به مناسبت سالروز شهادت /تبار روستای رستمکلاته
منطقه دهلران شب نا آرامی را می گذارند نیروهای بعثی عراق حمله کرده بودند و نیروها در محاصره آنها قرار گرفته بودند از آن شب به بعد، دوستان صفر دیگر او را ندیدند . شهید صفر رمضانپور از آن تاریخ به بعد مفقوالاثر گردید و جنازه پاکش باز نگشت.
نوید شاهد گلستان ؛ شهید رمضان صفرپوررستمکلاته/ ششم آذر 1330، در روستای رستم کلاته سادات از توابع شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش غلامعلی، کشاورز بود و مادرش شهربانو نام داشت. خواندن و نوشتن نمی دانست. کارمند شهرداری بود. سال 1359 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. یکم فروردین 1363، با سمت آرپی چی زن در دهلران هنگام درگیری با نیروهای عراقی به شهادت رسید. تا کنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.

بخشی از زندگی نامه :

وقتی پدرش برای ثبت نام به سپاه رفت از قبل صفر با مسئولین صحبت کرده بود که پدرش را ثبت نام نکند تا به کارهای کشاورزی اش برسد. اما پدر رفت که در همانجا خدمت کنند، بچه های سپاه با او صحبت کردند تا منصفرش کنند اما پدر شهید می گفت ؛ نمی دانم چرا دلم آرام و قرار نمی گیرد به من الهام شده که اینبار فرزندم بر نمی گردد و آنها می گفتند خوب حاج آقا اگر شما هم بروید جبهه چه کاری از دست شما بر می آید. چه کاری می خواهید بکنید حاج آقا گفتند : من موتورم را بر می دارم و به تمام رزمنده ها آب می دهم و در نهایت اجازه ندادند که حاج آقا برود و گفتند خدا نیت شما رد قبول می کند.

صفر چند روز بعد در تاریخ 19 بهمن 1362 برای سومین بار عازم جبهه های حق علیه باطل شد. شوخ طبعی صفر زبانزد خاص و عام بود. دوستانش در شهرداری به او شهردار می گفتند، آخرین بار وقتی می خواست به جبهه برود در حالی که بچه اش در بلغش بود و می خواست سوار ماشین بشود گفت : ناراحت نباشید انشااله می رویم و در بصره من شهردار می شوم. اعزام سوم به منطقه دهلران صورت گرفت اواخر سال 1362 زمان عملیات والفجر 3 بود و صفر نیز به مقصد شرکت در این عملیات راهی منطقه شد، همرزمانش از رشادتها و شجاعتهایش در میدان نبرد تعریف می کنند.

یکی از همرزمانش تعریف می کنند؛ شهید رمضانپور همواره در جبهه چهره ای خندان داشت و می گفت ما آمدیم یا شهید می شویم و یا پیروز می شویم.

یکبار یکی از همرزمانش که تیر خورده بود و در میدان مانده بود به وی گفت اگر مرا به عقب نیروی روز قیامت از تو شکایت می کنم و صفر نیز او را گرفته و به عقب برگردانده بود و در حال حاضر آن رفیقش زنده است و در حالی که شهید....

عملیات والفجر 3 آغاز شده بود نامه صفر نیامده بود و مادر حسابی نگران فرزندش بود و البته این همه نگرانی بی مورد هم نبود در آخرین دیدار به مادر قول داده بودکه اگر بازگشت دیگر به جبهه نرود واین خود هراس مادر را از نیامدن فرزندش بیشتر کرده بود.

5 اسفند سال 1362 بود آن شب منطقه دهلران شب نا آرامی را می گذارند نیروهای بعثی عراق حمله کرده بودند و نیروها در محاصره آنها قرار گرفته بودند از آن شب به بعد، دوستان صفر دیگر او را ندیدند . شهید صفر رمضانپور از آن تاریخ به بعد مفقوالاثر گردید و جنازه پاکش باز نگشت.

فرازی از وصیت نامه:

امیدوارم وقتی پسرم بزرگ شد راه امام حسین (ع) و دخترانم راه حضرت زینب (س) را ادامه دهند از شما دوستان و سرورانی که این وصیت نامه را می خوانید می خواهم که از اسلام و امام دفاع کنید تا هیچ دشمن و متجاوزی نتواند به این مملکت خیانت کند.

منبع : پرونده فرهنگی شهدا/اداره هنری، اسناد و انتشارات
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده