آخرین اخبار:
کد خبر : ۲۱۰۰۳۶
۰۶:۳۵

۱۳۸۸/۰۲/۳۰

حاج محسن شيخ شعباني( پدرمعظّم شهيدان؛«حسن»، «حسين» و «مهدي» شيخشعباني.)




همراه و همسر مــهربان
از 13سالگي به عنوان شاگرد مغازه پارچه فروشي مشغول شد، دو سال اوّل همه حقوق او،50 كيلو برنج بود. پس از آن هم هرچه حقوق ميگرفت به پدرش كه روحاني بود او اهل منبر، ميداد تا برايش جمع كند.
پدربزرگ مادريش«آقا سيد علي»از سادات جليل القدر و مورد احترام منطقه بود و پس از مرگش مردم بر مزارش بقعه و بارگاه ساختند، و سيده حوا هم به همان خاطر مورد احترام بود.
حدود سال 1320در قم متولد شد، ولي به همراه پدر و خانواده به لنگرود آمدند و تا 18 سالگي كه قصد كرد به تهران بيايند در همانجا به كسب و كار مشغول بود، پس انداز چند سالهاش را كه حدود 300 تومان ميشد را از پدر گرفت و به تهران آمد.
در محله عربهاي تهران اتاق كوچكي را اجاره كرده و مدتي در راديوسازي و بعد خوار و بار فروشي و ميوه فروشي..
28 ساله بود كه تصميم گرفت با دخترخاله اش ازدواج كند، مراسم خواستگاري در لنگرود با سادگي تمام برگزار شد و فاطمه حسن زاده 25 ساله به عقد محسن در آمد.
سه سال بعد محسن همسر عقدي خود را با مراسمي ساده تر به تهران آورد و در همان محله عربها ساكن شدند.
چهارسال از زندگي مشتركشان ميگذشت كه محسن از شنيدن به دنيا آمدن اولين فرزندشان سكينه ذوق زده، سر به آستان الهي مي سايد و خدا را شكر ميگويد.
ـ با دنيا آمدن سكينه تصميم گرفت درخيابان 17 شهريور خانه اي خريداري كند، در خيابان شهباز (17شهريور) منزلي را با شانزده هزار تومان خريد، هفت هزار تومان آن را نقدي داد و قرار شد نه هزار تومان مانده را هشت ماه بعد پرداخت كند تا سند منتقل شود؛ موعد مقرر هفت تومان بيشتر نتوانست تهيه كند، به هر كس هم كه رو انداخت جور نشد؛
ـ به خانه آمدن و ناراحت در حياط نشستم، فاطمه با ديدن من گفت:
ـ چرا ناراحتي...؟
ـ صاحب خانه پيغام فرستاده كه امروز بايد به محضر بريم و من نتونستم پول رو جور كنم.
¬ـ خدا بزرگه، صبر كن...!
رفت و صندوقچه اي رو آورد و گفت:
ـ من اينها رو پس انداز كردم...
ذوق زده شدم از خوشحالي نميدانستم چي بگم، من روزي 2 تومن به او پول ميدادم، با تعجب در صندوقچه را باز كردم، درست دو هزار تومان بود، خدا را بخاطر داشتن همسر فداكارم شكر كردم.
تهران دهه 40 و حوادث آن سالها و ظلم و جنايت و دين ستيزي رژيم پهلوي جان و دل محسن را كه از خانواده اي روحاني بود ميآزرد و او گاه گاهي در تحصنها و راهپيماييها شركت ميكند، با آنكه پير است، ميتوان شور و هيجان و اسلام خواهر را در او ديد.
سال 1343 اولين پسرش حسن متولد شود، و بعد حسين و مهدي، كوران انقلاب سه جوان و نوجوان پرشور؛ در جريان راهپيماييها و تظاهرات مردم حسن و حسين و مهدي با هم در تظاهرات شركت داشتند و در توزيع اعلاميه هاي حضرت امام به طور جدي فعاليت ميكردند.
با پيروزي انقلاب هر سه به نحوي با بسيج و يا كانونهاي مساجد همكاري ميكردند حسن كه صوت زيبايي داشت مؤذن مسجد بود و عضو بسيج.
با شعلهور شدن آتش جنگ هر سه به سوي جبهه هاي حق عليه ظلمت شتافتند.
حسين كه ورزشكار بود در هفده سالگي به جبهه رفت و به عنوان آرپي جيزن مشغول به خدمت شد، ابتدا به جبهه هاي غرب و منطقه حاج عمران رفت سال 61 در جريان فتح خرمشهر، به شهادت رسيد و جاويدالاثر شد.
مهدي، پس از چندين بار مجروحيت كه منجر به اعزام او به آلمان ميشود، در حاليكه هنوز در دوران نقاهت و استراحت و درمان خود بود، مجدداً به جبهه ميرود، و در ديماه سال 65 و در حين عمليات كربلاي5 به شهادت ميرسد. پيكر مطهرش را پس از 13روز به تهران آوردند.
كوله بار غم دو برادر بر دوش«حسن» سنگيني ميكرد، او دانشجوي رشته مهندسي بود، با شروع جنگ به عضويت سپاه در آمد بود و درس و بحث را رها كرده بود، و به طور مدام در جبهه ها حضور داشت.
جبهه هاي غرب تا جنوب شاهد حضور قهرمانانه او ـ كه حالا از فرماندهان لشكر 25 كربلا و قدس گيلان شده است ـ گرديده.
محسن به ياد مي آورد كه حسن از كردستان تماس گرفت كه ميخواهد ازدواج كند، و او و فاطمه چقدر خوشحال شدند، فكر ميكردند كه حسن ميخواهد در تهران بماند. بساط خواستگاري و عقد و عروسي به سرعت به سرآمد و حسن به همراه نو عروسش به منطقه رفتند، ازدواجي كه يادگار آن دو دختر است.
حسن هم در سال 1365 به شهادت ميرسد و جسد مطهرش تا 10 سال مفقود بود. محسن شيخ شعباني، به عنوان راننده كاميون مدتها در جبهه حضور داشته است.

گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه