حاجيه خانم زهرا ذاكر( همسر شهيد«سيّد احمد» و مادر مكرمه شهيدان؛ «سيّد محمّد» و «سيّد علي» ديباج)
چهارشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۰۵:۵۶
مژده به شيخ آقا بزرگ طهراني
حوزههاي علمي شيعي، هميشه در تكاپو بودهاند . تا حقايق ديني و علمي اسلام را بر جامع بشري بنمايانند و پردههاي جهل و ناداني را كنار زنند؛ در اين ميان، انديشمنداني بودهاند كه در مسير روشنگري، زحمات فوق طاقت را به جان خريدهاند.
«محمّد محسن رازي» كه اصالتاً ايراني، تهراني و اهل شهرري بودهاند، پس از مهاجرت بزرگانش در جهت كسب علم و دانش؛ در جوار حرمين شريفين عسگريين (سامراء) يكصدوسيوشش سال پيش، ديده به جهان گشود، تا با وجود خويش «صالحات باقياتي» را براي عالم اسلام و خصوصاً تشيع، به جاي بگذارد.
او پس از كسب علم و دانش، در زمينههاي مختلف و در محضر بزرگان حوزههاي علمية سامراء و نجف و پذيرش رنج مسافرتهاي علمي، با كسب اجازه و اجتهاد از دهها مرجع مطلق شيعي؛ چون آيات عظام: «ملا محمد كاظم خراساني»؛ «سيدمحمد كاظم طباطبائييزدي»؛ «ميرزا محمدتقي شيرازي»؛ «حاج ميرزا حسين نوري»؛ «ملاعلي نهاوندي»؛ «سيد مرتضي كشميري»؛ «شيخ محمدصالح آلطعانبحراني»؛ «شيخ علي خاقاني»؛ «محمدرضا كاشفالعظاء» و «سيد ابومحمدالحسن الصدر» و دهها مرجع ديگر؛ متوجه نقيصهاي شد كه گاهي به صورت زمزمه از دشمنان حوزههاي ديني به گوش ميرسيد:
ـ حوزههاي علميه شيعه و دانشمندان آنها، جز فقه و اصول فقه و علوم مرتبط به اينها نه تصانيفي دارند و نه دانش ديگري...!
شيخ محمدمحسن، عزم خود را جزم كرد تا با تأليف مجموعهاي از علوم و فنون و دانشهاي گوناگون به علماي شيعي، پاسخي دندانشكن به دشمنان بدهد و ثابت كند كه دانشمندان شيعي اثنا عشري، با الهام از ذخاير پايان ناپذير دانش معصومين(ع) از هيچ دانشي بياطلاع نبوده و نيستند.
پيداست كه شيخ براي دستيابي به اين ذخاير، چه رنجهايي را به جان خريده است؛ او از سال 1329 ه ق (36 سالگي) كار خود را آغاز كرد و پس از 26 سال، ده مجله از اطلّاعات جمعآوري كردهي خود را با چاپ رساند؛ اما هنوز كمتر از نيمهي راه را سپري نكرده بود. وي براي به پايان رساندن اين راه پرفراز و نشيب، به تلاشي طاقتفرسا نياز نداشت. و اين در حالي بود كه او پا به مرز 70 سالگي گذاشته و آثار خستگي و ناتواني جسمي را، در خود احساس ميكرد.
شيخ نيازمند نشاطي بود تا آثار پيري و خستگي را، از خود بزدايد و با همان دقّت هميشگي، همّت بلند، و انگيزهاي قوي، «دائرهالمعارف بزرگ شيعي» و بينظيرترين منبع «كتابشناسي» شيعه و ارزشمندترين مجموعهي آشنايي با علوم، فنون، معاجم، تأليفات، متفكّرين، دانشمندان و شايستگان علم و دانش، در طول تاريخ اسلام تا حيات خود را، به پويندگان حقيقت و راستي، عرضه نمايد.
سال 1322(ه ش) شيخ نزديك به ده سال ديگر ـ پس از چاپ مجموعهي ده جلدي اثر خود ـ به تحقيق و تفحّص و پژوهش خود ادامه ميداد؛ كماكان با دقّت، منابع مختلف را ورق ميزد و به يادداشتهاي چندين سالهي خود ميافزود.
نام اثرش انتخاب شده بود: «الذريعهالي تصانيفالشيعه»؛ يعني وسيلهاي براي دستيابي به نوشتهها و منابع علمي شيعه و محمدمحسن، مدتها بود كه به «شيخ آقا بزرگطهراني» ملقب گشته و شهرت داشت. آري ده سال پس از مرحلهي دوم تحقيق، در حالي كه تلاش ميكرد با خستگي و پيري مبارزه كند و اوراق را از زير ذرّهبين خود ميگذراند؛ خبر خوشي، گوشش را نواخت!!
ـ آقا...! آشيخ...!
ـ بله...! بله...!
ـ آقا مژده...؟! خيره انشاءالله...!
ـ حتماً خيره آقا...، بچّهي شيخ حسين متولّد شد...! يه دختر نازنين...
انگار اين خبر، همان نشاطي بود كه شيخ آقا بزرگ به آن نياز داشت...
ـ سريع برويد مسجد«طُرهِي» شيخ حسين را خبر كنين، دختر...، بركت خدا...، كوثر...، برويد به اون شيخ عالم بگيد كه «انّا اعطيناك الكوثر»...
طولي نكشيد كه همهي نزديكان جمع شدند و بهترين انرژي به شيخ آقا بزرگ تزريق شد. هيچ نيازي به مشورت نبود؛ دختر بود و فرزند خانوادهاي دانشمند؛ پدر اهل علم و پدر بزرگ منبع فيض و مادر تربيت شدهي ارزشها و كرامات و... چه اسمي بهتر از «زهرا».
زهرا نيازي به مدرسه رفتن نداشت. آنچه از دانش نياز بود، در همان خانه، از معلمهاي خانگي خود ميآموخت.
شيخ آقا بزرگ، با قدرت به ادامهي كار با ارزش خود پرداخت؛ شيخ گذشته از علميّت و تلاشش براي ارائهي آثار ارزشمند علمي و ديني، «اهليّتي» نصيبش شده بود و آن اينكه شبهاي چهارشنبهي هر هفته، امام جماعت مسجد «سهله» را به عهده داشت. مسجدي كه به كراّت روايت شده «هر كس 40 شب در آن نماز بگزارد موفق به ديدار آقا امام زمان (عج) خواهد شد و شيخ بيش از چهل سال در آن مسجد نماز گزارد!
آثار معنوي شيخ، در تكتك اعضاء خانواده تأثير گذار بود و در اين زهرا كه نوهي دلبند او بود و جان تازهاي در ادامهي الذّريعه به شيخ بخشيده بود، جرعهجرعه مهرو عطوفت و معرفت و دانش مينوشيد.
پدر بزرگ پدر ي زهرا؛ يعني پدر شيخ حسين، در تهران اهل كسب و تجارب بود، در بازار طلافروشان فعّاليّت ميكرد و گاهي به معاملهي املاك نيز ميپرداخت؛ در نتيجه، با توجّه به شناختي كه از وضعيّت مالي روحانيّت داشت، در تأمين معاش خانوادهي پسرش، نقشي اساسي ايفا ميكرد.
زمان كه گذشت، زهرا همين كه پا به سنين 16ـ17 سالگي گذاشت، بحث ازدواجش جدّي شد؛ زهرا دختر سعادتمندي بود؛ چرا كه در خانهي آنان را كسي زده بود كه گذشته از امتياز علم و دانش، ريشه در خاندان پيامبر اسلام داشتند.
«سيّد احمد» فرزند «سيّد نصرالله ديباجي» اهل اصفهان از عالمان ديني بودند، سيد نصرالله اهل منبر بوده و در خميني شهر و اهواز منبر ميرفتهاند.
سيد احمد را، پس از آشنايي با مقدمات عربي، ابتدا به حوزهي علميّهي قم فرستاده، او پس از 12 سال تحصيل در قم،جهت تكميل مدارج علمي خود به نجفاشرف مهاجرت ميكند. او حدود پنج سال در نجف به تحصيل اشتغال داشته و در كلاسهاي استاد حسين تهراني (پدر زهرا) حضور مييابد؛ خانوادهي يكي از دوستانش به او اطلّاع ميدهند كه استاد دختر دَم بختي دارد و براي ازدواج مناسب است.
سيّد احمد، ابتدا از طريق همان خانواده، به خواستگاري زهرا رفته و پس از آن، خانوادهي خود را براي رسميّت بخشيدن به خواستگاري، به عراق دعوت ميكند. سال 1339 سيّد نصرالله و خانواده به نجف آمده و در حضور استاد تهراني از زهرا خواستگاري ميكنند.
سيّد احمد و زهرا، پس از ازدواج، در محلهي «جريزه» نجف، خانهاي اجاره كرده و زندگي مشتركشان را شروع ميكنند. يكسال پس از ازدواج، مصادف با ظهر عاشورا، اوّلين فرزند آنها«سيّدمحمّد» به دنيا ميآيد؛ با فاصلههايي دو ساله، خداوند «سيّده راضيه» و «سيّدعلي» را نيز به آنها هديه ميدهد؛ حال آن دو پس از شش سال داراي دو پسر و يك دختر شدهاند.
آن زمان مرسوم بود كساني كه براي كسب علم، از نقاط مختلف و حوزههاي علميّه ميروند، پس از توانمندي در تبليغ دين، به شهرهايي كه نياز به تبليغ دارد اعزام شده و انجام وظيفه كنند.
سال 43 هنگامي كه امام(ره) به نجف رفتند، شيخ حسين(پدر زهرا) به حضور ايشان رسيده و از محضر آن بزرگوار كسب فيض نموده و اجازهي اجتهاد ميگيرند.
سيّد احمد كه داشت خود را براي بهرهمندي از حضور امام آماده ميكرد؛ از ايران براي او دعوتنامهاي آمد كه سرنوشت او را تغيير داد.(ولو لا نفرمن كل فرقه طائفه...)
يكي از آشنايان به سيّد خبر ميدهد كه در محلهي «اختياريه»(شهيد كلاهدوز) مسجدي ساخته شده كه به حضور يك روحاني با سواد و پر انرژي شديداً نيازمند است، تا مردم و خصوصاً جوانان از وجود او بهرمند شوند؛ سيد احمد پذيرفت و در اواخر سال 1344 به ايران بازگشت و امامت مسجد مهديه را عهدهدار شدند.
سيّد احمد پس از بازگشت به ايران و حسب ضرورت، امامت مسجد ديگري را نيز كه در كوچهي پيروز و به نام مسجد«محسني» معروف بود، پذيرفت.
انتخابات 12 فروردين تازه پايان يافته بود، جمهوري اسلامي به تحقّق نزديك ميشده؛ منافقين كه تأثير سيّد احمد ديباجي را، به خوبي احساس ميكردند، نقشهي ترور وي را طراحي كردند؛ زير پلّههاي مسجد را بمب گذاري كردند؛ امّا خبر رسيد كه آقاي ديباجي امشب نميآيند و به قم رفتهاند.
آنان بمب را منفجر نكردند و ظاهراً چنان وانمود شد كه بمب توسّط مردم كشف و خنثي شده است.
سيّد احمد كه از قم بازگشت، ماجرا را برايشان نقل كرده، سيّد پرسيدند:
ـ بمب را چه كار كردند؟!
ـ بچّهها آن را با تير زدند و خنثي شد!! آنرا انداختهاند جايي كه خطر نداشته باشد!
شب بعد، سيّد همراه پسرانش سيّد محمد(18 ساله) و سيّد علي(14 ساله) جهت انجام فريضه به مسجد رفتند، پس از نماز عدّهاي دور سيد احمد را گرفتند و بعضي سؤالات شرعي پرسيدند؛ عدهاي ديگر ميآيند و ميگويند:
ـ آقا، بمب را خنثي كردهاند! امّا شما هم بيائيد ببينيد و مطمئن شويد!
همينكه سيّد احمد و پسرانش ميروند و نزديك بمب ميشوند! از راه دور آن را منفجر ميكنند. سيد و دو پسرش و چند تن ديگر در 18/1/58 با انفجار به شهادت ميرسند.
نظر شما