به مناسبت هفته نیروی انتظامی
...شما همه تازه به اينجا آمديد و الان تا موقعي كه به وضع و آب و هواي اينجاها آشنا شويد، مهمان من هستيد...
حکایت «مهمان نوازی» شهید سرباز از نیروی انتظامی

نوید شاهد البرز:

شهید«رسول بهمن وند» فرزند «احمد و ملیحه» در سال 1350، در شهر کرج دیده به دنیا گشود. وی تحصیلات خود را تا مقطع سوم راهنمایی ادامه داد. شهید «رسول بهمن وند» در حالیکه در لباس مقدس سربازی بود و در نیروی انتظامی خدمت می کرد، در تاریخ بیست و یکم مردادماه 1370، در درگیری مسلحانه در «بیرجند» به درجه رفیع شهادت رسید.

«مهدي مرادي» يكي از هم خدمتان و دوستان شهيد «رسول بهمن‌وند» از دورانی که با هم بودند چنین روایت می کند:

«اواخر بهار بود كه ما از ناحيه مشهد به منطقه انتظامي شهرستان نهبندان تقسيم شديم و در انتظامات اين منطقه با برادر بهمن‌وند آشنا شدم كه سرپرست انتظامات را برعهده داشت. يكي از رفتارهاي «شهيد بهمن‌وند» كه خيلي ما را شرمنده مي‌كرد اين بود كه هر روز قبل از اينكه ما را بيدار كند صبح زود بيدار و نمازش را به جا مي‌آورد و بعد از نماز توي دژباني و جلو دژباني را نظافت مي‌كرد و طوري اين كار را انجام مي‌داد كه ما از خواب بيدار نشويم و هر موقعي كه ما از خواب بيدار مي‌شديم و مي‌خواستيم كمك كنيم؛ مي‌گفت: كه ببخشيد؛ شما را از خواب بيدار كردم. ما مي‌گفتيم: رسول شما كه سرپرست ما هستي، نبايد اينكارها را بكني او در جواب مي‌گفت: شما همه تازه به اينجا آمديد و الان تا موقعي كه به وضع و آب و هواي اينجاها آشنا شويد، مهمان من هستيد و به هر طور و به هر زباني كه باشد من بايد دل شما را بدست آورم و نگذارم كه شما در اينجا ناراحت بشويد و اين دوست ما هميشه ما را به ورزش تشويق مي‌كرد و اين هميشه بعد از صبحگاه به همه بچه‌ها ورزش مي داد و حتي هميشه با عده‌اي از بچه‌ها كه ورزش كار بودند، مي‌رفتند ورزش مي‌كردند و با همين كارهايش همه بچه‌ها هميشه از او راضي بودند و تا آنجا كه مي توانم بگويم خصلتهاي مردانگي او هميشه ما را شرمنده مي‌كرد چون كه هر موقع درجه‌دارها مي‌خواستند به ما گير بدهند يا مي‌خواستند ما را بازداشت يا تنبيه كنند اين جلو مي رفت و از ما دفاع مي‌كرد و حتي به اتاق فرماندهي رجوع مي‌كرد و تمام مشكلات ما را درميان مي‌گذاشت و بعداً فرمانده نيز به كارهاي ما رسيدگي مي‌كرد حتي دستور مي‌داد كه به غير از من هيچ كس حق ندارد به انتظامات چيزي بگويد.

اين خاطره هيچ از يادم نمي‌رود كه در ماه محرم من و رسول هميشه چند روز از صبح تا شب براي هيئت آن شهرستان اسكورت مي‌شديم و با هيئت به مسجدهاي شهر مي‌رفتيم و در سينه‌زني‌ها و زنجيرزني‌ها شركت مي‌كرديم حتي اين سخن كه از دهان رئيس عقيدتي سياسي اين منطقه بيرون آمد از يادم نمي‌رود آن اين بود كه او گفته بود كه بخاطر همين كارها كه شما زحمت مي‌كشيد من به شما پنج روز مرخصي تشويقي مي دهم كه من الان هم وقتي كه به يادم مي افتد ناراحت مي شوم كه چرا من پنج روز رفتم و او نرفت و نيز اين سخن رسول از يادم نمي رود كه او اين بار به من گفت كه يك دفتر خاطرات بخر و من نيز خريدم و گفتم: اول دفتر چه بنويسم گفت كه اول دفتر با خط بزرگ بنويس امان از جدائي و من نيز نوشتم و الان نيز هر موقع اين سخنش به يادم مي افتد به خاطر اينكه از او جدا شده‌ايم گريه‌ام مي افتد و خيلي ناراحت مي‌شوم .

در هنگام درگيري نيز نگذاشتند كه ما برويم و آنها كه مي خواستند بروند من كه در آخرين دقيقه‌ها كه از رسول خداحافظي كردم و من رفتم به كلاس نهضت و رسول كه با شجاعت كامل نوار فشنگها را به دور كمرش بسته بود و آماده رفتن به درگيري با منافقين بود و من وقتي كه از كلاس برگشتم گفتند كه عده‌اي از نيروها را كشته‌اند و عده‌اي را اسير كرده‌اند و وقتي اين خبر به ما رسيد ما هم جهت كمك آنها رفتيم و ديدم كه اشرار رفته‌اند و تحقيق كرديم و گفتند كه رسول اسير شده است و ما از آن منطقه‌اي كه آنها اسير شده بودند خداحافظي كرديم و به گروهان برگشتيم و بعد از چند ماه خبر رسيد كه اين اسرا را به شهادت رسانده‌اند و ما نيز رفتيم در بيرجند آنها را شناسايي كرديم.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده