همسر شهيد صالحي؛ نخستين خلبان شهيد عمليات برون مرزي روایت کرد
دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: محمد با عجله لباس هايش را پوشيد و با خداحافظي فراموش نشدني، ما را به خدا سپرد و به طرف پايگاه حركت كرد. در خيابان به ترافيك برخورده بود. آنقدر بي قرار بود كه خودرويش را رها كرده و دوان دوان به محل كار خودش را رسانده بود. داوطلب شده بود تا اولين پاسخ را به عراق بدهد.

هنوز دوساعت از آغاز جنگ نگذشته بود كه از صالح ترين بندگان خدا، هستي اش را به قربانگاه برد تا مسلخ عشق را جولانگاه جاودانگي اش نمايد.


خانم "ناهيد حسنعلي" همسر نخستين خلبان شهيد عمليات برون مرزي با خبرنگار نويد شاهد به گفتگو مي نشيند تا زيبايي هايي را كه به چشم ديده، به سخن بنشاند.


حسنعلي آرزويش را اينگونه قبل از هرگونه كلامي پيرامون همسر بر زبان جاري مي كند:

 آرزو دارم خداوند متعال اين فرصت را عطا فرمايد تا بتوانم با استعانت از ذات او، گوشه اي از فداكاري هاي فرزندان اين سرزمين به ويژه رزمندگان نيروي هوايي را بازگو كنم تا آيندگان كه فضاي نبرد سخت و طولاني تحميل شده آن روز را درك نكرده اند، با خواندن اين قبيل نوشتارها به هويت و افتخار قهرمانان مملكت خود ببالند.

 با گذشت سه دهه از اين رويداد باشكوه بايد در پي احياي معارف جنگي و مستند سازي عمليات ها انجام شده در اين هشت سال باشيم تا دلاوري هاي غيور مردان اين سرزمين را زنده نگاه داريم..."

اگر عشق به خانواده را نداشته باشي، چيز زيادي نخواهي داشت
جنگ كه شروع شد، زندگي مشترك ما تمام شد.

منطقي بود و متعهد. اصولي را كه بايد يك مرد در برابر همسر وفرزند به كار گيرد، حتي بيشتر از يك فرد عادي رعايت مي كرد. خواسته هايش هيچ وقت سنگين و دور از ذهن نبود. در هر شرايطي لبخند را فراموش نمي كرد و خوشرويي جزو ذاتش شده بود. با گذشت بود و اگر ناراحتي پيش مي آمد، به سادگي، دوستانه و بدون بحث و جدل از كنارش مي گذشت و اگر لازم بود بعدا درباره آن موضوع با آرامش صحبت مي كرديم.


 

به خانواده اهميت زيادي مي داد و براي پدر، مادر، خواهر و برادرش احترام خاصي قائل بود. هميشه مي گفت:"اگر حمايت، عشق، مراقبت و توجه به خانواده را نداشته باشي، چيز زيادي نخواهي داشت چون بدون عشق خانواده ها پرندگاني با بال هاي شكسته هستند."

بهانه هاي عاشقي
عاشق بچه ها بود. دوست داشت چندتا بچه داشته باشيم. خدا پانته آ را سال 56 يعني سه سال بعد از ازدواجمان به ما داد. خانه كه مي آمد با پانته آ سرگرم مي شد. بيرون مي بردش. دوچرخه سواري مي كردند و خلاصه با همديگر دنيايي داشتند. از هر فرصتي براي محبت به خانواده استفاده مي كرد. تا جايي كه مي توانست كنار ما بود و حتي برنامه اش را طوري مي چيد كه خريد هاي خانه را با هم انجام دهيم تا اين بهانه اي باشد براي كنار هم بودن. با همين مهرباني ها و توجه هايش من و دخترم را راضي نگه مي داشت.


يك مرد، يك"بمب احساس"
تا اندازه اي مهربان و با محبت بود كه اطرافيان او را "بمب احساسات" لقب داده بودند. هيچ گاه مستقيم نصيحت نمي كرد تا كسي نرنجد. با رفتار حرفش را مي زد.

دوست داشت قوي باشم و فرزندي قوي تربيت كنم. هميشه مي گفت:"به كسي يا چيزي آنقدر علاقه ببند كه وقتي از دستش مي دهي صدمه نبيني و دلتنگ نشوي. اگر هم دلتنگ چيزي شدي با خدايت حرف بزن كه رنج كشيدن بدون شكوه كردن يگانه درسي است كه بايد در زندگي آموخت..."


قصه تلخ هر بار خداحافظي...
زندگي با يك خلبان با يك فرد عادي فرق دارد. با هر پرواز استرس فراواني به من وارد مي شد.

با هر خداحافظي، انتظار داشتم آخرين باري باشد كه او را مي بينم. وقتي برمي گشت انگار تازه به هم رسيده بوديم و خدا دوباره او را به من داده بود. شروع مي كرد به تعريف كردن از پروازش؛ از هيجان هايي كه موقع اوج گرفتن داشت. از لحظاتي كه با فشار و استرس مي گذشت و از حالت هاي خاصش. عاشق پرواز بود و اگر يك روز پرواز نداشت، مي گفت:" امروز روز خسته كننده اي بود."


عزيزتر از جانم فداي وطنم
چند ماه قبل از شروع جنگ بود كه عراق و ضد انقلاب درگيري هايي را در مرزها شروع كرده بودند.

در يكي از همين درگيري ها بال هواپيمايش آسيب ديده بود و با توكل و پشتكار توانست هواپيما را به سلامت در پايگاه بنشاند. ديگر از همان موقع آمادگي دفاع را پيدا كرده بود مي گفت:"اگر عزيزتر از جانم چيزي داشته باشم براي وطن نثار مي كنم."


اولين پاسخ به دشمن/سفير مرگ براي رژيم عراق
سي و يكم شهريور ماه بود كه آژير خطر پايگاه به صدا درآمد. اين اعلام آغاز حمله و تجاوز عراق به ايران بود. محمد مي خواست ناهار بخورد و استراحت كند. با عجله لباس هايش را پوشيد و با خداحافظي فراموش نشدني ما را به خدا سپرد و به طرف پايگاه حركت كرد. توي خيابان به ترافيك برخورده بود.


آنقدر بي قرار بود كه خودرويش را رها كرده و دوان دوان به محل كار خودش را رسانده بود. داوطلب شده بود تا اولين پاسخ را به عراق بدهد. با خالد حيدري همراه شد و تا جاييكه توانسته بود پايگاههاي دشمن را منهدم كرده بود.



آخرين شام...
منتظرش بودم. فكر مي كردم برمي گردد و شام را با هم مي خوريم. يازده سال از اين انتظار گذشت. مفقودالاثر بود. سال 70 خبر قطعي شهادتش رسيد. باور نمي كردم. لحظه هايم پُر از دلتنگي بود. در زندگي ما عشق حاكم بود و همان مرا زنده نگه مي داشت. از خدا كمك خواستم؛ از روح همسرم؛ تا بتوانم به حالت عادي بازگردم. محمد براي هميشه رفته بود و نبودنش را بايد مي پذيرفتم. به راستي كه مردانه پاي حرفش ايستاد و با تقديم جان، عمل را به منصه ظهور رساند...


 سرلشكر خلبان شهيد محمد صالحي سال 1328 در تهران ديده به جهان گشود. عليرغم اينكه در رشته پزشكي پذيرفته شده بود، به دليل شوق پرواز، به جرگه تيزپروازان نيروي هوايي ارتش پيوست.

وي پس از طي دوره آموزشي مقدماتي، براي گذراندن دوره تكميلي به آمريكا سفر كرد و با موفقيت به كشور بازگشت.

در تاريخ 31/6/59 تنها دو ساعت پس از حمله ناجوانمردانه عراق به فرودگاههاي كشور، شهيد صالحي به عنوان يكي از خلبانان جنگنده از پايگاه شهيد نوژه همدان در قالب گروه آلفارد به پايگاه "شعبيه" و "كوت" عراق حمله ور شده و اولين پاسخ كوبنده را به دشمن بعثي دادند.





 

 پس از انهدام اين پايگاهها، هنگام بازگشت به خاك كشور هواپيماي جنگنده دچار سانحه شد و خلبان قهرمان به همراه كابين عقب خود خالد حيدري شهد شيرين شهادت را نوشيد و بدين ترتيب نام خود را به عنوان نخستين خلبان شهيد در عمليات برون مرزي كشور به ثبت رساند.

انتهاي پيام/س/ع



 
 
 
 
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده