سه‌شنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۱۶

شهيد شاه آبادي در آيينة خاطرات مرحوم حجت الاسلام و المسلمين موحدي ساوجي

مرحوم حجت الاسلام و المسلمين موحدي ساوجي(ره) از همان ايامي كه در حوزة علمية قم بود، دوستي محكمي با شهيد شاه آبادي برقرار كرد. بيان گوشه¬اي از شكنجه¬هايي كه در زندان رژيم منحوس پهلوي بر مبارزين، علما و به ويژه شهيد شاه آبادي رفته است، به همراه نكاتي در خصوص سيره آن عالم رباني و شهيد روحاني، حاصل گفت و شنود منتشر نشدة حجت الاسلام و المسلمين سعيد شاه آبادي ـ فرزند شهيد ـ با آن مرحوم است كه با اندكي ويرايش تقديم حضورتان مي¬شود؛ با ذكر اين توضيح كه اطلاعات ارائه شده توسط مرحوم آقاي ساوجي در خصوص حوزة علمية شهيد شاه آبادي مربوط به زماني است كه هنوز اين حوزه در حال فعاليت بود و مصاحبه نيز در همان دوران انجام شده است.

***
در خدمت سرور عزيزمان حاج آقاي موحدي ساوجي هستيم كه از دوستان و ياران صميمي مرحوم والدمان شهيد شاه آبادي بودند. خود من نسبت به بعضي از خاطرات و وقايعي كه ابوي در خصوص زندان يا خارج از زندان، مخصوصاً اتفاقات مربوط به قبل از پيروزي انقلاب، نقل مي كردند حضور ذهن دارم. از حاج آقاي موحدي مي خواهيم كه از شروع آشنايي شان با حاج آقا صحبت بفرمايند، اين¬كه از كجا با هم آشنا شديد و نحوة ارتباط تان به چه صورتي بود؟
درود و سلام ما به شهداي علم و فضيلت تشيّع در طول تاريخ، مخصوصاً استاد شهيد مطهري و روحاني مبارز، مجاهد نستوه، آيت الله شهيد حاج شيخ مهدي شاه آبادي، رضوان الله تعالي عليهما.

بنده از حدود سال هاي 1346 در درس خارج حضرت آيت الله العظمي اراكي شركت مي كردم، يعني يكي از مراجع و اساتيدي كه بنده فقه و اصول را در خدمت¬شان بودم و استفاده كردم، آيت الله العظمي اراكي بودند. در همين درس با عده¬ اي از علما و فضلا، كساني كه قبل از من در اين جلسات شركت مي كردند و كساني كه هم¬دورة من بودند، آشنا شدم. از جمله اين عزيزان شهيد شاه آبادي بود كه قبل از من در درس خارج شركت مي كردند و من بعد از ايشان، وارد درس آيت الله العظمي اراكي شدم.
دروس آيت الله العظمي اراكي بسيار پرمحتوا بود. به خاطر اين¬كه ايشان در اصول، تقريباً نظرات اعاظم مراجع و علماي اصول را مطرح مي كردند، متعرض مي شدند و به بحث مي گذاشتند. در نهايت هم نظر خودشان را اعلام مي كردند. درس اصولِ بسيار ارزشمند و مفيدي بود. نظرات مرحوم نائيني، مرحوم كمپاني، مرحوم آقا ضياء عراقي و علماي عمدة حاضر، مرحوم شيخ عبدالكريم حائري را متعرض مي¬شدند. لذا كساني كه در درس ايشان شركت مي كردند، معمولاً افرادي بودند كه بيشتر به مغز و محتوا توجه داشتند؛ نه به اسم و رسم و عنوان. چون در آن زمان آيت الله العظمي اراكي با اين¬كه مجتهد مسلّم بودند اما به هيچ وجه نه ادعاي مرجعيت داشتند، و نه رساله¬اي. درس فقه ايشان هم به نظر من از جهاتي نسبت به درس¬هاي فقه مراجع ديگر، ممتاز بود. چرا كه ايشان در استنباط هاي احكام شرعيه، به قواعد و اصولي كه قبلاً در فقه و قواعد آن خوانده شده بود، توجه مي كردند و بر پاية آن قواعد، استنباط هاي خود را انجام مي دادند.
البته من در درس بزرگان و مراجع ديگري هم شركت كرده بودم، اما به نظرم آمد كه درس ايشان لا اقل براي خود من مطلوب¬تر هستند. در اين درس، مرحوم شهيد شاه آبادي هم شركت مي فرمودند و از شاگردان جدي، كوشا، با استعداد و منظم اين درس بودند. البته ما ارتباطات معاشرتي، سياسي و مبارزاتي مان با آقاي شاه آبادي در حوزة علميه زياد نبود اما از سال 1354، بعد از اين¬كه بنده سه ـ چهار بار زندان افتادم، ساواك در خصوص من در حوزه، بسيار حساس شده بود و نمي گذاشت راحت باشم. خب، ما هم علي القاعده آرام و قرار نداشتيم، اين است كه سراغ ما هم مي آمدند. زماني شهيد پيش من آمدند و فرمودند كه در تهران مسجدي هست و شما براي امامت جماعت آن به تهران بياييد تا با هم باشيم. من به حوزه و درس علاقه داشتم و دوست نداشتم كه به سادگي از آن دست بردارم. به ايشان گفتم اگر چه از طرف رژيم و دستگاه پليس، سخت تحت نظر هستم، اما در عين حال دوست دارم در حوزه باشم. ايشان هم با آن بيان شيوا و خُلق و خوي بسيار جذابي كه داشتند، توانستند مرا قانع كنند.

من عرض كردم كه اگر حضرت آيت الله پسنديده به من بفرمايند كه به تهران بروم، اين كار را خواهم كرد. از آن¬جايي كه من خيلي به حضرت امام ارادت داشتم و مقلد معظمٌ له بودم، آقاي پسنديده هم بالاترين نماينده و وكيل ايشان در ايران بودند، به نظرم آمد كه اگر اخوي حضرت امام لازم بدانند و بفرمايند كه من در تهران ادامة خدمت و فعاليت داشته باشم، تقريباً حجت تمام مي شود. آقاي شاه آبادي از اين حرف استقبال كردند. ما منزل امام، خدمت آيت الله پسنديده رفتيم. ايشان هم فرمودند به خاطر اين¬كه الان در حوزه نسبت به شما حساس شده اند، لازم است به تهران برويد و مدتي هم در آن¬جا خدمت كنيد؛ بنده هم پذيرفتم.
در خيابان دولت سابق، خيابان شهيد كلاهدوز فعلي، مسجدي بود كه از ما خواستند تا آن¬جا مشغول شويم. مسجد و نماز جماعت اگرچه امر مهمي است، اما مهمتر از آن كارهاي سياسي ـ مبارزاتي و فعاليت هاي ديگر بود، ولي آن كار و شغلي كه بارز و نمايان بود، همان امامت جماعت بود.

اين مسجد به مسجد رستم آباد كه شهيد شاه آبادي در آن¬جا اقامة جماعت مي فرمودند، نزديك بود. بعدها معلوم شد كه آمدن من با روحانيت مبارز شميران هماهنگ شده بوده و شهيد شاه آبادي با مرحوم حجت الاسلام و المسلمين ملكي(ره)، حجت الاسلام آقاي امام جماراني و همين طور علماي بزرگوار ديگري در مورد اين مسأله گفت و گو كرده بودند. از اين¬جا ما رابطة دوستي، فعاليت سياسي ـ اجتماعي و ديني ـ فرهنگي¬مان بيشتر و قوي¬تر شد. بدين ترتيب در فعاليت ها و برنامه هاي كل منطقه با يكديگر همكاري داشتيم.

در ارتباط با برنامه ¬هاي تبليغي و جلسات روحانيتي كه برگزار مي شد، گاهي ايشان به منزل ما تشريف مي آوردند و گاهي من به منزل ايشان مي رفتم. البته در سال 1352، قبل از اين¬كه بنده از قم به تهران بيايم، ما در زندان رابطة دوستانه¬¬اي هم با يكديگر پيدا كرده بوديم.

يعني اولين آشنايي شما در سال 1352 بود؟
البته درس حضرت آيت الله العظمي اراكي قبل از زندان بود و بعد ارتباط دوستانه و سياسي ـ مبارزاتي ما در زندان آغاز شد.

در كدام زندان؟
در زندان قصر. اين زندان دو «بند» داشت: بندهاي سه و چهار. بند سه، بندي بودي كه بعد از قرنطينه وارد آن مي شدند و بعد به بند چهار مي آمدند. در بند سه آيت الله انواري، مرحوم شهيد حاج مهدي عراقي و عده اي از بزرگان و دوستان بودند. آيت الله رباني شيرازي ـ رحمت الله عليه ـ هم در آن¬جا زنداني بودند.
در زندان قصر ما با هم بيشتر مأنوس شديم. فعاليت ها و تلاش هاي شهيد شاه آبادي در آن¬جا خيلي جالب بود. بنده نيز از زندان تجربيات و آموخته¬ هاي بسياري دارم، از جمله اين¬كه افرادي كه معمولاً به زندان مي افتادند، به دو دسته تقسيم مي شدند. يك دسته كساني بودند كه مبارزه براي¬شان به عنوان يك وظيفه و تكليف ديني ـ اسلامي نبود. از روي ايمان و شناخت كامل، قدم در اين ميدان نگذاشته بودند. لذا وقتي كه به زندان مي افتادند شرايط زندان، شكنجه هاي جسمي ـ رواني، سختي ها و ممنوع الملاقات بودن هاي طولاني، بر آن¬ها اثر منفي مي گذاشت.
اين افراد، اغلب مي¬بُريدند و نمي توانستند زندان را تحمل كنند. در زندان نشاط لازم، تلاش و كوشش، روحية شاد و بشاشي نداشتند. دستة ديگر كه زياد هم نبودند، كساني بودند ـ در ميان روحانيت و غير روحانيت ـ كه انگار اصلاً در زندان نيستند، گرفتار نيستند و هيچ مسأله يا مصيبت و سختي¬ اي براي¬شان پيش نيامده است. اين¬ها در همان محدودة توانايي ها و امكانات، در همان چارچوب زندان هم، فعاليت هاي خودشان را با نهايت تلاش و نشاط انجام مي دادند.
شهيد شاه آبادي ـ رحمت الله عليه ـ از جملة افراد همين دسته دوم بودند و در زندان برنامه¬-هايي اعم از تماس گرفتن و ورزش تا تفسير قرآن يا تدريس دروس عربي، اسلامي و فقه بر پا مي كردند. هر كتابي پيدا مي كردند كه مي شد آن را درس داد، از آن استفاده مي كردند. كساني بودند كه خدمت ايشان مي آمدند، حالا ممكن بود دو يا سه نفر باشند، چون آن¬جا نمي شد افراد زيادي را براي درس دادن جمع كرد. اما شهيد شاه آبادي در همان محدودة زندان، اين برنامه -هاي آموزشي را داشتند. به هيچ وجه در برابر برنامه ¬ها، فشارها و تبليغاتي كه عوامل رژيم و مأمورين زندان اِعمال مي كردند و بسياري را ترسانده بود، اعتنايي نداشتند.

بنده هم در زندان جزء كساني بودم كه همواره آن شادي و نشاط را داشتم. مخصوصاً سعي ما بر اين بود كه فشارهاي روحي¬ اي كه مأمورين برنامه¬ ريزي مي كردند تا زنداني ها را آزار بدهند، خنثي كنيم. زماني مسؤولين آن¬جا تصميم گرفتند كه مثلاً زنداني ها بايد ساعت هشت شب بخوابند، ساعت شش صبح هم برخيزند. آن موقع هشت شب، يك ساعت بعد از مغرب بود. شش صبح هم زماني بود كه نيم ساعت به آفتاب مانده بود. يعني اگر دير مي جنبيدي نمازت قضا مي شد. آن¬ها چنين برنامه¬اي را ريخته بودند براي اين¬كه زنداني¬ها را به اصطلاح كنترل كنند، تا زنداني ها نتوانند جلساتي، تماس هايي و مذاكراتي با همديگر داشته باشند. هنوز مدت زيادي نگذشته بود كه مأموران داشتند اين برنامه را اجرا مي كردند كه يك شب آمدند و گفتند همه بخوابيد. تازه اول شب بود و بچه ¬ها خواب¬شان نمي آمد. آن¬ها چراغ¬ها را خاموش كردند و افراد الزاماً مجبور شدند به دراز كشيدن و خوابيدن. همين موقع افسري كه خيلي بدعنق بود، داخل آمده بود و تهديد مي كرد كه بخوابيد و امثال اين¬ها. وقتي كه همه جا را سكوت گرفته بود، افسر هم در حال داد و بيداد كردن بود، من صدايي از خودم درآوردم. تمام زنداني ها شروع كردند به خنديدن و افسر هم حسابي هُول شد، متوجه هم نشد كه چه كسي اين كار را كرده است.

صبح اول وقت، در واقع ساعت هفت و نيم، من را از بلندگوي زندان صدا كردند. اين¬ها در بين همين زنداني ها جاسوس هايي داشتند كه بعضي چيزها را از سر خود فروختگي به مسؤولان زندان خبر مي دادند. خلاصه به آن¬ها رسانده بودند كه چه كسي اين برنامه را اجرا كرده. من را بردند و گفتند چرا اين برنامه را اجرا كردي؟ و پاهايم را بستند و شلاقم زدند، يك ناخن من هم در اثر اصابت همين شلاق ها افتاد. بعد هم گفتند كه بايد ريش تو را بتراشيم، و از ته ريشم را تراشيدند.
معمولاً ما هيچ وقت ريش¬مان را از ته نمي زديم. كسي كه روحاني است و هميشه داراي محاسن است، تراشيدن ريش خيلي برايش ناگوار است. اين كار در واقع از تراشيدن سر افراد زنداني، بسيار بدتر است. به نظر خودشان علاوه بر شكنجة جسمي، چنين شكنجه¬اي را هم براي من، اِعمال كردند و بعد ما را داخل زندان فرستادند. من كه داخل زندان رفتم، همة بچه -ها نگاهم مي كردند و از اين¬كه آن¬ها اين كار را كرده اند ناراحت بودند. شهيد شاه آبادي هم وقتي من را در اين وضعيت ديدند، خيلي منقلب و ناراحت شد. يعني از خصوصيات ايشان اين بود كه دوست عاطفي خوبي بودند و علاوه بر اين شجاع هم بودند. حالا اگر فرد صرفاً عاطفي اي بودند، ناراحت و متأثر مي شدند، در عين حال ما را تسلي هم مي دادند و كار ديگري نمي كردند. اما چون شجاعت داشتند، به آن افسر و مأمورين پرخاش كردند كه اين چه كاري بود؟ چرا اين كار را كرديد؟ و غيره. آن¬ها كه ديدند ايشان به حمايت از من برخاسته اند، شهيد را بردند و محاسن ايشان را هم تراشيدند. در واقع ما دو تا روحاني شديم كه چنين شكنجه و بلايي را سرمان آورده بودند. بعد هم بند ما دو نفر را تغيير دادند، چون ترسيده بودند كه حضور ما در آن بند باعث تحريك زنداني ها شود. لذا هر دو ما را به بندي كه آيت الله انواري ـ حفظه الله تعالي ـ و عدة ديگري از دوستان آن¬جا بودند فرستادند.

وقتي آن¬جا رفتيم آن¬ها هم از اين¬كه چنين مسأله اي پيش آمده ناراحت شدند. براي تسلي ما مي گفتند كه شما چقدر جوان شده ايد. هيچ وقت اين¬قدر جوان نبوديد. اين ماجرا در واقع آغاز ارتباطات سياسي و مبارزاتي ما با شهيد شاه آبادي بود. بعد كه از زندان آزاد شديم، سال 1354 ايشان ما را از حوزة قم به تهران آوردند. در تهران ما رابطة نزديك و تنگاتنگي در كل برنامه هاي¬مان داشتيم.

حاج آقا، من هم اين داستان را كه فرموديد با تغييراتي از آقاجان شنيده بودم. ترديد داشتم كه در اين مورد از شما سؤال كنم. نمي¬دانستم كه ماجرا متعلق به سال 1352 و قبل از تشريف آوردن شما به تهران بوده است. حتي يادم است كه آقاجان مي گفتند مأموري كه آمد ريش من را بزند، خب محاسن من فشرده بود و به راحتي با ماشين زده نمي شد. از طرفي سر من را مي گرفت تا بتواند ريشم را بزند و نمي توانست. گفتم تو نمي تواني ريش مرا بزني، بده خود من مي زنم. من هم گرفتم كمي با آن بازي كردم و بعد گفتم مثل اين¬كه مشكلي دارد و بازش كردم و دستگاه را خراب كردم. آن¬ها تا بروند و دوباره ماشين ديگري را بياورند، چند ساعتي معطل بودند. به هر حال اين قضايا حاكي از شجاعت و روحيه با نشاط ايشان بود.

الان خاطرم آمد كه همان سال 1352 بود كه شهيد شاه آبادي، چند ماهي در زندان قصر بودند و ما مدتي اجازه ملاقات با ايشان را نداشتيم. بعد از مدتي طولاني، به ما در بند سه فرصت ملاقات دادند. ما تعجب كرديم كه چرا اين بار ايشان در بند سه آمده اند. ما رفتيم بند سه. آن¬جا فاصلة بين ملاقات¬كننده و ملاقات¬شونده طولاني¬تر از بند چهار بود. دو تا ميله اين طرف بود و زنداني ها آن طرف مي ايستادند، فضا تاريك¬تر هم بود. ما وارد شديم، تاريكي، فاصلة زياد و اين¬كه آقاجان ما ديگر آن آقاجان قبلي نبودند همه ما را متعجب كرد. من خودم همراه با مادرم بودم. نگاه كرديم و ديديم كه مادرمان در حال صحبت كردن با آقايي هستند. منتظر بوديم كه آقاجان بيايند. شايد حدود پنج ـ شش دقيقه صحبت مادرمان را با آقايي كه آن طرف ميله ايستاده بود و نمي دانستيم كيست، مي ديديم. بعد از مدتي متوجه شديم كه زندان¬بانان ناجوانمردانه آقاجان را به اين هيبت در آورده اند. مادرمان خيلي ناراحت شدند و خود آقاجان هم خيلي ناراحت بودند. ايشان بعد از اين¬كه اين طور شد، مدتي حاضر به ملاقات نشدند تا اين¬كه مقداري محاسن¬شان بلندتر شود. اين صحبت هاي شما، آن اولين ملاقات بعد از تراشيدن محاسن شهيد شاه آبادي را براي من تداعي كرد كه براي خود ما هم بسيار منقلب¬كننده بود. حالا بچه¬ اي كه پدرش را هميشه با آن سيماي روحاني ديده، يك باره در آن دخمة تنگ و تاريك بند سه، كه از بند چهار خيلي تاريك¬تر بود او را ببيند، خيلي ناراحت¬كننده است. ديدن پدر به اين صورت، خيلي براي¬مان متأثركننده بود.

