
دوست دیگری می گوید، «من هر چه در مدح و ستایش
وی بگویم،

باز هم کم گفته ام. او در میان دانش آموزان همتایی نداشت، به گونه ای که دانش
آموزان اطراف او می نشستند و شهید محمد باقر برایشان به آرامی سخن می گفت. او
سرتاپا آرامش و طمأنینه بود و همگی با شگفتی به گفته هایش گوش فرا می دادند. شور و
شوق ما برای فراگیری باعث شد تا بارها به گروه وی ملحق شویم. ما تا آن زمان تنها
نام چند دانشمند از جمله ادیسون، نیوتن و... را شنیده بودیم؛ اما او از مارکسیسم،
امپریالیسم و دیالکتیک و واژه های فلسفی استفاده می کرد که برای ما ناآشنا بود. ما
نمی دانستیم که بچه ها و کودکانی که گرد اوجمع شده اند، آیا متوجه می شوند که سید
باقر صدر چه می گوید یا نه ؟! تمام هم و غمش این بود که ما متوجه سخنانش شویم و
بفهمیم که از چه چیزی سخن می گوید. انگار در آن سالها نذر کرده بود و به جای باز،
آموزگار ما شود. شهید به واقع یک نابغه بود.» سیدمرتضی عسکری مدیر محترم مدرسه وی می
گوید، «ایشان در یک سال، دو کلاس را طی کرد. گاهی که به علت بیماری یا مسافرت غیبت
داشت، باز هم سر جلسه امتحان، بهترین و صحیح ترین جواب را می نوشت. از کودکی به
کتاب ودفتر وقلم علاقه داشت. چندین بار که مادر بزرگوارش به دنبال او می گشت، او
را در گوشه ای از مدرسه مشغول مطالعه یا نوشتن یاتفکر می یافت.»
مادر شهید صدر می
فرمود، «محمد باقر پس از
آنکه مرحله ابتدایی را به اتمام رساند، معلوم شدکه اصرار
فراوانی برای پوشیدن عمامه دارد، یکی از بزرگان فامیل از ایشان خواست عمامه
نگذارد. او می گفت، «زندگی طلبگی خیلی سخت و دشوار است.» شهید صدر سه روز در منزل
فقط به آب و نان اکتفا کرد، از ایشان پرسیدند، «چرا این قدر کم غذا می خوری ؟»
گفته بود،
«می خواهم به شما
ثابت کنم که می توانم زندگی سخت طلبگی را تحمل کنم و خط اجدادم را در پیش بگیرم.»
وقتی برخی از کتابهای
سخت و عمیق فلسفی و منطقی
ترجمه شده از زبان انگلیسی به عربی را نزد ایشان می
آوردند ؛ ایشان از روی موضوع، ترجمه صحیح را از غلط تشخیص می داد و راهنمایی می
کرد. وقتی مترجمان با دقت بیشتر به اصل متن بر می گشتند، متوجه می شدند که سخن
شهید درست تر و دقیق تر است. زمانی که دکتر کریم متی قسمتی از کتاب «معرفت انسانی
» برتراند راسل را برای شهید ترجمه کرد، شهید صدر در آن اشتباهی پیدا
کرد و گفت، «من بعید می دانم که این اشتباه از راسل باشد.» مترجم به متن اصلی نگاه
کردو اشتباه خود را ترجمه یافت
.





به نظر جنابعالی چه
جریانی در به شهادت رساندن آیت ا... صدر و خواهر بزرگوارشان نقش اصلی راداشت و چه
نتیجه ای عایدشان شد؟


رژیم
با فرستادن مأموران و مزدوران خود نزد آیت ا... صدر سعی کرد او را از راهی که در
پیش گرفته، منصرف کند. فشارهای زیادی به شهیدصدر وارد کرد، ولی ایشان ثابت و
استوار ایستاد و همچنان از انقلاب اسلامی ایران و حضرت امام (ره) و مردم انقلابی
ایران حمایت کردو هرگز به خواسته های رژیم خونخوار صدام گردن ننهاد، همین امر موجب
شد تا نظام بعث تصمیم به قتل شهید صدر و خواهر شریفش بگیرد. رژیم بعث عراق بیم
داشت که مبادا شهید بنت الهدی پس از برادرش سید محمد باقر مردم را به اعتراض و
تظاهرات دعوت کند و رژیم رامفتضح سازد ؛ از این رو هر دو را با هم شهیدکرد.
رژیم عراق، شهید صدر را
زیر
فشار
قرار داد تا از حمایت خود نسبت به انقلاب اسلامی ایران و رهبری این انقلاب دست
بردارد، ولی شهید می گفت، «دفاع از انقلاب اسلامی واجب است و مرجعیت شیعه جز اقامه
و برپا کردن حکومت اسلامی هدفی ندارد. حال که آیت ا... خمینی آرزوی من را تحقق
بخشیده، دیگر برای من فرقی نمی کند
.



میزان استقبال از
جلسات درس شهید چگونه بود؟ چه کسانی از محضر ایشان استفاده
می
بردند؟


ایشان
درس اصول خود را در سال 1378 ق شروع کرد. آن زمان فقط تعدادی از طلاب جوان و همسن
ایشان از درس بهره مند می شدند.پس از آن شماری از طلاب لبنانی به درس ایشان ملحق
شدند. این مجمع درسی، کم کم بزرگ تر و گسترده تر شد تا جایی که به اندازه درس آیت
ا... العظمی خویی جمعیت داشت. اکثر طلاب ایشان، لبنانی و ایرانی بودند و طلاب
عراقی کمتر دیده می شدند
.



شهید صدر نسبت به
تربیت فرزندان، به خصوص دختران به چه نکاتی توجه
می کردند؟

ایشان
با تأکید می فرمود، «دختر گل خوشبوست و رزقش را خدا می دهد. اگر دخترها درست تربیت
شوند و حق آنها در زمینه آموزش امور دین و دنیا ادا گردد، زمینه ساز رشد و حضور
فعال، مؤثر و سودمند در جامعه خواهند بود.» از این رو به دختران خود توجه فراوان
داشت و چنان با لطافت و عطوفت با آنها رفتار و به احساساتشان توجه می کرد که در
عالم کودکی هر یک تصور می کردند که پدر، او را بیش از سایرین دوست دارد. ایشان
هرگز دخترها را مجبور به انجام کاری نمی کردو با تفاهم با آنها سخن می گفت.
به هر یک از دختران خود
روزانه یک درهم

می داد. درفصل موز که در مدرسه نیز به فروش می رفت و یک عدد موز را به قیمت 60
قران می فروختند (هر درهم 50 قران بود) ؛ دخترها از پدر درخواست می کردند که10
قران بیشتر بدهد تا موز بخرند، ایشان می گفت، «من حرفی ندارم به شما 10 قران بیشتر
بدهم، ولی به من بگویید آیا همه دخترهای مدرسه موز می خرند؟»وقتی پاسخ منفی دخترها
را می شنید،می فرمود، «پس بهتر است شما هم مثل دخترهای معمولی از اکثریت باشید، نه
اقلیت.» یک روز پس از میهمانی در منزل، سید به همراه یکی از دخترها واردآشپزخانه
شد و گفت، «امروز مادرت بسیار خسته شد، بهتر است من وتو در شستن ظرفها به او کمک
کنیم.»
همیشه این حدیث شریف امام جعفر صادق (ع) بر زبانش بود، «ولایتی لعلی بن ابی
طالب خیر من بنوتی : پیروی من از علی بن ابی طالب برتر و مهم تر از فرزندی من نسبت
به آن حضرت است.» و نیز از پیامبر اکرم (ص) این حدیث را پیوسته تکرار می کرد، «لا
فضل لعربی علی اعجمی الا بالتقوی : نژاد بر نژاد دیگر برتری ندارد جز به تقوا.»
ایشان با همه مقام و
منزلتش و به عنوان مرجع تقلید به کسی
اجازه نمی داد تا اورا مدح و ستایش کند. همواره
به همه و به دختران خود گوشزد می کرد از اضافه کردن القاب و عناوین بپرهیزند و می
فرمود، «فقط بنویسید، سید محمد باقر صدر، بدون هیچ اضافه ای.» دنیا را محل گذر می
دانست و این از محورهای مهم اندیشه ایشان بود. در فرمایشات و سفارشاتش به دختران،
انسان را مسافر و رهگذر عنوان می کرد و از آنها می خواست تا به دنیا دل نبندند و
هر چه سبکبارتر، خود را برای انتقال به نشئه آخرت آماده سازند، زیرا، «ینجوا
المخففون : سبکباران نجات می یابند.» به تعبیر شهید، این دنیا و مایتعلقش همه
مربوط به بدن انسان می شود و چون بدن انسان فانی است، پس این امور هم با آن فانی
می شود و همراه روح به آن دنیا منتقل نمی گردد، بلکه آنچه می ماند وانسان را تا
سرای آخرت همراهی می کند، متعلقات روح است. پس باید سعی کنیم ذخیره های معنوی و
روحی را بالا ببریم.
وقتی دخترها به سن تکلیف می رسیدند، وضو می گرفت و پیش روی
آنها نماز می خواند و با احترام و با اقتدا به روش مولایش حسنین (ع)، اشتباهاتشان
را تصحیح و آنها رابه تلاوت قرآن و خواندن ادعیه و زیارت تشویق می کرد. به نماز
اول وقت توجه خاصی داشت و بر نماز صبح تأکید ویژه می کرد و می فرمود، « در صورتی
که فردی تا دیر وقت بیدار بماند و بداند که قادر به برخاستن برای نماز صبح نیست،
جایز نیست بخوابد.» از مقررات خانه این بود که هر یک از دختران که برای سال اول
روزه می گرفت، آزاد بود تا غذای افطار را تعیین کند (البته غذایی معقول) و در
پایان ماه به مناسبت اتمام اولین ماه روزه داری، به او هدیه ای (با قیمتی معقول)
می داد. فوق العاده با محبت و مهربان بود
. بچه ها هم کاملا مطیع پدر بودندو احترام فوق العاده ای به ایشان می گذاشتند.



برخورد ایشان با
عامه مردم چگونه بود و چه رابطه ای با آنها داشتند؟


شخصی بود
متواضع، گرم، لطیف،‌گویا و پذیرای مزاح و لطیفه های جالب و معقول همراه با متانت و
وقار. باهمه کس و حتی با ناآشنایانش در نخستین برخورد به گونه ای رفتار و ابراز
انس و الفت می کرد که گویی مدتهاست با او سابقه آشنایی دارد. این نکته اخلاقی خیلی
ارزشمند است و اثر مثبت و مفید آن در روحیه طرف مقابل محسوس بود و به یاد می ماند
و از هر درس و بحث زبانی مؤثرتر است. در ملاقاتها گرم و خوشرو بود و از احوال همه
نزدیکان او جویا می شد، اگر مریض می شد ؛ از او عیادت و اگر محتاج بود، مساعدت می
کرد
. کمکها را شبها به
خانواده های محترم و مستضعف می رساند تا کسی از این موضوع مطلع نشود. همیشه می
فرمود، «اگر کسی از من انتقاد و بدگویی کرد، شما آن موضوع را برای من بازگو نکنید
و حمل بر صحبت کنید.» کسی را بر دیگری ترجیح نمی داد و همه اقوام را دوست داشت و
احترام می کرد. یکی از روزهای دهه عاشورا، ایشان به مجلس تعزیه رفت. اتاقها پر
بودند. ایشان وارد اتاق نشد و در حیاط نشست. صاحبخانه اصرار کرد که، «بفرمایید
داخل اتاق. » ولی شهید گفت، «فرقی نمی کند. همه جای مجلس امام حسین (ع) برکت است.»
ایشان در سالروز شهادت امام
موسی جعفر (ع) در خانه روضه خوانی داشت. یک بار یکی از مداحان شعری را در مدح شهید
صدر سرود. شهید از او خواست تا ادامه ندهد. او اصرار کرد، ولی شهید صدر قسمش داد
که از خواندن منصرف شود و ذکر اهل بیت (ع) را دنبال کند. هر کس برای سلام دادن یا
سؤال پرسیدن به شهید نزدیک می شد ؛ وی با روی گشاده به حرفهایش گوش می سپرد و فرقی
نمی کرد که آن شخص کوچک است یا بزرگ، کاسب است یا طلبه. برای نسل جدید و جوانان
باسواد اهمیت فراوانی قائل بود و احادیث دینی و اجتماعی را برای آنها بازگو می
کرد. طلبه ای نقل می کند که زمانی جوانی با تعدادی از دوستانش برای درس خواندن به حرم
حضرت امیرالمؤمنین (ع) مشرف می شوند. یک بار که سید شهید را در حال ورود به حرم به
قصد اقامه نماز صبح می بینند، نزدیک می روند و اجازه می گیرند تا سؤالی را مطرح
کنند. شهید باخوشرویی عذرخواهی می کند و می گوید،
«وقت نماز دیر می شود و نمی توانم با شما بمانم و به سؤالهایتان جواب
بدهم
. روز بعد، شهید ساعتی
زودتر به حرم مشرف می شوند و با دیدن جوانان به آنها می گوید، امروز زود آمدم تا
سؤالهایتان رابشنوم و جواب بدهم.» سپس جوانان زیر اندازی پهن می کنند و سید برای
پاسخگویی در کنارشان می نشیند.
یکی از طلبه ها نقل می کرد که وقتی 11 سالش
بود، کتاب مختصری را درباره آموزش نماز در ده صفحه نوشت و با خود فکر کرد بهترین
فردی که می تواند کتابش را تصحیح کند، سید صدر است، به همین منظور نزد سید که در
مسجد طوسی مشغول تدریس خارج بود، می رود. سید با روی باز از او استقبال می کند،کتاب
را می گیرد و پس از چند روز تصحیح شده آن را به همراه حاشیه هایی که برایش نوشته
بود، به او بر می گرداند و می گوید، «اگر پدرت کتاب را برایت چاپ نکرد، آن را
بیاور تا با هزینه خودم برایت چاپ کنم.» رفتار ایشان با شاگردان همچون پدری پر
عطوفت بود. به گواهی خودش با تمام وجود و احساسش با آنان مهربانی می کرد. در آخر
نوشته هایش با شاگردان خود از عنوان «پدرتان» استفاده می کرد و همواره می گفت،
«دوست دارم فرزندانم از پدرشان و کارهایی که این پدر به خاطر آنها انجام داده،
راضی باشند
.»



از شهیده عالی مقام،
بنت الهدی صدر برایمان بگویید
.

بنت
الهدی، اسم مستعار ایشان است. وی آمنه نام داشت. خواندن و نوشتن را بدون آنکه وارد
مدرسه رسمی شود، فرا گرفت. دروس نحو، منطق، فقه و بقیه معارف اسلامی را نزد برادرش
سید محمدباقر در منزل خواند. ایشان درکودکی در دامان مادری مهربان ودلسوز وبا
اصالت و صابر و برادرانی فاضل و عالم پرورش یافت و دروس ابتدایی را در منزل به
اتمام رساند. بیشتر اوقات کتابهای دینی ادبی تاریخی رامطالعه می کرد. در 12 سالگی
در روزنامه دوازده صفحه ای به نام مجتمع، آداب و رسوم ونوع لباس و فرهنگهای مختلف
و انواع عبادت اقوام را شرح می دادو چاپ می کرد. پس از مدتی شروع به تدریس کتابهای
علمی و حوزوی کردو در سالهای آخر عمر خود در منزل، کتاب «شرائع الاسلام»،علامه حلی
را تدریس می کرد. مسؤولیت مدارس دینی الزهرا(س) در کاظمین و نجف به عهده او بود
. زبانی گرم و شیرین و جذاب داشت و خوش قلب و مهربان و متواضع بود.
سالها با هم در یک منزل زندگی کردیم و من عملی خلاف عدالت از ایشان ندیدم. همیشه
غصه دین و اصلاح جامعه را داشت و به هر نحو که می توانست، در ترویج اسلام و آشنا
ساختن نسل جوان، خصوصا دوشیزگان با اسلام همت می کرد و می گفت، «اسلام غریب است
ودلسوز کم دارد.»
با همه وجود خود در راه این هدف پیش می رفت تا به درجه شهادت
رسید. پس از آنکه صدام لعنت ا... علیه، بنت الهدی را به شهادت رساند، بعضی به او
گفته بودند، «چرا خواهر را به قتل رساندی؟» او در جواب گفته بود، «من قضیه حسین
راتکرار نمی کنم. زینب بعد از برادرش، یزید و آل امیه را مفتضح کرد.»
بانوی شهید، بنت الهدی
صدر، بازدهی دینی فراوانی
داشت وسعی می کرد از طریق ارشاد و هدایت دختران جوان،
پرچم اسلام را همواره برافراشته نگاه دارد. با نوشتن کتابهایی به روش معاصر و
مطابق با مذاق روز جوانان، اولین زن شیعه ای بود که دست به این شیوه مبارزه زد.
رمانهای ایشان عمدتا الهام گرفته از واقعیتهای عینی جامعه آن روز بودند که با
مهارت و قلمی شیوا، ادبی و شوق انگیز، تشنگان ادب و هنر دین را به سوی خود جلب می
کردند. ایشان در این آثار با راهنمایی های آمیخته به نکات عقیدتی به آگاهی بخشی و
اطلاع رسانی به دختران و پسران جوان خواننده می پرداخت و با آشکار کردن جنبه های
ناپیدای زندگی به آنها، از نیات پلید حکام که خواستار نابودی دین و علم در قلب
جوانان بودند، پرده بر می داشت. نظام بعث، این کتابها را ممنوع کرده بود؛ اما
تقاضای زیادی برای مطالعه آنها وجود داشت و مردم آنها را تهیه می کردند و می
خواندند. اگر خانه ای مورد بازرسی و یا هجوم مزدوران رژیم قرار داشت، آنها را
همراه کتابهای شهید صدر در خاک باغچه پنهان می کرد. مجموعه داستان های ایشان به
نام «القصص الکامله» چاپ شده اند.داستانها معمولا حاوی آیات و روایات و احادیث اهل
بیت (ع) هستند و به شکلی منسجم و همگون در داستان گنجانده شده اند و با نگاهی جالب
و مفید نسبت به دین ودنیا پایان می یابند. یکی دیگر از آثار ایشان کتاب خاطرات حج
است
. این کتاب شامل شرح
سفر بنت الهدی از لحظه ورود به فرودگاه بغداد به منظور پرواز به مکه تا لحظه
بازگشت است. در زمینه ادبیات و شعر نیز ایشان در کتاب خاطرات حج قصیده ای را آورده
است. قصیده دیگری نیز در مورد نماز دارد که در کتاب آموزش نماز بر اساس فتاوای
شهید آیت ا... صدر نوشته شده است.
در نتیجه راهنمایی ها و ارشادات ایشان، زنان و
دختران زیادی حجاب اختیار کردند. چه بسا برخی از آنها دست از زندگی پر زر و زیور
خود شستند و دیندار و یاور نیازمندان و مرشد ناآگاهان شدند. تعدادی از آنهایی که
در رکابش بودند، پیش از شهادت وی و تعدادی دیگر بعد از شهادت او، جام شهادت
نوشیدند
. علویه بنت الهدی و
برادرش شهید صدر در ماه محرم در منزل خود که نزدیک مشهد مشرف حضرت امیر(ع) قرار
داشت، مجلس عزای حسینی برپا می کردند. همچنین در شبهای قدر با حضور زنان دیگر در
منزل خود مراسم احیا و سخنرانی داشتند که به دلیل آزار و اذیت سازمان اطلاعات بعث
مخفیانه برگزار و در نهایت، از حاضران با غذای خانگی به عنوان سحری پذیرایی می شد.
ایشان از مادر پیر خود نیز مراقبت می کرد. ارتباط وی با برادرش، سیدشهید علاوه بر
ارتباط خواهر و برادری، ارتباط دوستی و بیش از آن ارتباط شاگرد و استادی بود؛ به
همین علت علویه شهید، ریز و درشت موضوعات دینی، سیاسی و اجتماعی را که به ذهنش می رسید،
با برادر در میان گذاشت. افراد زیادی برای خواستگاری از ایشان می آمدند‌، اما وی
بیشتر به فکر این بود که فعلا دین به او نیاز دارد و به خاطر جو آن زمان حاضر نبود
خود را در چهارچوب تنگ زندگی محدود کند. می گفت،
«ترکیب این دو راه سخت است.» بدین ترتیب همچنان در خدمت دین حنیف
اسلام باقی ماند و در مسیر برادرش قدم نهاد تا خدای خود را ملاقات کرد. از نکات دیگری
که مورد توجه ایشان قرار داشت، برگزاری جشن تکلیف برای دختران تازه مکلف بود. وی
دختران جوان را متوجه مسؤولیت جدیدی که بر دوششان قرار می گرفت؛ می کرد و همه تلاش
او صرف این معنا می شد که آنها را تشویق کند تا با قدرت تمام در برابر وسوسه های
شیطانی بایستند و تواناییهای دینی و فطری خود را شکوفا سازند. زنده بمانم و چه
بمیرم. هیچ حرف دیگری ندارم و برای شهادت آماده هستم
.»



منبع: گروه مجلات
شاهد، ماهنامه شاهد یاران







نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده