نگاهي به خاطرات زنان در دفاع مقدس
چهارشنبه, ۰۳ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۰۶:۴۶
مقدمه
جنگ با صداي پرواز هواپيماهاي جنگي آغاز شد وخيلي زود آثار ديگرش را به انقلاب نوپاي ايران تحميل كرد . زنان نيز چون مردان اسلحه بر دوش گرفتند وبه مقابله با دشمن شتافتند ودر اين را شهيد ، زخمي وآواره شدند . براي نماياندن چهرۀ زن در سال هاي دفاع مقدس ، آئينه اي شفاف تر از خاطرات آنان وجود ندارد ، خاتراطي كه تاريخ اين مرز و بوم را تعيين مي كند ، به آن ها شكل ميدهد وروح مي بخشد . در سال هاي اخير گام هايي در جهت كامل كردن تصوير زن در هشت سال دفاع مقدس برداشته شده . اما هنوز در آغاز راهيم وآنچه تا كنون انجام شده سايه هاي مبهمي از حضور چشمگير زنان بوده است . در اين نوشته وبه قدر بضاعت اندك نگارنه، تحليلي از خاطرات زنان انجام گرفته، تا شايد راه هاي جديدي براي گام هاي بعدي مهيا شود .
نگاهي به آنچه موجود است
تحقيقات به دست آمده نشان مي دهد كه نزديك به 170عنوان كتاب در زمينۀ نقش زنان در دفاع مقدس به چاپ رسيده كه تعداد قابل ملاحظه اي از آن ها داستان ، فيلم نامه ، مقالات وسخنراني هاي تنظيم شدۀ كنگره ها و همايش هاي برگزار شده است ودر حدود 40 كتاب خاطرات زناني است كه يا در جبهه ها وبيمارستان ها واردوگاه ها به سر برده اند ويا از طريق همسران وفرزندانشان با جنگ گره خورده وايفاي نقش نموده اند . براي بررسي دقيق تر خاطرات ، 40كتاب مورد نظر به 4دسته تقسيم مي شوند .
1- كتاب هاي خاطرات شفاهي واسراي زن
2- خاطرات شفاهي رزمندگان وامداد گران زن
3- خاطرات شفاهي همسران سرداران
4- معدود كتاب هاي خود نگاشتۀ خاطرات زنان
خاطرات شفاهي اسراي زن
- اسير شمارۀ 339؛ خاطرات خديجه مير شكار.
- پروانه هاي كاغذي ، خاطرات معصومه آبادي .
- چشم در چشم آنان ، خاطرات فاطمه ناهيدي .
- روزنه اي به آسمان ، خاطرات معصومه آبادي .
- دورۀ درهاي بسته ، خاطرات فاطمه ناهيدي .
خاطرات شفاهي زنان رزمنده وامداد گر
- در كوچه هاي خرمشهر ، مجموعۀ خاطرات مردان وزنان حاضر در مقاومت خرمشهر .
- زنان جنگ ، خاطرات زنان رزمنده .
- دختران D، P، O،خاطرات امدادگر مينا كمايي
- از چنده لا تا جنگ ، خاطرات پاسداري شمسي سبحاني .
- پوتين هاي مريم ، خاطرات رزمنده مريم امجدي .
- ديدار زخم ها ، خاطرات امداد گر ميرزايي .
- گل سيمين ، خاطرات امداد گر سهام طاقتي .
- بر بال ملائك ، مجموعۀ خاطرات جانباز رقيه تدين ؛ امدادگر معصومه رامهرمزي ؛ پاسدار و جانباز شيميايي مريم يساول ؛ مادر شهيدان خالقي پور؛ همسر جانباز زهرا مفتوني .
- مجموعه كتب روزگاران ، خاطرات زنان خرمشهر .
- خاطرات پرستاران .
- خاطرات زنان رزمندۀ غرب و جنوب .
خاطرات شفاهي همسران سرداران شهيد
- خرمشهر كو جهان آرا، مصاحبه با همسر شهيد جهان آرا .
- مرتضي آئينۀ زنئگي ام بود، مصاحبه با همسر شهيد مرتضي آويني .
- نيمۀ پنهان ماه ، چمران به روايت همسر .
- نيمۀ پنهان ماه ، همت به روايت همسر .
- نيمۀ پنهان ماه ، دقايقي به روايت همسر .
- آسمان ، بابايي به روايت همسر .
- حميد باكري به روايت همسر .
- واينك شوكران ، مصاحبه با همسر شهيد مدق .
- باغ انگور ، باغ سيب ، باغ آئينه، گفتگو با همسر شهيد مهدي باكري .
- نيمه پنهان يك اسطوره ، گفتگو با همسر شهيد همت .
- نيمۀ پنهان ماه ، زين الدين به روايت همسر .
كتاب هاي خود نگاشتۀ خاطرات زنان
- كنار رود خين ، خاطرات مكتوب اشف السادات مساوات ، مادر شهيد سيستاني .
- سورۀ داستان ، ج 5 ساعت شش كنار درياچۀ مريوان ، خاطرات مريم نوبخت .
- نامه هاي فهيمه ، نامه هاي مرحومه فهيمه بابائيان پور ، همسر شهيد غلامرضا صادق زاده ،
- كفش هاي سرگردان ، خاطرات سهيلا فرجام ، پرستار جنگ .
تحليلي از آنچه موجود است
تعداد كتاب هاي خاطرات مربوط به زنان، با توجه به عمق وعظمت دوران دفاع مقدس ، بسيار ناچيز است واين در حالي است كه از خاطرات برخي زنان كه نقش انكار ناپذيري در جنگ داشته اند ، هيچ اثري در دست نيست . مثلاً خاطرات زنان مهاجر جنوب و غرب كشور كه مجبور به مهاجرت از شهرها وخانه هايشان شده و به شهر هاي بزرگ آمدند . هرچند در بعضي كتابهاي داستان وفيلم نامه ها يادي از آنان شده است ، اما در منابع اصلي و مستند جنگ نشاني از انان نيست . با اين زنان مصاحبه اي صورت نگرفته ، واز رنج جدايي از خانه و كاشانه ودوري از محل زادگاه وزندگي در اتاق هاي كوچك وحقر خوابگاه هاي جنگ زدگان وفشارهاي روحي و جسمي آنان اثري در دست نيست . مطالعه و تحقيق وثبت خاطرات اين زنان به لحاظ جامعه شناسي ومردم شناسي وتقابل خرده فرهنگ هاي بومي وجذب و حل آن در فرهنگ كلان شهرها قابل بررسي و تحليل است .
از طرف ديگر تعداد قابل ملاحظه اي از شهداي زن ، شناسايي و آمار آنان توسط ارگان هاي مربوط تنظيم شده است و تنها در طي برگزاري چند كنگرۀ محدود بزرگداشت زنان شهيده ، چند كتاب به شكل مقالات وسخنراني ها وخاطرات برگزيدۀ شهداي زن به چاپ رسيده است وجاي كار بسيار دارد .
از خاطرات اسراي زن نيز تنها خاطرات سه چهره، خانم فاطمه ناهيدي ، معصومه آبادي و خديجه مير شكار جمع آوري شده است كه با توجه به حجم زياد خاطرات زنان اسير وتأثير عميق آن بر خوانندگان ، اين حركت نيز بسيار ضعيف بوده است .
جمع آوري خاطرات زنان رزمنده وامدادگر نيز با فاصله اي 10ساله از جنگ آغاز شد ومحدود به كتبي است كه در سال هاي جنگ از سوي مركز فرهنگي سپاه وكانون پرورش فكري به چاپ رسيده كه امروز در كتابخانه هاي عمومي وتخصصي موجود نيست .
ره آورد حركت چند سالۀ اخير ، چاپ كمتر از 10كتاب خاطرات زنان رزمنده وامداد گر است ؛ زناني كه درهنگام جنگ كم سن وسال بوده وهريك زخمهاي بسياري در جنگ برداشتند وفشارهاي بسياري را نيز پس از جنگ تحمل كردند وبعد از گذشت 10سال بايد به ياد سپاري خاطرات خود بپردازند . هر چند ساختار اصلي خاطرات خود را به ياد دارند واز صفحۀ ذهن وضمير جان آن ها پاك نمي شود ، اما يادآوري جزئيات ، تاريخ ها ، سير منطقي وترتيب ظهور حوادث واسامي شخصيت ها ومحل ها و بسيار نكات ظريف ، اما مؤثر در خاطره را به فراموشي سپرده اند . اگر دست نوشته اي هر چند كوتاه ومحدود از آن ايام داشته باشند ، مي توانند در صورت فراموشي وخلط به آن مراجعه كنند ومرجعي براي صحت خاطرات خود داشته باشند ودر غير اين صورت خاطرات دچار خدشه وتناقض مي گردد.
اما در بين كتاب خاطرات زنان ، با تعداد قابل توجهي از خاطرات همسران سرداران شهيد روبه رو هسيم ؛ كتاب هاي با نام هاي «نيمه پنهان» و «يادگاران» شناخته مي شود ومورد استقبال بسيار مردم قرار گرفته است .
اين مجموعۀ خاطرات دو هدف عمده را تعقيب كرده است ؛ اول شناسايي و معرفي سرداران شهيد به جامعه ودوم باز شناسي نقش زنان در دفاع مقدس از طريق خانواده و همسرانشان وتأثير شخصيت اين زنان در روحيه وروان وتلاش هاي مردان بزرگ جنگ . به نظر مي رسد كه هدف اوليۀ آن كاملاً تحقق يافته است . هدف ثانويۀ آن كه در بطن ولايه هاي كتاب قابل دستيابي است ، گاه به دست فراموشي سپرده شده است .
نكته مهم در بررسي خاطرات موجود ، انگشت شمار بودن كتاب هاي خود نگاشته است. تنها 4 كتاب را مستقيمً راويان ، با قلم خودشان نوشته اند ؛ البته كتاب «كنار رود خين » و«ساعت شش كنار درياچۀ مريوان » ، مجموعه كوچكي از يادداشت هاي روزانۀ يك مادر ويك همسر شهيد است .
«نامه هاي فهيمه » مجموعۀ نامه هايي از زني وارسته و صاحب فظل است ودريايي از معارف ديني واجتماعي است كه به همسرش در جبهه نوشته است و تنها كتاب «كفش هاي سرگردان» خاطرات جنگ يك پرستار صاحب قلم است كه به شيوه اي نزديك به داستان بيان شده است .
لازم است كه مراجع مربوط، به كشف و ثبت يادداشت ها و خاطرات دست نوشته بپردازند . يقيناً تعداد اسناد وآثار نزدافراد بيش از اين است . از طرف ديگر با حمايت هاي مؤثر مراجع ذي صلاح در جمع آوري وثبت خاطرات جنگ مي توان انگيزۀ بيشتري براي صاحبان خاطرات ايجاد كرد تا شاهد خلق آثار بيشتر باشيم .
ويژگي هاي خاطرات زنان در دفاع مقدس
با توجه به تقسيم بندي انجام شده ، شاهد ويژگي هاي متفاوت وخاص خاطرات هر گروه از زنان هستيم . هر چند با توجه به ساختار شخصيتي همۀ آنان ، ويژگي هاي مشترك نيز وجود دارد ، اما نقش ها وفضاي حوادث ورخداد هايي كه هر يك از اين زنان با آن مواجهند ، تأثير بسياري بر شكل گيري شخصيت آنان وبروز عكس العمل مناسب با وضع موجود دارد.
ويژگي وخصوصيت حاكم بر خاطرات اسراي زن ، دغدغۀ اوليۀ آنان در مواجه شدن با پديدۀ اسارت است . ترس از هتك حرمت ووحشت از مورد تعرض قرار گرفتن ، تنها وحشت آنان است ، وگرنه هيچ تهديد ديگري در وجود آن ها رعب ايجاد نمي كند ؛ اما اين زنان مقاوم ، با توكل به پروردگار وتوسل به اهل بيت (عليهم السلام) خود را از وحشت رها مي كنند وخداوند نيز آنان را از اين آسيب جدي مصون مي دارد . فاطمه ناهيدي در كتاب دورۀ درهاي بسته ، صفحۀ 15 ، آغاز اسارت را چنين توصيف مي كند :
«عراقي ها آمدند بالاي سر ما . يكي از آن ها آمد جلو كه دستم را بگيرد ، دستم را كشيدم وگفتم تو نامحرمي . تا چند ساعت فكرم كار نمي كرد . فرار كه نمي توانستم بكنم ، بهترين اتفاق مرگ بو. با هر صداي انفجار خودم را بالا مي كشيدم كه تركش به من بخورد . ديگر هيچ چيز برايم مهم نبود . دعا كردم بميرم . استغفار كردم، اشهدم را گفتم ، اما يادم افتاد چند روز پيش ، نماز امام زمان نذر كرده بودم . روي زانوهايم نشستم ونذرم را ادا كردم . بعد از نماز آرام تر شده بودم ؛ اما وقتي ياد نگاه هاي عراقي مي افتادم ، بدنم مي لرزيد ، اما خودم را سپردم دست خدا وبه او توكل كردم .»
خديجه مير شكار در كتاب اسير شمارۀ 0339، صفحۀ 38، اين چنين مي گويد:
«بعد از بازجويي اوليه مرا در سالن مستطيل شكل بزرگي كه شبيه سرد خانه بود ، حبس كردند . دو در آهني در دو سو قرار داشت . در و ديوار سرد وسينمايي سالن همراه با سكوتي كه فضا را گرفته بود ، ترس عجيبي را در جانم انداخت . نشستم ، تكيه به ديوار دادم وافكار شوم و وحشتناكي در سرم افتاده بود ؛ احساس مي كردم هر لحظه يكي از آن درها باز مي شود وچهره نحس و خشن يكي از باز جوها برابرم ظاهر مي گردد . خستگي و كوفتگي راه وبي خوابي امانم را بريده بود ؛ اما تا پلك بر هم مي گذاشتم ترس مثل پتكي برسرم فرود مي آمد . چشم باز مي كردم ودوباره به در خيره مي ماندم . به نماز و دعا نشستم . اشك مي ريختم وائمه معصومين (عليهم السلام) را صدا مي زدم و حالم دگرگون شد ورؤيايي ديدم ؛ در سالن باز شد وبه من گفتند : مولا علي(ع) به ديدنت آمده . آن بزرگوار نگاهي به من انداخت ورفت . از خواب پريدم ، اطمينان خاطر پيدا كرده بودم . ديگر آن افكار شوم وعجيب در سرم نبود ؛ ديگر از در وديوار سالن ترسي نداشتم وبقيۀ كارها را به خدا واگذار كردم .»
در مقابل ترس منطقي آنان در حفظ عفت وعصمت خود ، شاهد شجاعت زايد الوصفي از اين زنان جوان در اردوگاه ها هستيم . معصومه آبادي ، فاطمه ناهيدي ، حليمه ومريم ، چهار اسير زن هستند كه در زندان الرشيد بغداد بودند كه براي رسيدن به خواستۀ خود ، يعني انتقال به اردوگاه اسرا واستفاده از امكانات صليب سرخ وقوانين مربوط به اسرا ، دست به اعتصاب غذا زدند؛ در حالي كه مي دانستند چه عواقب سخت وناگواري در انتظار آنهاست .
در صفحۀ 37 كتاب دورۀ درهاي بسته، خاطرات شجاعت واعتصاب دختران جوان اسير ايراني را چنين مي خوانيم :
به نگهبان گفتيم سه روز مهلت داريد ، اگر ما را به اردوگاه نبريد ، اعتصاب غذا مي كنيم . در اين سه روز آرام بوديم . فكر كرده بودند منصرف شده ايم . سلول هاي ديگر مي گفتند بچه ها بارها اعتصاب غذا كرده اند ، ولي فايده نداشته است ؛ مجبورشان كرده اند اعتصابشان را بشكنند . مهلت شان كه تمام شد ، مسؤل زندان را خواستيم . گفتند بايد صبر كنيد . ما نمي خواستيم صبر كنيم . همه موافق بوديم با شروع اعتصاب ، غسل شهادت كرديم . از زير در بلند گفتم بسم الله الرحمن الرحيم ، ما چهار دختر ايراني هستيم كه نبايد اين جا باشيم . از اين لحظه اعتصاب غذاي خود را شروع مي كنيم . بايد ما را بفرستند ايران ، يا به صليب سرخ معرفي كنند. هر مسئله جاني و ناموسي كه براي ما پيش بياييد ، سازمان هاي بين المللي مسئول هستند . هفده روز در اعتصاب بوديم . مريم به حالت غش افتاده بود . معصومه و حليمه داد مي زدند ويا حسين يا حسين مي كردند . من سر مريم را گذاشته بودم روي پايم . آن قدر بي رمق شده بوديم كه فرياد هايمان به ناله بيشتر شبيه بود . معدۀ مريم و معصومه خون ريزي كرده بود ؛ اما همچنان در اعتصاب بوديم . عراقي ها وحشت كرده بودند . بالخره با پافشاري ما بعد از 17 روز افراد صليب سرخ به ديدن ما آمدند واز ما عكس فوري انداختند . يك برگ آبي وزرد دادند كه به خانواده هاي مان نامه بنويسيم وبا پيروزي ما كه به سختي به دست آمد ، ما را از زندان الرشيد به اردوگاه اسرا منتقل كردند.»
آنچه در خاطرات زنان به اسارت گرفته شده خود نمايي مي كند ، آميختگي ترس ، شجاعت ، صبر و توكل است . به تنهايي رسيدن واز خود گذشتن وبه خدا پيوستن است كه از خود تا خدا بيش از دو قدم نيست ؛ قدم اول پا روي خود نهادن وقدم دوم به خدا رسيدن ، كه زندگي در اسارت نوعي عرفان عملي اخلاقي است . زندگي اردوگاهي زنان، تجربيات منحصر به فردي است كه كمتر تكرار مي شود وهنوز بسيارند كه هيچ نمي دانند. اما كتاب هاي خاطرات زنان رزمنده وامداد گر به لحاظ جذابيت وگيرايي محتوا، پس از كتاب هاي اسرا قرار دارند . ما در اين كتاب ها شاهد نقش هاي متفاوت ومتضاد زنان براي حمايت از جبهه ها هستيم ويكي از مسائلي كه در بسياري از اين خاطرات خوانده مي شود ، تلاش اين زنان براي اثبات خود وحضور در جبهه است . در سال هاي اول جنگ توانايي ها واستعداد هاي زنان در پشت پرده اي سيا و ضخيم پنهان بود وفضاي جامعه اجازۀ كنار زدن آن را به زنان نمي داد . از افراد ذكور خانواده تا بيشتر مردان درگير جنگ ، حضور زنان را نوعي زحمت ودردسر مي دانستند ودختران جواني كه داراي تعهد وغيرت ديني بودند ، براي رسيدن به خواستۀ شرعي ومعقول خود ، مجبور به مقاومت وايستادگي در برابر انان بودند . البته بسياري از مخالفت ها هم در اثر نگراني از آسيب هاي ناموسي وهتك حرمت احتمالي از سوي دشمن بود ، اما دلايل ديگري نيز وجود داشت كه جاي بحث آن در اينجا نيست .
در صفحۀ 178 كتاب «كوچه هاي خرمشهر» كه از اولين كتاب هاي خاطرات جنگ است ، از زبان يكي از دختران رزمندۀ خرمشهري مي خوانيم:
«براي ماندن در خرمشهر ودفاع از آن ، با مخالفت شديد پدرم مواجه شدم ، ناچار شدم جلوي او بايستم . من كه آن قدر حساس بودم ووقتي چپ نگاهم مي كرد ، اشكم سرازير مي شد ، آن روز در مقابل او ايستادم وقبل چنين رفتاري از جانب من دشوار بود .»
در كتاب خاطرات O. P.D نيز از زبان يكي از دختران امداد گر آباداني مي خوانيم :
« ما در مسجد فيروز كار مي كرديم وبرادر بزرگم يكي از روزها جلوي در مسجد آمد وگفت : بايد از شهر خارج شويد . ما نمي توانستيم خودمان را راضي به رفتن كنيم . من گفتم در اين جا به ما نياز است ، بايد براي مجروح ها ورزمنده ها غذا درست كنيم . برادرم عصباني شد وبا لگد توي صورتم زد وتا 20روز پاي چشمم كبود ومتورم بود، اما من از شهر خارج نشدم .»
از نكات برجسته وشاخص خاطرات زنان رزمنده وامدادگر ، سرزندگي ونشاط در زندگي آن هاست . آن ها داراي انرژي فوق العاده اي بودند كه با پديده اي به نام جنگ آزاد شد واز زني كه همواره متهم به ضعف وناتواني جسمي وعقلي بوده ، انسان پرتوان وسرشار از شور وعشق وحركت ساخت .
در خاطرۀ 80،كتاب «روزگاذان »،جلد 4، چنين آمده است :
«شور وحالي داشتيم كه نگو ، فقط مي خواستيم تا آنجا كه مي شود يك نفر بيشتر زنده بماند . ديگر مهم نبود كه كفش ومقنعه مان خوني شود . حاليمان نبود ، برانكارد هم نبود ، هر مجروحي را كه شهيد مي شد ، فوري بغل مي زديم ومي برديم سردخانه .»
در همين كتاب ، در صفحۀ 26، مي خوانيم :
«در بيست و چهار ساعت خيلي استراحت مي كرديم ، دوسه ساعت (بود9 . هيچ كس آرام وقرار نداشت . يك عده هم كار پشتيباني مي كردند ، لباس تهيه مي كردند، غذادرست مي كردند، از دوازده شب به بعد هم غذاها را بسته بندي مي كردند كه صبح بدهند تحويل ستاد .»
ودر خاطرۀ 57 آنان روحيۀ خود را چنين وصف مي كنند:
«روحيۀ همه خيلي خوب . مخصوصاً ما زنها .چهل وهشت ساعت ، هفتادودوساعت ، بعضي وقتها چهار شبانه روز پشت سر هم كار مي كرديم ؛ اما وقتي به هم مي رسيديم انگار صد سال است همديگر را نديده ايم . همديگر را بغل مي كرديم ، مي بوسيديم، احوال پرسي مي كرديم؛ با هم شوخي مي كرديم. حتي در اوج خستگي هم براي هم جوك تعريف مي كرديم واز خنده ريسه مي رفتيم .»
زنان امدادگر ورزمنده ، به دليل حضور مستقيم در ميدان مبارزه وشادماني از اين حضور، داراي چنين روحيه اي بودند . آن ها آثار فعاليت هاي خود را مستقيماً مي ديدند واحساس مفيد ومؤثر بودن را بي واسطه درك مي كردند ومحصول تلاش خود را در حين فعاليت مشاهده مي كردند . آنان در انتظار اين نبودند كه جنگ به كجا خواهد كشيد وچه خواهد شد؛ بلكه خود را عناصري مهم در تعين سرنوشت نهايي جنگ مي دانستند وبا حمايت هاي كه حضرت امام خميني (ره) در طي 8سال دفاع مقدس از حضورونقش آنان در جبهه ها داشت ، احساس اميد ونشاط در آن ها تقويت مي شد .اما آخرين دسته از كتاب هاي خاطرات زنان در دفاع مقدس ، خاطرات همسران سرداران شهيد است . اين خاطرات به لحاظ محتوا ونقش زنان ، با كتاب هاي ديگر متفاوت است ؛ چرا كه اين خاطرات بيانگر نقش غير مستقيم ، اما بسيار مؤثر زنان در دفاع مقدس است . زناني كه با حمايت هاي صادقانه وعاشقانه از همسران شان ،آنان را به ميدان جنگ مي فرستند وپاي تمام خطرات وآسيب هاي وارده مي ايستند . در تمام اين خاطرات ، با نوعي عشق عميق وخدايي روبه رو هستيم؛ عشقي كه منشأ زميني ومادي ندارد وريشه هايش را بايد در آسمان جستجو كرد .»غاده» همسر شهيد چمران دربارۀ شروع آشنايي اش با ايشان ، در كتاب نيمۀ پنهان ماه، صفحۀ 15 چنين مي گويد:
«يك نقاشي از او ديدم . زمينه اي كاملاً سياه داشت ووسط اين سياهي شمع كوچكي مي سوخت كه نورش در مقابل اين ظلمت خيلي كوچك بود . زير نقاشي نوشته شده بود :"من ممكن است نتوانم اين تاريكي را از بين ببرم ؛ولي با همين روشنايي كوچك ، فرق ظلمت ونور وحق و باطل را نشان مي دهم . كسي كه به دنبال نور است ، اين نور هر قدر كوچك باشد ، در قلب او بزرگ خواهد بود ."وقتي نقاشي ومتن او را ديدم ، آن قدر گريه كردم . انگار اين نور همۀ وجودم را فرا گرفته بود».
در كتاب نامه هاي فهيمه ، صفحۀ140،نامه اي از فهيمه به همسرش را مي بينيم كه بيانگر عشق الهي است :
«همچون عاشقي هستم كه به دنبال معشوق حاضر است خود را به هر آب و آتشي بزند . خيلي دوستت دارم . ولي به قول بعضي ها اشكال من اين است كه خدايت را بيشتر از تو طالبم.»
اين زن با بيان عشق خود به همسرش كه در جبهه است وقياس عشق اووبلند مرتبگي عشق به پروردگار ، او را براي ماندن وجنگيدن ودرراه محبوب ذوب شدن آماده مي سازد . عشق پاك زوج هاي آرماني دفاع مقدس تا لحظۀ شهادت وپس از آن ، جانشان را مي سوزاند وغم غريبي را خلق مي كند .
در كتاب نيمۀ پنهان ماه ،ج4،صفحۀ54،خاطرۀ همسر شهيد دقايقي را مي خوانيم :
«بعد از شهادتش وصيت نامه اورا باز كرديم .من بي تاب به دنبال قسمت مربوط به خودم بودم كه اسماعيل براي من چه نوشته است . وقتي آن قسمت را خواندم ، خشكم زد .نوشته بود :"اگر بهشت نصيبم شد منتظرت مي مانم ."عين همان حرفي بود كه در شب آخر ديدارش به من گفته بود .»
از ديگر ويژگي هاي خاطرات همسران سرداران ، سازگاري اين زنان با شرايط مختلف است . آنان بي توقع وبي ادعا با كمترين امكانات زندگي كرده اند ؛ مرتباً در جابه جايي وانتقال از شهري به شهر ديگر بوده اند . تنها دل خوشي آنان در زندگي ، همراهي با مردان خدا بوده است وديگر هيچ .
همسر شهيد زين الدين در صفحۀ20و21 كتاب نيمۀ پنهان ماه ،ج4،خاطرات رفتن به اهواز را مي نويسد :
«اهواز براي من جاي جديد وقشنگي بود . اثاثمان را ريخته بودم توي يك تويوتاي لندكروز . همۀ اثاثمان نصف جاي بار وانت را هم نمي گرفت. اهواز تقريباًنزديك خط مقدم جنگ بود . خانواده ام در قم نگران من بودند . من در اهواز به زينبيه ، پايگاه تقويت پشت جبهه، مي رفتم وكار خياطي مي كردم، گاهي هم سبزي پاك مي كرديم .»
همسر شهيد بابايي نيز خاطره هجرت خود از قزوين به دزفول را در صفحۀ 23 كتاب آسمان ، اين چنين مي گوييد:
«براي شروع زندگي مشتركمان مجبور شدم از شهر زادگاهم قزوين جدا شوم وهمراه عباس به دزفول بروم. دزفول شهر قديمي وقشنگي بود. چند روز اول دلم گرفته بود ، دختر كم سن وسالي بودم كه تازه از پدر ومادرش جدا شده بود . گريه مي كردم .درآن شهر غريب، عباس همۀ كس وكارم شده بود .»
در خاطرات غاده هسر شهيد چمران مي خوانيم كه او همواره به دنبال مصطفي از جبهه اي به جبهه ديگر رفته است . روزهاي را در زير زمين دفتر نخست وزيري زندگي كرده است . درروزهاي سخت جنگ كردستان ،در پاوه وسردشت كنار همسرش بوده وماه هاي شروع جنگ تا شهادت دكتر چمران را در ستاد فرماندهي جنگ در اهواز زندگي كرده است . يك رنگي وصداقت وعشق جاري درزندگي سرداران بزرگ كه نمايشي از اعتقاد وايمان آنان به اسلام وقرآن است ، درس بزرگي براي زوج هاي جوان است . اين خاطرات قابليت بسياري براي تبديل شدن به رمان هاي بزرگي رادارد كه اثبات مي كند عشق به پروردگار موجب زيبا ديدن وعاشق در همۀ لحظات عمراست وانسان هاي با ايمان سرشار از لطافت ومحبت اند .
دست نوشته هاي زمان جنگ به دليل هم زماني با وقوع خاطره ، از آسيب هاي همچون فراموشي وورود عنصر تخيل به خاطره، در امان است . در اين نوشته ها ويژگي هاي زمان حادثه كاملاً حفظ مي شود . اغلب خاطرات نوشته شده داراي فضاي آرماني واعتقادي خاص سال هاي دفاع مقدس است . هر چند خوانندۀ اين يادداشت ها به دليل عدم مشاهدۀ انسان هاي آرمان گرا دراطرافش ودرسال هاي بسيار بعد از جنگ، گاهي قادر به درك شخصيت ها نيست وشايد آنان را انسان هايي ايده آل گرا وبه دور از واقعيت تصور كند ؛ اما مي پذيرد كه وجود اين گونه تفكر در سال هاي 59تا67 غير قابل انكار وعامل مؤثري در پيروزي رزمندگان بوده است ، در كتاب نامه هاي فهيمه كه از سندهاي ارزندۀ تاريخ دفاع مقدس است ، فهيمه از بيان آرمان ها واعتقادات خود ابايي ندارد . در جامعۀ آن روز فهيمه ، كسي را به اتهام شعاري نوشتن وآرماني انديشيدن زير سؤال نمي بردند. اودر نامه هاي خود به همسر جوانش ، مانند پيري سخن مي گويد كه در حال آموزش معارف ديني به سالك ورهرويي است كه راه طريقت را آغاز كرده ونياز به هدايت دارد. او معمولاً در ابتداي نامه هايش آيه اي از قرآن يا دعايي از مفاتيح يا صحيفۀ سجاديه را آورده وسپس سخن خود را به آن پيوند زده است . در نامۀ سوم ، صفحۀ 52 چنين مي خوانيم:
«نصر من ا...وفتح قريب – خون بر شمشير پيروز است .»
خدايا متكي نكن مرا به نفس خودم ، حتي از يك چشم به هم زدن ؛ نه كمتر ونه بيشتر
سخني از امام سيدالساجدين (عليه السلام)
باشد روزي كه ما بتوانيم عبدا...باشيم ، باشد كه تو در آن عبادتگاه در فكر دعا براي امام واين حقير باشي وبه اميد روزي كه شمشير حق را در دست مهدي (عج) ببينيم وبه نام آن كه مرگ حتي يك پرنده در زماني است كه از ياد او دور گردد .»
در نامۀ پنجم ، صفحۀ 59 فهيمه براي تبريك روز تولد همسرش ، به هشدار او براي خوب زيستن مي پردازد:
«غلامرضا همسر رزمندۀ مهربان وعزيز و دوست داشتني من ! روز تولد تذكري است براي انسان، تذكري تكان دهنده. جاي شكرش باقي است كه لااقل حدود 2سال از عمرت را خالصانه وصادقانه در راه او كه تو را آفريد ، قدم نهادي وچند ماهي است كه عاشقانه در راه او ، راهي كه انتهايش لقاي اوست وانتهايش وصول به اوست ، گام نهادي .»
باور چنين زناني در زمان ما بسيار سخت ودشوار است . زن دفاع مقدس ، زن مصرف كننده ، عشوه كننده وموجود متعلق به ناز ونعمت نيست . بلكه او زني سازنده، عاشق خدا ومتعلق به سختي هايي است كه تلخي اش، شيرين است . شايد اگر همين حرف ها در كتابي با فاصلۀ زماني نوشته مي شد ، با مقاومت روبه رو مي گرديد . اما از آنجايي كه نامه هاي است متعلق به زمان جنگ ، قابل قبول وپذيرش است . نويسندگان غيرحرفه اي ، اما متعهد كه خود را ملزم به نگارش وثبت يادداشت هاي كوتاه مي دانستند ، از عدم درك يادداشت هايشان در آينده هراس دارند؛ چرا كه مي دانند روزهايي مي آيد كه همه چيز رنگي ديگر خواهد گرفت .
همسر شهيد نوبخت در صفحۀ 18، كتاب ساعت شش كناردرياچۀ مريوان ، اين چنين به همسرش مي نويسد :
امروز سه شنبه 22مهر ماه
چه فايده دارد من اين يادداشت ها را بنويسم ؟ چرا مي نويسم؟ چرا عزيز ترين خاتراطم را كه در عزيز ترين لحظات زندگي ام اتفاق افتاده ، به ابتذال نوشتن آلوده مي كنم ؟ چرا آن ها را به گوش هر كس مي رسانم ؟ نه، آن ها نخواهند فهميد عظمت آن روزهايي را كه من وتو زير درخت هاي زيبا ي روبروي بيمارستان مريوان بوديم ؛ اصلاً براي آن ها معنا ومفهومي ندارد ، شايد آن دو درخت را كسي جز من وتو دوست ندارد وبرايش اهميتي ندارد؛ اما مي نويسم چون تو دستور دادي.
حرف آخر
«در گوشۀ نمور و سرد سلول ، معصومه، فاطمه، مريم وحليمه بغل به بغل يكديگر نشسته اند .موشي بزرگ در اطراف آنان در حركت است . پتوي كهنه و شپش زده راروي پاهاي يخ زدۀ خود انداخته اند ، ناخن هاي شان بلند شده . امروز بايد از نگهبان ناخن گير بگيرند ونه تنها ناخن ها كه موهايشان را هم با آن كوتاه كنند. هرهفته يك بار به آن ها ناخن گير مي دهند وآن ها با ناخن گير ، نه تنها ناخن هاي شان ، بلكه موهايشان را هم كوتاه مي كنند . هرروز هر كدام سر ديگري را جستجو مي كند وشپش هاي سر دوستش را مي گيرد كه بيشتر نشود ؛ در سلول سرد ، انديشۀ گرم وزيباي ديدار وطن ، دلشان را حرارت مي بخشد . با يكديگر سرودي را تمرين مي كنند؛ زمزمه اي آشنا وآرام كه بايد در اولين ديدار با امامشان بخوانند.
بيمارستان از هر طرف بمباران مي شود . هر لحظه صداي انفجار نزديك تر مي شود. شيشه هاي بسيار فرو ريخته اند . تمام راهروها واتاق ها پر از مجروحان بد حالي است كه نياز به خون دارند . شهر در محاصرۀ دشمن است وامكان انتقال خون به درون شهر نيست . چه بايدكرد؟ فرخنده كه صورتي لاغر ونحيف دارد ، با چشمان عسلي خود از پشت پنجرۀ اتاق عمل به مجروحي خيره شده كه پيكرش پاره پاره است . آن قدر خون از تنش رفته كه رنگ پوستش همچون پوست اجساد در گور است . فرخنده با لباس هاي سبز اتاق عمل به بانك خون مي رود ومثل هميشه ، مثل هفتۀ قبل وماه قبل ، خونش را هديه مي كند . دلش شاد است كه اگر زن است و نمي تواند در جبهه با تركش آهنين يا تير آتشين خونش ريخته شود ، اما به همو كه با تركش آهنين وتير آتشين خونش ريخته، خون هديه مي كند تا بار ديگر اوجان بخش جبهه ها باشد . زن جوان هرشب از پشت حصير چوبي آويزان به پنجرۀ اتاق ، ساعت ها خيابان را مي نگرد ؛ شايد كه مهدي بيايد . آن قدر محجوب وآرام است كه هر گاه بعد از گذشت شبها از دور ، در تاريكي خيابان ، مهدي را مي بيند، از پشت حصير كنار مي رود وخود را مشغول به كاري مي كند وآن گاه كه مهدي به خانه وارد مي شود ، گويي كه او اصلاً در انتظار نبوده است .
ان شب هم با دلي اميدوار به آمدن محبوبش ، ساعت ها خيابان را نظاره كرد . دير وقت بود وچشمانش خسته.ناگهان از پشت سر ، صدايي شنيد . وحشت وجودش را پر كرد.برگشت وچهرۀ زيباي مهدي را ديد . چقدر هنگام خنديدن ، چهره اش دوست داشتني مي شود . مهدي با لبخند به او گفت : اين خيابان از نگاه هاي تو خسته شده ، دست از سرش بردار .
زن با خجالت سر به زير كرد ودر تعجب بود كه مهدي از كجا راز او را مي داند؟
منابع :
دختران O.P.D، خاطرات مينا كمايي.
پوتين هاي مريم ، خاطرات مريم امجدي .
گل سيمين ، خاطرات سهام طاقتي .
دورۀ درهاي بسته ، خاطره فاطمه ناهيدي .
در كوچه هاي خرمشهر ، به كوشش مريم شانكي.
نامه هاي فهيمه ، به كوشش عليرضا كمري.
ساعت شش ، كنار درياچۀ مريوان ، مريم نوبخت.
بربال ملائك ، به كوشش بسيج دانشجويي (خاطرات زنان جنگ )
نيمۀ پنهان ما جلد 5و4و1، خاطرات همسران شهيد چمران ، زين الدين ودقايقي
آسمان، خاطرات همسر شهيد بابايي.
مجموعۀ روزگاران ، جلد13و 10و 4 به كوشش موسسۀ روايت فتح (خاطرات پرستاران وامدادگران).
منبع : كتاب گامي در راه علمي شدن خاطره نويسي دفاع مقدس؛ مقالات برگزيده اولين همايش علمي خاطره نويسي
نظر شما