خواهش ديگر اين¬كه، اگر شما از ساير موارد يا جزئياتي از ويژگي هاي مبارزاتي ايشان كه مربوط به قبل از پيروزي انقلاب باشد، چيزي به ياد داريد بفرماييد.
بحث ما به اين¬جا رسيد كه در تهران فعاليت هاي سياسي و مبارزاتي داشتيم. فعاليت هاي ايشان از من خيلي وسيع¬تر و گسترده¬ تر بود. به اين دليل كه شهيد شاه آبادي هم آقازاده مرحوم آيت الله العظمي شاه آبادي ـ اعلي الله مقامه ـ و هم بچة تهران بودند، ايشان را بيشتر مي شناختند و والد گرامي شما هم افراد زيادي را در تهران مي شناختند. فعاليت¬شان در اطراف شاه عبدالعظيم(ع)، جاهاي ديگر و كل تهران گسترش داشت اما بيشتر در محدودة شميرانات متمركز بودند.
يادم است اولين جلسة جامعة روحانيت مبارز تهران، قبل از پيروزي انقلاب، در منزل يكي از آقايان در شميران تشكيل شد. در اين جلسه بنده، شهيد شاه آبادي، استاد مطهري، دكتر بهشتي، دكتر مفتح، مرحوم آقاي ملكي و عدة زيادي از آقاياني كه هم در شميرانات بودند و هم در تهران، حضور داشتند. ما داشتيم هستة مركزي جامعة روحانيت را تشكيل مي داديم كه در واقع هنوز سازمان يافته نشده بود. از همان جلسة اول به بعد با آن بينش و درايتي كه شهيد بهشتي ـ رحمت الله عليه ـ داشتند، كم كم اساسنامه¬ اي تنظيم كرديم. در اساسنامه علاوه بر هيأت مؤسس، يك شوراي مركزي جامعه روحانيت مبارز، قرار داديم و شهيد شاه آبادي جزء كساني بود كه در همان ابتدا براي عضويت در شوراي مركزي جامعه مبارز انتخاب شدند. ايشان از جهات مختلف در جامعه روحانيت و در جنبه ¬هاي مختلف علمي، فكري، مبارزاتي نقش داشتند. البته از لحاظ فكري و تلاش و فعاليت نقش مؤثري داشتند.

شهيد شاه آبادي جزء كساني بودند كه تلاش و فعاليت¬شان خيلي زياد بود. تحرك ايشان در رابطه با مسائل سياسي و مبارزاتي خيلي بود. واقعاً به تنهايي به اندازه ده نفر كار مي كردند. در رابطة با تكثير نوار و اعلاميه و رساندن آن¬ها به جاهاي ديگر، معطل نمي ماندند كه كسي را پيدا كنند تا اين كار را به عهدة او بگذارند؛ خودشان دنبال كار مي رفتند. اين¬طور نبود كه منتظر بمانند تا دوستان سراغ ايشان بيايند و ازشان كاري را بخواهند، و بعد ببينند كه آيا آن¬ها مي توانند اين كار را انجام بدهند يا نه؟ در آن سال¬هاي 1356 و 1357 كه جوانه ¬هاي انقلاب در حال نمودار شدن بود و بعد از پيروزي انقلاب كه شكوفة انقلاب به گُل نشست، به نظر من شهيد شاه آبادي در همه جا جزء افراد بسيار فعال و مثبت بودند.

آقاي شاه آبادي فردي كم¬توقع و متواضع بود. هيچ وقت نمي خواست خودش را نشان بدهد. تظاهر، ريا و خودنمايي نداشت. حتي ممكن است آدم گاهي تلاش ها، فعاليت ها و زحماتش را بگويد، نيتش هم ريا نباشد اما ايشان اين كار را هم نمي كرد. در واقع بايد بگويم كه يك¬پارچه براي خدا كار مي كرد. از لحاظ كمي وكيفي و وقت گذاشتن براي مبارزات، از كساني بودند كه كمتر مي توانيم نظيرشان را پيدا كنيم.
در آن زمان آقاي شاه آبادي يك فولكس واگن ـ از آن لاك¬پشتي ها ـ داشتند. اين اتومبيل، مدلش پايين و غالباً هم براي تعمير در تعميرگاه بود. در عين حال خودشان پشت همان فولكس واگن مي نشستند و به سرعت رانندگي مي كردند. بعضي دوستان مي گفتند هر وقت خواستيد آقاي شاه آبادي را پيدا كنيد، چون معمولاً خانه كه نيستند و جاي مشخصي هم نمي توان ايشان را پيدا كرد، سر يك چهارراه، چند دقيقه¬ اي صبركنيد، اگر ديديد فولكس واگني به سرعت آمد و از چهارراه عبور كرد، بدانيد كه آقاي شاه آبادي است. براي همه كارها واقعاً فرد زرنگ، چالاك، پرتلاش و پرتحركي بودند.

آقاي شاه آبادي استراحت و خواب و خوراكش خيلي كم بود. در عين حال سعي مي كرد در نماز جماعت شركت كند. در حوزة علميه، تا جايي كه مي توانست، درس و بحث هم مي گذاشت. زماني به من گفتند كه بلافاصله بعد از خواندن نماز صبح، جلسه درسي در مسجد نزديك محل¬مان دارم كه به آن¬جا مي روم. يعني هنوز هوا روشن نشده ايشان برنامة درسي داشتند. در واقع كمتر كسي مي تواند اين طور خودش را وقف كند. از بيست و چهار ساعت در روز، چهار ـ پنج ساعت استراحت مي كردند يا مي خوابيدند. اين هم جزء ويژگي هاي ايشان بود. من فكر مي كنم كه شهيد شاه آبادي خيلي به گردن انقلاب و همچنين روحانيت حق دارند. ايشان در رابطه با كارها و تلاش هايي كه انجام مي دادند، بيش از حد وظيفه و طاقت و توان خود فداكاري و از خود گذشتگي مي كردند.

حاج آقاي موحدي، در مسؤوليت هايي كه آقاجان بعد از پيروزي انقلاب داشتند، يكي از مسؤوليت هاي جدي در طول عمرشان نمايندگي مجلس بود. طبيعتاً حضرت عالي مدتي در رابطه با اين مسؤوليت، با ايشان هم¬دوره و همكار بوديد. چنان¬چه از نقش شهيد شاه آبادي در مجلس و فعاليت هاي ايشان در بين نماينده ها خاطره اي، مطلبي يا نكته اي به ياد داريد بفرماييد.

در انتخابات دورة اول مجلس شوراي اسلامي، ايشان يكي از كانديداهاي تهران بودند كه انتخاب شدند. بنده هم در ساوه كانديدا بودم و در آن¬جا انتخاب شدم.
در مجلس، ايشان عضو كميسيون حقوقي و قضايي بودند. از لحاظ تلاش ها و فعاليت هاي پارلماني در حد متوسط بودند، شايد به خاطر كارهاي بسيار زيادي كه در خارج از مجلس بر عهده شان بود، مسأله جامعه روحانيت مبارز و كميتة انقلاب اسلامي و برنامه¬¬هاي ديگر. حضور آقاي شاه آبادي در مجلس بسيار مغتنم بود، به اين جهت كه نيرويي آگاه، عالم، انقلابي، متعهد، و داراي بينش در مسائل مختلف بودند. آن هم در دورة اول مجلس كه در آن افكار و انديشه هاي مختلفي حضور داشتند و حتي گروه هاي مختلف توانسته بودند به آن راه پيدا كنند، كساني كه معتقد به ولايت فقيه نبودند و به طور مناسب در خط انقلاب و اسلام قرار نداشتند. درآن موقعيت و شرايط حساس سال هاي 1359 به بعد، آقاي شاه آبادي حضور بسيار مغتنمي، در رابطه با مسائل مهمي كه در مجلس مطرح مي شد داشتند.

من آن موقع در كميسيون شوراهاي امور داخلي مجلس بودم. از لحاظ كميسيوني خدمت آقاي شاه آبادي نبودم تا فعاليت ايشان را در كميسيون ببينم. اما در مجموع وجود آن بزرگوار در مجلس شوراي اسلامي بسيار با ارزش بود. وقتي سال 1359 جنگ تحميلي آغاز شد، به ميزان كارها و زحمات ايشان باز هم افزوده شد، به اين جهت كه مسألة سركشي به جبهه ¬ها، تدارك رزمندگان و بسياري كارهاي ديگر در خود جبهه و پشت آن، فكر و ذهن ايشان را مشغول كرده بود. آقاي شاه آبادي به هر شكلي كه مي¬توانست، مادي و معنوي، از رزمندگان حمايت مي كردند. بدين ترتيب در آن مواقع حساس، در مجلس شوراي اسلامي، وجود امثال ايشان بسيار مفيد و ارزشمند بود. در مواردي كه پيش آمد از جمله مسأله عدم كفايت سياسي بني صدر، زماني كه گروهك هاي چپ و راست داخل كشور حركت هاي سياسي و گاه مسلحانه خود را به منظور براندازي عليه نظام آغاز كرده بودند و بالاخره زماني كه از طريق مجلس مي شد نهاد هاي انقلابي را از لحاظ قانوني، اعتباري و مالي كمك و حمايت كرد، به نظر من وجود كساني امثال آقاي شاه آبادي در اين زمينه¬ها بسيار مفيد و مغتنم بود.

اگر شما مطلب و خاطرة ديگري در دوران بعد از انقلاب از شهيد شاه آبادي به ياد داريد استفاده مي كنيم. البته حضرت¬عالي مدتي به عنوان مدير حوزة علمية شهيد شاه آبادي كه از باقيات الصالحات آن شهيد عزيز است، مسؤوليت داشتيد. حوزه مجموعه¬ اي بود كه در زمان حيات آقاي شاه آبادي شكل گرفت كه حاكي از علايق ايشان بود. اگر از فعاليت ها و تلاش هاي فرهنگي ابوي در رابطه با حوزه، مطلب يا نكتة خاصي به ياد داريد، بيان بفرماييد.
همان طور كه ضمن عرايض قبلي متذكر شدم، ايشان از كساني بودند كه ضمن اين¬كه به تمام معنا فردي مبارز بودند اما از درس و بحث هاي حوزوي غافل نمي¬شدند، علاقه داشتند و به هر ميزاني هم كه فرصت مي كردند در اين زمينه ¬ها هم وارد مي شدند. در حد توان، جلسات درس و بحث داشتند. معمولاً خيلي از اهل علم و روحانيتي كه وارد ميدان مبارزه مي شدند سعي مي كردند اين ارتباط را حفظ كنند. البته بعضي هم كلاً رابطه ¬شان با درس و بحث هاي حوزوي قطع مي شد. اما ايشان نه، حتي به مقدار كم هم كه شده آن را حفظ مي كردند و نمي گذاشتند قطع شود. من هم سعي مي كردم همين حد كم را حفظ كنم. تا آن¬جايي كه بنده به ياد دارم، ايشان دوست داشتند بعد از پيروزي انقلاب حوزة علميه¬ اي تأسيس كنند. با توجه به اين¬كه در جامعه و امت اسلامي، زن نقش زيادي دارد و حدود نيمي از جمعيت امت اسلامي و ايران را زن¬ها تشكيل مي دهند، در انقلاب، مبارزات، مسائل اجتماعي، سياسي، فرهنگي و بسياري موارد ديگر زنان مي توانند نقش مؤثري داشته باشند و نقش خودشان را هم در پيروزي و حفظ انقلاب نشان دادند. بنابراين آقاي شاه آبادي اين احساس را داشتند كه لازم است براي خواهران هم حوزة علميه¬ اي دائر شود. فكر مي كنم اين فكر بسيار خوب و جالبي بود. در واقع نيازي بود كه ايشان آن را احساس مي¬كردند.

در گذشته رسم بر اين بود كه خواهرها و خانم¬هايي كه مي خواستند درس بخوانند معمولاً مي رفتند دروس از را صفر شروع مي¬كردند. آيت الله شاه آبادي نيز پس از يك¬سري تلاش¬ها بالاخره منزل خودشان را هم به اين كار اختصاص دادند و اين كار را آغاز كردند كه البته من فكر مي¬كنم برنامه خوبي بود و نتيجه¬اش اين بود كه اين برنامه ادامه پيدا كرد و حوزه علميه¬اي كه بعد از شهادت¬ ايشان به نام شهيد شاه آبادي ناميده شد بخش خواهران هم داشت. البته بخش برادران بعداً به آن اضافه شد وگرنه از اول بحث سر اين بود كه حوزه علميه فقط مختص خواهران باشد. الان هم بخش خواهران حوزه علميه شهيد شاه آبادي، بخش عمدة اين مجموعه را تشكيل مي¬دهد. عمر و سابقه¬اش هم بيشتراست، و اميدواريم كه بتواند آثار و ثمراتش همين¬ طور تا سال¬هاي سال دوام داشته باشد و ادامه پيدا كند.
خب، اين يك كار ارزشمندي بود كه ايشان شروع كردند، البته با شهادت ايشان، كار در همان مراحل اوليه باقي ماند و ادامه¬¬اش توسط خودشان مقدر نبود. بعد از شهادت پدر بزرگوارتان دوستان ديگري آمدند و ادامه دادند و جناب¬عالي و همين طور اخوي¬تان حاج آقا حميد نيز زحمات زيادي كشيديد و اين كار را دنبال كرديد.

به جز اين¬ها آيا از ساير فعاليت¬هاي فرهنگي شهيد نيز اطلاعاتي داريد؟
بله، ايشان در كارهاي فرهنگي به شكل¬هاي ديگري هم شركت مي¬كرد، مانند جلسات مختلفي كه داشت، اعم از كلاس¬هاي تفسير قرآن، جلسات مذهبي، ديني، تبليغي. همه اين¬ها كارهاي فرهنگي است اما خب، تابلو ندارد، چيزي كه يك¬سري عناوين تبليغاتي به نامش نصب شود. از اين گونه جلسات زياد داشتند. مضاف بر اين، طرحي بود كه تحت عنوان برنامه¬هاي كوه-پيمايي و پياده¬روي به اجرا مي¬گذاشتند و با عده¬اي مي¬رفتند و ظاهر قضيه مربوط به ورزش و اين¬جور چيزها بود، اما در باطن نوعي تماس و ارتباط مداوم و كار تبليغي و فرهنگي بسيار جالبي بود و از اين قبيل برنامه¬ها ايشان زياد داشتند. در رابطه با تبليغ و ترويج، واقعاً هم خودشان آدم فعالي بودند و هم ديگران را در اين زمينه¬ها تشويق مي¬كردند.

شما خبر شهادت آقاجان را كي و كجا شنيديد؟
تا جايي كه به خاطر دارم، خبر را اول صبح فرداي شهادت ايشان، وقتي به مجلس آمدم شنيدم. حالا يادم نيست كه آيا جمعه شب خبر به اطلاع من رسيده بود يا نه، اما يادم است وقتي صبح وارد مجلس شديم اين خبر داده شد و همه از اين موضوع به شدت متأثر شديم. درواقع شهادت، براي اين برادر عزيز و همرزم ما آرزويي ديرينه بود كه به آن رسيدند. نكته ديگري يادم است و آن را به عنوان مثال عرض مي¬كنم كه هم در حكم مزاح است و هم خاطره. حقيقتش اين است كه ايشان اصلاً از شهادت استقبال مي¬كردند و در تمام زندگي¬شان براي شهادت آماده بودند. در واقع تمام تلاش¬ها و فعاليت¬هايي كه مي¬كردند نشان مي¬داد همواره در مرز شهادت قرار دارند. شهادت امري بود كه به آن اشتياق داشتند و هيچ نگراني و واهمه¬اي از اين مسأله به خود راه نمي¬دادند. اين خاطره كه الان به نظرم رسيد در واقع مؤيد همين نكته است: يك¬بار داشتيم با همديگر مي¬رفتيم قم. بين راه تهران و قم يك ماشين بنزي بود. در قسمت جلوي ماشين راننده نشسته بود و يك نفر هم بغل دست او بود و ما دو نفر هم در قسمت عقب ماشين بوديم. شهيد شاه آبادي از آن¬جايي كه خيلي فعال و پركار بودند شب¬ها نيز كار مي¬كردند و از قرار، شب قبل خيلي كم خوابيده بودند، دل-شان مي¬خواست كه بين راه مختصري چرت بزنند و استراحتي بكنند تا خستگي¬شان برطرف شود. در عين حال كه عقب ماشين نشسته بوديم، ديدم سرشان را گذاشتند روي زانوي من و درواقع مي¬خواستند به جاي بالش از آن استفاده كنند. همان¬طور كه سرشان روي زانويم بود من آن چهره نوراني¬شان را نگاه مي¬كردم به نظرم آمد كه بد نيست مزاحي بكنم، به ايشان گفتم:" آقاي شاه آبادي، اين چهره نوراني و اين محاسن زيباي شما خيلي براي شهادت جان مي¬دهد!" جواب دادند: "ان شاءالله يك چنين سعادتي نصيب ما بشود." كه درواقع ايشان از اين جمله مزاحي كه ما داشتيم، به عنوان يك دعا و خواسته¬اي كه مراد و منظورشان بود تلقي كردند و گفتند كه خدا كند اين طور بشود. شهادت ايشان حقاً همه ما را متأثر كرد و چون يك برادر بسيار خوبي را كه در سنگر مجلس، در سنگر مبارزات و انقلاب، در سنگر جبهه، و در دفاع از ارزش¬هاي انقلاب داشتيم، چنين نيروي با ارزشي را از دست داديم و اين، مايه تأسف و تأثر ما بوده وهست.
ان شاءالله كه خداوند به شما هم توفيق بدهد و روح ايشان را شاد كند و با ارواح شهدا و امام شهدا حضرت امام حسين(ع) محشورشان گرداند.

با سپاس فراوان از حضور شما.
من هم از شما متشكرم كه ما را به ياد دوست گران¬قدرمان انداختيد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده