در سالروز شهادت شهیدی از «تیپ فاطمیون » منتشر می شود:
... از فوت مادرم حسین کم کم حرف از رفتن به سوریه زد و می گفت: باید به سوریه بروم ؛حضرت زینب من را طلبیده است باید بروم. من خوابش را دیده ام...
نویدشاهد البرز: شهید مدافع حرم"حسین احمدی"  فرزند« احمد حسین» که در سال 1364 در افغانستان به دنیا آمد از رزمندگان سپاه قدس در سوریه بود که از همان ابتدای جنگ در سوریه حاضر شد و به دفاع از حرم اهل بیت(ع) پرداخت.

شهید حسین احمدی در راه دفاع از حرم حضرت زینب (س) و با فریاد لبیک یا حسین (ع) به مبارزه با جریان‌های تکفیری و گروهک‌های تروریستی که از سوی کشورهای زورگوی غربی به ویژه آمریکا و رژیم صهیونیستی حمایت می‌شوند، برخاست و بر اثر اصابت خمپاره  در تاریخ بیست و پنجم آذر ماه 1393، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش را در « امامزادگان ام کبری و اک صغری» در اشتهارد به خاک سپردند.

 

روایتی خواهرانه از شهید مدافع حرم «حسین احمدی» ؛ من را «حضرت زینب(س)» طلبیده است باید بروم.

حسین در همان اوان کودکی غیرتی مردانه داشت

من «مریم احمدی» خواهر شهید مدافع حرم « حسین احمدی» هستم.خانواده ما اهل افغانستان می باشند ما درمنطقه«پنجاب» از ایالت « بامیان» از ولایت های مرکزی در افغانستان زندگی می کردیم و پدرم کشاورز بود. وی زمین اجاره می کرد و روی زمینها کشاورزی می کرد. حسین هم با اینکه در آن زمان سن کمی داشت به او کمک می کرد. حسین در همان اوان کودکی غیرتی مردانه داشت و وقتی دید پدرم دست تنهاست درس را رها کرد و به کمک پدرم رفت.

حسین دام ها را برای چرا بیرون می برد و هم دامهای خودمان هم دام های اهالی دیگر روستا امانت نزد کودکی ده ساله بود. همه از امانتداری حسین و وظیفه شناسی او مطمئن بودند و او را به خوش اخلاقی و مهربانی و شوخ طبعی می شناختند .

روزگار ما در روستا به کشاورزی و دامداری می گذشت تا اینکه پدرم فوت کرد و حسین مرد خانواده شد البته من برادر دیگری هم داشتم اما بیشترین مسئولیت بر عهده حسین بود. با رفتن پدرم انگار روزهای خوش هم رفت و خشکسالی به سراغ روستا آمد و نه برف و نه بارانی... دیگر کشاورزی هم نبود و همه مزارع خشک شدند.

روزهای سختی را گذراندیم همه دامها را فروختیم . همه کم کم از روستا مهاجرت کرده بودند و ما هم به فکر ترک ولایت بودیم که با عمویم که در ایران و در اشتهارد واقع در استان البرز زندگی می کرد ارتباط بر قرار کردیم و او به ما گفت که به ایران بیاییم . من همسر و فرزندانم به همراه مادرم و حسین به ایران مهاجرت کردیم و در اشتهارد ساکن شدیم.

حسین در اشتهارد در کارخانه ای مشغول به کار شد و از مادرم نگهداری می کرد. اخلاق و رفتارش با مادرم باشفقت و مهربانی بود. حسین خیلی رحم داشت و نمی گذاشت به مادرم در ولایت غربت سخت بگذرد. همه کس مادرم بود. کم کم حسین بزرگتر که شد به سنگ کاری رو آورد و پولی پس انداز کرد و اوضاعش بهتر شد که ناگفته نماند پولش را به کسی امانت داده بود که آن شخص امانت را خیانت کرده و پول حسین را پس نداد.

حسین عاشق بچه ها بود وقتی به خانه ما می آمد با بچه ها بازی می کرد . بچه ها او را خیلی دوست داشتند. اینقدر اینجا را شلوغ می کردند که من بهش می گفتم :برادر مگه بچه شده ای!

خواب حضرت زینب (س) حسین را به سوریه کشاند

مادرم یک سال قبل از شهادت حسین فوت کرد. بعد از فوت مادرم حسین کم کم حرف از رفتن به سوریه را زد و می گفت: باید به سوریه بروم ؛حضرت زینب من را طلبیده است. من خوابش را دیده ام. من گفتم نه برادر تو باید ازدواج کنی و تشکیل خانواده بدهی . گفت بعد از جنگ سوریه ازدواج می کنم. برای آموزش به تهران رفت و آموزش دید. آمد از ما خداحافظی کرد و من او را از زیر قران رد کردم پشت سرش آب ریختم به امید دیدار دوباره برایش دعای خیر کردم به او سفارش کردم که از طرف ما هم نایب زیاره باشد و سلام ما راهم به حضرت زینب(س) برساند.

وقتی به سوریه رسید،  توی حرم بود که به ما زنگ زد. بعد از آن دیگر هیچ تماسی با هم نداشتیم. یک ماه در سوریه بود و ما از او بی خبر بودیم هروقت زنگ می زدیم موبایلش خاموش بود که خبر شهادتش را به ما دادند . از طرف فاطمیون به ما زنگ زدند.

گفتند که حسین زخمی شده است. و بعدا گفتند که شهید شده است و دو سه روز بعد پیکرش به تهران آوردند و داماد من رفت پیکر را شناسایی کرد. پیکرش را تشییع کردند ولی به ما نشان ندادند و گفتند که خمپاره خورده است. پیکر را در اشتهارد به خاک سپردیم.

حسین همه زندگیش، از همان کودکیش، جهاد کرده بود تا اینکه در راه حضرت زینب(س) به شهادت رسید . پنج سال نگهداری از مادر مریضم کم از جهاد در جبهه نبود او به خاطر پرستاری از مادرم ازدواج نکرد .

سرانجام حسین اینگونه بود که حضرت زینب (س) او را فرا خواند و او لبیک گویان به این راه برود. وقتی شهید شد خیلی غصه حسین را می خوردم که خیری از زندگی و جوانیش ندید و شهید شد. یک شب خواب او  را دیدم که گفت: خواهر غصه من را نخور من زنده ام.


روایتی خواهرانه از شهید مدافع حرم «حسین احمدی» ؛ من را «حضرت زینب(س)» طلبیده است باید بروم.

من «اسحاق محمدی» خواهر زاده شهید گرامی« حسین احمدی» هستم . من خاطره های زیادی از شهید دارم چون اوقات زیادی را با او گذرانده ام.

حسین خیلی راستگو و شوخ طبع بود عاشق اهل بیت و ائمه بود. جنگ که در سوریه شروع شد و در تلویزیون می دید و ناراحت می شد. تا اینکه گفت: من خواب دیدم و باید بروم . به عشق ائمه رفت. نحوه دقیق شهادت حسین را به ما نگفتند. فقط گفتند که خمپاره خورده و صورتش زخمی شده است.

تشییع جنازه حسین بسیار پرشکوه بود، هم آمده بودند؛ هم ایرانی و هم افغانی. حسین اولین شهید مدافع حرم در اشتهارد بود.  ختمش را در مسجد شهدا اشتهارد گرفتیم هم مداح ایرانی و هم افغانی بود. من به دایی ام؛ شهید حسین احمدی افتخار می کنم که به بهترین راه یعنی شهادت رفت. سعادتی بهتر و والا تر از این وجود ندارد. خداوند در قران می گوید: به شهدا نگویید مرده اند بلکه زند ه اند و نزد ما روزی می خورند.

صحبت آخر من این است که مردم بدانند  اینها هم شهید شده اند و قدرشان را بدانند و یادشان نرود.  در دوران دفاع مقدس هم شهید افغانی داشته ایم و امروز شهدا افغانی مدافع حرم داریم.

تنظیم از نجمه اباذری
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده