سه‌شنبه, ۲۷ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۴۷
شهید مظلوم محمد صابری انسانی وارسته و پا کباز که پس از هفت سال مقاومت و ایستادگی بر سر عشق خود عشق به معبود جان خویش را بر طبق اخلاص و صفا قرار داده و با یک دنیا شور و شعف تقدیم کرد.
غریبانه ها؛ بلاجوی دشت کربلا

شهید مظلوم محمد صابری انسانی وارسته و پا کباز که پس از هفت سال مقاومت و ایستادگی بر سر عشق خود عشق به معبود جان خویش را بر طبق اخلاص و صفا قرار داده و با یک دنیا شور و شعف تقدیم کرد. هم او که در عنفوان شباب شمع وجودی خود را در راه اعتلای
کلمت الله شعله ور کرد و هادی و شادی گشت برای اسلام و انقلاب شهید عزیز در مرداد ماه سال 1335 در خانوادۀ بسیار متدین و متعهد به اسلام در اصفهان دیده به جهان گشود و پس از چند ماهی راهی آبادان شده، تا پیروزی انقلاب در آنجا سکونت و به تحصیلات خود ادامه می دهد و در سال 1357 همراه والدین به زادگاهش مراجعت نمود و دوران تحصیلات را ادامه دادتا جنگ تحمیلی، برادر بزرگتر محمد به همراه پسر عمو خود همگام با شیردلان بسیج و سپاه و ارتش عازم جبه هها م یگردند و با وجود جراحاتی که بر م یدارند باز حاضر و ترک صفوف رزمندگان نم یشوند و پس از بهبودی نسبی در عملیات بیت المقدس عاشقانه شربت شهادت می نوشند، پس از این شهید از پدرش می خواهد
که اجازه رفتن به جبهه ها را به او بدهند اما به علت تنهایی پدر و مادرش موافقت نمی شود ولی رجوع مستمر محمد به پایگاه بسیج آنان را ناچار می کند تا او را علیر غم سن کمش برای آموزش با دیگر نیروها به یزد اعزام دارند اما باز به علت داشتن سن کم او به روستایش
باز می گرداندند.

و بالاخره با رجوع مستمر و ثبوت درایت خود به مسئولین بسیج همزمان با عملیات محرم به او اجازه اعزام به جبهه داده می شود ولی ایشان به علت داشتن وظیفه پدافندی موفق به حضور در عملیات نگردید و پس از مرخصی دوباره همزمان با عملیات والفجر مقدماتی محمد موفق به شرکت در عملیات شده که در محاصره قرار گرفته و بر اثر انفجار خمپاره دشمن و موج شدید آن محمد را مجروح و به بیمارستان منتقل و بستری گردید.

که پس از بهبودی به منزل برگشته و بنابر اصرار پدرش در شرکت تهیه مواد غیر فلزی اصفهان در قسمت کارگزینی مشغول به کار شده و شب ها به تحصیل علم می پردازد. در بهمن ماه سال 1362 مجدد تصمیم به بازگشت به جبهه ها را می نماید. نام های به پدر و مادرش می نویسد:
  این آخرین بار است که به جبهه می روم و شما دیگر مرا نخواهید دید، آری عشق حسین و محبت امام چنان به جانش آتش افروخته بود که یقین داشت این آتش جز به شهادت خاموش نخواهد شد.
به هر حال محمد به کاروان عاشقانه پیوست و در عملیات خیبر به عنوان کمک آرپی جی زن در لشکر نجف اشرف برای دفاع از حدود اسلام و آرمان مقدس مهیای نبرد گردید. و در حین عملیات مجروح می شود. بر اثر جراحات وارده، او و جمعی از یارانش به اسارت درآمدند.
آنجا که حیلت و تدبیر کارگر نیاید و فقط عشق و اخلاص، است و ایثار که سعادت م یآفریند، اینجا مکان و ماوای محمد و محمدهاست که به قول خود شهید (سارت در  راه عقیده آزادی است) باید چشم دل را ستوده و خانه جان را صیقل داد تا حقایق بر تو پدیدار آید.
بارزترین ویژگی او همان اخلاق نیکو و روحیه والا و معنوی او بود این نه صرف سخن یا تمجیدی بی اساس از او نیست.

بلکه مناجات های پی در پی و اشک و آه و نالۀ او در دل شب ها تلاوت منظم قرآن روحیه متواضع، حجب و حیای اجتماعی، احترام به دیگران
خدمت کردن به هر شکل و صورت حتی بیشتر از توانش همه و همه گواه صادقی بر این امر می باشد روحیه توسل و عشق شهید به اهل بیت (ع) را به آسانی نم یتوان به تصویر کشید.
یکی از دوستان می گفت: مدتی پیش در عالم خواب خود را همراه با عده زیادی در حرم مولا حسین (ع) یافتم جمعیت دستان خود را به ضریح گرفته و طواف می کردند ولی در گوشه ای از حرم محمد را دیدم.
مؤدبانه کناری ایستاده و ضریح به دور او م یچرخید متعجب شدم بنا گاه از خواب پریدم جای محمد که در کنارم بود خالی بود اما کمی آ نطرف تر او را دیدم که در حال خواندن نماز شب یک دست را به جانب معبود گرفته و با دست دیگر تسبیح و چشمانش پر از اشک و در حالت تضر ع عجیبی بسر می برد. صبح شد هنگام صرف صبحانه با افسوس گفت خوشا به حال آنان که به کربلا رفتند و کربلایی شدند، گفتم که تو همکربلای هستی گفت من به کربلا نرفتم باز گفتم من م یدانم که تو هم کربلایی هستی، پرسید به او گفتم که این رازی است که تا
پایان اسارت برای تو نخواهم گفت مگر هنگام آزادی ما.
غریبانه ها؛ بلاجوی دشت کربلا

دو هفته قبل از شهادتشان در صحبتی با یکی از برادران از چگونگی قبرستان خاموش موصل و چگونگی تدفین شهدای اسیر در آنجا سؤالات بسیاری می کند و از تنهایی آن خفتگان در خاک و ب یزائر مسکوت قبرشان شکوه م یکند و می گوید آخر این طوری هم خیلی سخت آدم نه پدری و نه مادری که بیایند سر قبرش و فاتحه ای بخوانند و با حداقل یکی دو ساعت بایستند که انسان با قبر و فضای آن آشنا بشود و بعد بروند و در آخر گویا خود را یکی از آن شهیدان می بیند و به همراه خود وصیت می نماید که ا گر روزی شهید شد چه کسانی او را غسل و کفن کرده و به خاک بسپارند.

می گفت: مادرم در فراق برادرم صبور بود اما نمی دانم که در مورد خبر شنیدن شهادت من چه خواهد کرد به او بگویید که در فراق من همان طوری باشد که در حق برادرم بود و اما روزی که داغ فراق بر دل دوستان نهاد که تا ابد جگرمان می سوزد و در عزایش سوگواری خواهیم
نمود، روز رحلت و شهادت ملکوتی محمد عزیزمان که امیدواریم اباعبدالله الحسین(ع) این یاورش را در کنار خود و در جوار حضرت علی ا کبر جای دهد و مطمئن هستیم که خواهد بود.
آن روز گرم تابستان سال 69 ، چند روز مانده به محرم، ساعت 3 بعد از ظهر محمد هم با تیمشان عازم میدان کوچک فوتبال شد. خیلی سالم و سر حال. پانزده دقیقه از بازی گذشته بود که آمد گوشه ای نشست و گفت: سرم گیج است.

چند قطره خون از بین یاش آمد. بعد هم، روی زمین افتاد. محمد را روی تخت بهداری بردند. همۀ اردوگاه در سکوتی غمبار فرو رفته بود. همه دلشان می خواست برایش اتفاقی نیفتاده باشد، اما محمد صابری، جوان دوست داشتنی خیبری، شهید شده بود.
روز پنج شنبه یک ساعت قبل از شهادتش چند لحظه پیش من آمد و گفت برادر جان من دیگر م یروم اما روز قیامت در صراط دست مرا بگیرید. نمی دانم چرا بی اختیار با هم مصافحه کردیم او رفت و در حین رفتن در حالی که رویش به من بود سه مرتبه گفت خداحافظ گویی عزم سفری بس دراز دارد من نیز با نگاه او را تا دم در بدرقه کردم و یکی دوبار او را صدا کردم که متأسفانه صدایم را نشنید و حدود 45 دقیقه از این امر نگذشته بود که شنیدیم محمد را به بیمارستان برد هاند به حتم می دانستم که او شهید شده حتی زمانی که برخی خبر از گشت سلامتی او را چند لحظه ای دادند من در دل مطمئن بودم که او شهید شده حتی ا گر همه می گفتند سالم است می دانستم که او از عالم خا کی پر گشوده است. هر طور بود موفق شدم در بیمارستان بر بالین او حاضر شوم رویش را بوسیدم لحظ های بعد جسد مطهر او را بر روی برانکار دیدم در حالی که قدرت تفکر از من سلب شده بود نزدیک برانکارد رفتم دست او را در دستم گرفتم و با قلبی سوزان با او وداع نمودم. برادران دیگر اردوگاه هم می آمدند و او را می بوسیدند و با او وداع می کردند. همه گریه م یکردند نا گهان به ذهنم خطور کرد که باید شهید را علیرغم میل دشمن تشییع کنیم چیزی که تا آن زمان ممنوع بود از مسئول اردوگاه خواستیم که از دشمن بخواهد تا این موضوع عملی شود این امر با مخالفت روبه رو شد زیرا از عواقب آن می ترسیدند.

غریبانه ها؛ بلاجوی دشت کربلا

ولی اصرار ما از یک طرف و تأیید چهره مظلوم و غریب شهید بر دشمن از طرف دیگر موجب شد که دشمن به شرط رعایت نظم و مدت زمان محدود قبول کند شهید در حالی که روی برانکارد قرار گرفته بود در روی دستان یاران به محوطه اردوگاه تشییع و جمعیت بر سر و سینه
می زدند و گریه م یکردند صدای الله ا کبر فضای اردوگاه را پر کرده و شعار عزا عزا است امروز روز عزا است امروز، غوغای محشری بر پا بود که زبان از وصفش عاجز و با شکوه ترین تشییع نسبت به شهید محمد انجام شد و بالاخره پیکر پاک او را تا پشت درب زندان تشییع کردند.

دشمن شدیدًا تحت تأثیر این شهید عزیز قرار گرفت و از دیدن ابزار احساسات شدید یاران شهید بلافاصله برنامه رادیویی خود را قطع نمود و به پاس احترام شهید صوت قرآن پخش نمود و برای اولین بار در تاریخ اسارت ما سه روز پیاپی شاهد پخش قرآن از بلندگوهای اردوگاه بودیم
با وجودی که شهدای زیادی داده بودیم شهادت محمد تأثیر زیادی در روحیه و رفتار و حرکات همه گذاشت و یاد مرگ را در دلها زنده کرد خیلی ها راضی به مرگ شده بودند و این تأثیر نشأت گرفته از اعمال و رفتار و اخلاق و اخلاص کامل او بود و مراسم ختم برگزار شد و دشمن
هم در آن شرکت کرد و حتی تعدادی از سربازان نگهبان عراقی به یادش گریه م یکردند و در این مدت بیش از 250 ختم دوره قرآن چه به صورت جمعی و شخصی برقرار شد.

از دشمن خواسته شد تا جنازه به ایران فرستاده شود و در مرحله اول موافقت گردید و گفتند بایستی از مقامات بالا کسب تکلیف بکنیم و این موضوع به مدت 11 روز به طول انجامید و در پایان مخالفت بالا را اطلاع دادند و گفتند باید هرچه زودتر دفن گردد ما هم دیگر دستمان
به جایی نمی رسید. 4 نفر از برادران طبق وصیت جهت غسل و کفن و دفن آماده شدند و بدن شهید را تحویل و پس از انجام مراسم مربوطه از طرف این یاران خوب در روز 8 مرداد ماه مصادف با هشتم محرم و شب تاسوعای حسینی که متعلق به علی ا کبر بود پس از اجرای کامل مراسم، غریبانه و مظلومانه و به طور امانت در قبرستان شهر موصل به خاک سپرده شد و شب همه نماز لیله الدفن بجا آوردند و شب تا به صبح در تمام آسایشگاه تلاوت قرآن برقرار شد. پس از آن، کیسۀ انفرادی محمد را که باز کردند، وصیت نامۀ کوچکی به دست آمد: «اسارت در راه عقیده، عین آزادی است. »

منبع: غریبانه ها/ کنگره ملی تجلیل از شهدای غریب آزاده/ علی رستمی/ 1393
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده