در هفتمين روز درگذشت مهندس حاج علي رضا رمضاني/
يکشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۰۰
از آقا و بچه ها خداحافظي كردم و براي سوارشدن به ماشين به ايستگاه مربوطه رفتم. ماشين جا نداشت،برگشتم خانه آقا، روز بعد هم پس از خداحافظي به ايستگاه رفتم، اين بار هم ماشين خراب بود (دلگان يك ماشين داشت و روزي يكبارمي آمد)مجددا به خانه آقا برگشتم.بچه ها زدند زير خنده كه بازآمدي؟! من هم كه دلم خانه آقا بود، خيلي از اين وضع ناراحت نبودم...



آنچه در ادامه مي خوانيد خاطرات كوتاهي از مرحوم مهندس حاج «علي رضا رمضاني»؛ رزمنده دوران دفاع مقدس و از كاركنان خدوم و بسيجي و پيشكسوت بنياد شهيد و امور ايثارگران است كه پس از انتشار خاطراتي از چند تن از همراهان رهبر معظم انقلاب در ايام تبعيد ايشان در ايرانشهر، به درخواست تحريريه پايگاه اطلاع رساني نويد شاهد به نگارش درآمد.

به اميد آنكه خاطرات آن ايام به بوته فراموشي سپرده نشود و علاقمندان به انقلاب اسلامي و عاشقان آن رهبر فرزانه، تصوير روشن تري از آن روزها به خاطر داشته باشند و انتشار اين متون به ثبت تاريخي يكي از مقاطع مهم و رويدادهاي منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي منتهي گردد.

 ***

 «درسال 57 درشهرستان سيب وسوران ازتوابع شهرستان سراوان در استان سيستان به عنوان سپاهي بهداشت درحال خدمت سربازي بودم. شنيديم كه آيت الله عبدالحسين دستغيب را به سراوان تبعيد كرده اند. ازآن زمان به بعد به همراه چند نفر از دوستان، پنجشنبه و جمعه به شهر مي آمديم و براي ديدار ايشان به مسجد و يا منزل ايشان مي رفتيم و ازكلام و معنويت شان استفاده مي كرديم. يك روزكه به شهرآمديم دوستان شهري كه ما را ديدند، گفتندكه؛ به مسجد و خانه آقاي دستغيب نرويد. ساواك هركس را كه با ايشان در ارتباط باشد دستگير كرده است. تا مدتي ارتباط قطع شد تا اينكه متوجه شديم، منزل را عوض كرده اند. پرس و جو كرديم و محل جديد را پيداكرديم وبا رعايت پنهان كاري به منزل ايشان مي رفتيم.




***




 درمركز بهداشت(درمانگاه) دكتري داشتيم كه افكارچپي (كمونيست) داشت و در ژاپن تحصيل كرده بود، ما با ايشان درخصوص اعتقادات خيلي بحث مي كرديم و قرارگذاشتيم كه اگر در بحث كم آورديم از موقعيت وسمت كاري و دستگاه شاهنشاهي استفاده نكنيم. ولي ايشان طاقت نياورد وپس ازمدتي درخواست تبعيد ما را از بهداري شهرستان نمود و بهداري مرا به دلگان (توابع ايرانشهر) و دوستم (مرحوم سيدحميد اسدي) را به چابهار تبعيد نمودند.»
***

«دلگان جاده نداشت و فقط با ماشين جيپ آهو و راننده بومي مي توانستيم به محل بهداري برويم كه يك بار درحين ماموريت رفتن به طوفان شن برخورد كرديم و مسير راه ديگرمشخص نبود و نمي توانسيم روستاي محل ماموريت را پيداكنيم تا اينكه به يك ساربان برخوردكرديم و به كمك او توانستيم به روستاي مربوطه برويم.»

 ***


«در سروان شنيده بوديم كه آقاي خامنه اي وچندتن ازعلما رابه ايرانشهرتبعيد كرده اند به همين لحاظ از تبعيد شدن به دلگان خيلي ناراحت نشدم و به عشق ديدار ايشان وقتي به ايرانشهر رسيدم دريك خرابه لباسهايم راتعويض و سپس به منزل ايشان رفتم (حضرت آقا و بقيه علما و شهيد حجت الاسلام رحيمي كه بعد ازانقلاب امام جمعه خرم آبادشدودرحادثه 7تيربه درجه رفيع شهادت نائل شد ،دريك محل زندگي مي كردند)»


***



«غذاي كساني كه براي ديدارمي آمدند واطرافيان و خود ايشان آب دوغ يا آبگوشت بود و بچه ها هرچه اصرار مي كردند كه يك روز هم مثلا پلو بخوريم، آقا اجازه نمي دادند. موقعي كه براي اقامه نماز مي خواستند به مسجد جامع بروند. آقا هميشه جلو راه مي رفتند و زعامت داشتند و بقيه علما و همراهان به پاس احترام پشت سرايشان حركت مي كردند.»




***

 «زماني كه در ايرانشهر سيل آمد وحددا 80 درصد خانه ها تخريب و نانوايي ها همه خراب وبسته شده بودند و درشهر نان گير نمي آمد، حضرت آقا يك پايگاهي در ايرانشهر داير كردند و بلافاصله به علماومتمولين وآشنايان شهرستان زاهدان تلفن و مشكل را اعلام كردند كه بلافاصله نان براي شهر ارسال شد وسپس به علماومتمولين وآشنايان دريزد ومشهد تلفن زدند وآنها نيز وسايل وامكانات اوليه زندگي را براي مردم منطقه فرستادند.»
«مسجد جامع شهر(مسجد آل رسول ايرانشهر) تخليه و وسايل ولوازم ارسالي ازيزد ومشهد درآن گرد آوري شد وسپس طي يك برنامه ريزي دانشجويان زائر رابراي شناسايي وتحويل محموله كمك به منطقه اعزام نمودند.
به ماسفارش كردند كه در محل خدمت به مردم سر بزنيم و از نزديك با مشكلات آنها روبرو وگزارش تهيه نماييم تا بعدها بتوانيم براي مشكلات مردم چاره انديشي كرد كه ماهم اينكار را كرديم.

درمنطقه دلگان خانه خشت وگلي خيلي كم بود و بيشتر مردم در كپر (ازچادرموي شتروبرگهاي درخت خرما ساخته شده بود) زندگي مي كردند.

يك روزآقا فرمودند: امروز يك پيرمردي ازدلگان آمده بودخيلي آدم سرزنده وفهميده اي بود. ازايشان پرسيدم وضعيت منطقه چطوراست؟ او اعلام كرد: «هاي هاي آب و واي واي نان» (يعني آب فراوان است وگندم براي خوردن نداريم ) »


«از مردم منطقه كه مي پرسيديم باتوجه به آب فراوان و حاصلخيزبودن زمين چرا زراعت نمي كنيد.

مي گفتند: «گوسفندان خان مي آيند (درسيستان وبلوچستان آن زمان هرمنطقه داراي يك خان بود كه همه به اوخدمت مي كردند) وگندم ها را مي خورند و وقتي آنها را از زمين بيرون مي كنيم خان ژاندارمري به سراغ ما مي فرستاد و ژاندارمري هم نه تنها از ما حمايت نمي كند بلكه مبلغي از ما بزور مي گيرد تا ما را آزاد كند لذا چرا كشت كنيم؟!.»


***


«در بهداري(درمانگاه) تهيه غذا وخورد و خوراك بعهده خودمان بود. هفته اي يكبار براي تهيه آذوقه مي بايستي به شهرايرانشهر مي آمديم (حداقل 4 ساعت رفت و4 ساعت برگشت) فقط توسط جيپ آهو آنهم درجاده رملي ودرپشت جيپ آنهم روي اثاثيه و وسايل مردم و روزي يكبارهم ماشين بيشترنمي توانست تردد كند، با تمام اين سختي ودشواري راه ولي به عشق آقا براي آمدن به شهر هميشه پيش قدم مي شدم .»


«هردفعه كه به شهرمي آمدم. به منزل حضرت آقا مي رفتم و چندروزي در آنجا مي ماندم و به بچه ها(براي رسيدگي به اوضاع مردم شهر)كمك مي كردم. يك دفعه كه به شهرآمدم پس تهيه آذوقه، قرارشد فردا راهي محل خدمت (درمانگاه دلگان)شوم. از آقا و بچه ها خداحافظي كردم و براي سوارشدن به ماشين به ايستگاه مربوطه رفتم ولي ماشين جا نداشت كه مرا ببرد، لذا برگشتم خانه ي آقا ، روز بعد نيز پس از خداحافظي به محل ماشين رفتم ، اين بار ماشين خراب بود (منطقه دلگان يك ماشين داشت وآنهم روزي يكبارمي آمد ومي رفت ) مجددا به خانه آقا برگشتم بچه ها زدند زير خنده كه بازآمدي (ما هم كه دلمان خانه آقا بود خيلي ازاين وضع ناراحت نبوديم) تا اينكه روزسوم ماشين آمد و براي ما هم درپشت آن جا بود و رفتيم به محل خدمت.»


نويسنده و راوي : عليرضارمضاني/ شهريور ماه 1392



8 ساعت پياده روي در جاده هاي رملي به ديدار حضرت آقا مي ارزيد
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده