راستی از اینکه عکس مامان و لیلا را برایم فرستادی خیلی خیلی خوشحال شدم و عکس ها را چندین بار بوسیدم انگار که دنیا را به من دادند خلاصه به قدری خوشحال شده بودم که حد نداشت.
نامه شهید

نویدشاهدالبرز؛ شهید «ناصر بقایی یارحسینی» که نام پدرش «فضل الله » و مادرش«رعنا» است که در 1339، در شهر کرج چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا سال آخر دبیرستان ادامه داد و در دوران دفاع مقدس به عنوان راننده آمبولانس به منطقه جنگی اعزام شد و بعد از رشادت های فراوان در منطقه جنگی سوسنگرد با اصابت ترکش در اول مهر ماه 1360 به شهادت رسید و تربت پاکش در امامزاده محمد کرج نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است.

از شهید« ناصر بقایی یارحسینی» نامه ای به یادگار مانده است که در ادامه می آوریم.

«به نام خداوند بخشنده مهربان»

نامه «نادر بقایی» به برادر شهیدش «ناصر بقایی» فرزند «فضل اله»

بسمه تعالی

به نام الله

سلام بر پدرت مادر گرامی و بهتر از جانم

پس از تقدیم عرض سلام سلامتی شما را از درگاه ایزد لایزال خواهانم

خدمت یگانه برادر عزیزم ناصر سلام عرض کرده و سلامتی شما را از خداوند بزرگ خواستارم .

خدمت خواهران مهربان و نور دیدگانم معصومه و لیلا جان سلام عرض کرده و از خداوند بزرگ برای شما ارزوی موفقیت و پیروزی دارم .

ناصر جان! چون ما را از دزفول به اهواز آوردند برای این تغییر مکان نامه هایی شما دیر به دستم رسید و امروز که جمعه تاریخ هفدهم بهمن ماه 1359، می باشد

من شش نامه دریافت نمودم که سه تا از انها مال تو معصومه و لیلا بود و دو تای انها تهمینه برایم فرستاده بود و یک نامه نیز از جلال دریافت داشتم.

راستی از اینکه عکس مامان و لیلا را برایم فرستادی خیلی خیلی خوشحال شدم و عکس ها را چندین بار بوسیدم انگار که دنیا را به من دادند خلاصه به قدری خوشحال شده بودم که حد نداشت.

ناصر جان! من هم دو قطعه عکس ناقابل که در کنار رود کارون انداخته بودم برایتان فرستادم که امیدوارم به دستتان رسیده باشد.

من دو روز پیش هم برایتان یک نامه فرستادم ولی چون دیدم امروز نامه های شما به دستم رسید به همین منظور فورا جواب انهارا نوشتم .

معصومه جان! و لیلا جان! از شماها هم به خاطر فرستادن نامه خیلی ممنونم سعی کنید باز هم برایم نامه بنویسید.

لیلا جان من هم دلم برای تو بلکه برای تک تک شما تنگ شده و خیلی دلم می خواهد که انشاءاله اگر زنده ماندم پیش شما بیایم و اگر مرخصی بدهند ان شاءاله برای عید یا هفت هشت روز بعد از عید می آیم.

ناصر جان! در نامه ات نوشته بودی که برایت بنویسم در کجای جبهه هستم چون من نمی توانم به خاطر اسرار ارتش ادرس دقیقم را بنویسم فقط همین را بدان که جای ما خیلی خیلی خوب است و در حدود پنج شش دقیقه با شهر اهواز فاصله نداریم و کارها اینجا بخور و بخواب است و فعلا ما بیکار هستیم و فقط گاه گداری جواب ارتش مزدور بعث عراق را با آتشبارهای سنگین و موشکهای دور برد و خمپاره می دهیم و در اینجا شبها با بچه ها در یک اتاق جمع می شویم و شاه وزیر بازی می کنیم و یا می زنیم و می رقصیم.

خلاصه ناصر جان! نوشته بودی که وقتی من نامه می نویسم از تک تک فامیل ها نام ببرم ولی راستش را بخواهی یادم می رود و فقط می نویسم که از قول من به تمام همسایه ها دیگر عرضی ندارم به جز دوری دیدارتان.

خدا یار و نگهدار همگی

قربان همگی نادر هفدهم بهمن ماه 1359

به خدا خصم اگر قطع کند سر زتنم

به جهانی ندهم ذره خاک وطنم

مرگ درراه وطن حجله دامادی ماست

ای خدا حجله به آئین ده و دامادم کن


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده