نوید شاهد _ همرزم شهید "علی اصغر عبدالحسینی" نقل می کند: «بعضی از شب‌ها شهید در سنگر حضور نداشتند وقتی علت را جویا شدم مشخص شد، ایشان شب های که در سنگر نبود با یکی دوتا از رفیق هایش به همراه دکتر شهید چمران در جنگ های نامنظم شرکت می کرد و به سنگر عراقی ها نیز می رفت تا اثاثیه مورد نیاز رزمندگان را بیاورد.»
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ شهید علی‌اصغر عبدالحسینی، یک دی 1335 در روستای سلطان‌آباد از توابع شهرستان گرگان چشم به جهان گشود. پدرش اکبر و مادرش صدیقه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کشاورز بود. سال 1355 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و ششم شهریور 1362 با سمت فرمانده گردان در مریوان توسط نیروهای عراقی براثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای امامزاده عبدالله شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.
 

چند روایت جالب و خواندنی از دوست و همرزم شهید چمران

روایتی زیبا از همرزم شهید عبدالحسینی

ویژگی‌های شهید

من سال 1359 به عنوان سرباز عازم جبهه شدم. جنگ تحمیلی که شروع شد، ایشان چون فرمانده پایگاه بودند، فرمانده گردان شدند و در منطقه اهواز پایگاه شهید بهشتی، خودشان مسئولیت فرمانده گردان را به عهده داشتند.
در ابتدا فرمانده دسته بود ولی کم کم در نزدیکی های قبل شهادتش، فرمانده کل لشکر تیپ دسته را به عهده داشتند. ما در جاده اهواز و خرمشهر با همدیگر بودیم وقتی که عملیاتی نبود، ایشان در خانه بودند ولی همینکه اطلاع می دادند که عملیاتی قرار است آغاز شود، فوراً آماده می شد.

این را بگویم که ایشان کادر سپاهی نبودند بلکه بسیجی بودند و وقتی به او اطلاع می دادند سریع به جبهه می رفت. ایشان آنقدر فعالیت داشت به طوریکه در کل عملیات جنوب شرکت داشت و چند تا از همرزمانش به ما گفتند: ایشان شب های که در سنگر نبود با یکی دوتا از رفیق هایش به همراه دکتر شهید چمران در جنگ های نامنظم شرکت می کرد و به سنگر عراقی ها نیز می رفت و اثاثیه مورد نیاز را می‌آوردند، که این نشانگر این است که ایشان، شجاع بودند و ترسی به خود راه نداد.

چند روایت جالب و خواندنی از دوست و همرزم شهید چمران

فعالیت در پشت جبهه

شهید علی اصغر، وقتی از جبهه، پتوهای کثیف و گل آلود را به روستای سلطان آباد می آورد، زنان روستا پتوها رو می شستند شهید هم مجددا آنها را بار خاور زده و به منطقه می برد. حتی اقدام به جمع آوری لباس و پوشاک و نان می کرد و به جبهه می فرستاد. ایشان پارچه را از اینجا می خرید و جهت دوخت لباس بسته بندی می کرد و به جبهه می فرستاد. این همه فعالیت‌ها را هنگامی که به منزل می آمد انجام می دادند.


چند روایت جالب و خواندنی از دوست و همرزم شهید چمران

نحوه شهادت

تعدادی از نیروهای که شهید فرماندهی آنها را به عهده داشت بر بالای قله‌ای صعب العبور بودند. شهید هر روز برای سرکشی به آنها این راه خطرناک را طی می کردند.

شب آخر دو تا از نیروهایش گفتند عراقی ها در مسیر کمین کرده اند. امروز به بالای قله نرو اما او گفت؛ نه من باید بروم و برای عملیات، طرح و نقشه بکشیم. همین که به جاده رفتند، مورد هجوم نیروهای بعثی عراق قرار گرفتند. ایشان هم به شهادت رسیدند.

منبع معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا  
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده