گرامیداشت روز مهندس
آخرين پروژه ايشان و همکارانشان، طرح موشک بالستيک بود که ايشان موفق شد و جانش را در اين راه تقديم به انقلاب اسلامي و امت اسلامي ايران کرد.

نوید شاهد البرز: شهید مهندس محسن ناظر فصیحی در سال 1329 در شادگان متولد شد، وی بعد از اخذ دیپلم در سال 1349 براي تحصيل در نيروي دريائي عازم آمريکا شدند و افسري را در آنجا تمام کردند، چهار سال دوره مهندسی برق را گذراند.

در سال ۱۳۵۵ در صنايع الکترونيک در قسمت تحقيق و توسعه مشغول به کار شدند و در زمان شهادت قائم مقام صنایع موشکی پارچین بود. در سال ۱۳۶۳ در سرد خانه اتوماتيک تهران که بزرگترين سردخانه مواد غذائي کشور و در جاده قديم کرج مي باشد ، مسئوليت سرد خانه را عهده دار شدند که اين سرد خانه به نام شهيد نام گذاري شده است.در سال ۱۳۶۴ چند بار عازم جبهه هاي جنگ شدند که در آنجا دستگاهي درست کرده بودند که آب شور را براي رزمنده ها تبديل به آب شيرين مي کرد. سپس از آنجا طي ماموريتي به پارچين اعزام شدند و در قسمت موشکي انجام وظيفه مي کردند، که آخرين پروژه ايشان و همکارانشان، طرح موشک بالستيک بود که ايشان موفق شد و در بیست و ششم آذر ماه سال 1365 در سمنان سایت موشکی پارچین، جانش را در اين راه تقديم به انقلاب اسلامي و امت اسلامي ايران کرد.

از نیروی دریایی امریکا تا طراحی نخستین موشک بالستیک

در پی خاطراتی از زبان همسر شهيد بزرگوار محسن ناظر فصيحي می‌خوانیم:


شهید محسن ناظر فصيحي در سال 1349 براي تحصيل در نيروي دریایی عازم آمريکا شدند و افسري را در آنجا تمام کردند و در سال 1353 با این‌جانب که دخترعموی شهيد بودم ازدواج کردند و ثمره اين ازدواج چهار فرزند پسر بود. به نام‌های: شهاب‌الدین، احسان الله، عبدالله، شمس‌الدین.
در سال 1355 در صنايع الکترونيک در قسمت تحقيق و توسعه مشغول به کار شدند و جزء تکنیسین‌های ارشد آنجا بودند. در سال 1360 مسئوليت مخابرات سپاه را به ايشان محول کردند و سپس در عقيدتي سياسي صنايع دفاع خدمت کرد که در سال 1363 مجدداّ در سردخانه خودکار تهران که بزرگ‌ترین سردخانه مواد غذائي کشور و در جاده قديم کرج است، مسئوليت سردخانه را عهده‌دار شدند که اين سردخانه به نام شهيد نام‌گذاری شده است.
در سال 1364 چند بار عازم جبهه‌های جنگ شدند که در آنجا دستگاهي درست کرده بودند که آب‌شور را براي رزمنده‌ها تبديل به آب شيرين می‌کرد. سپس ازآنجا طي مأموریتی به پارچين اعزام شدند و در قسمت موشکي انجام‌وظیفه می‌کردند که آخرين پروژه ايشان و همکارانشان، طرح موشک بالستيک بود که ايشان موفق شد و جانش را در اين راه تقديم به انقلاب اسلامي و امت اسلامي ايران کرد.

ايشان انساني قابل‌اعتماد و از هر حيث يک عضو باارزش اين مملکت بود. در وجودشان صميميت و انسانيت موج می‌زد. استعداد درخشاني داشتن و به علم و دانش بيش از همه‌چیز علاقه داشت. در زندگي مرتکب خوبی‌های بسيار و زيان اندک می‌شدند. چهره‌ای معصوم و صداي دل‌نشینی داشتند. در شيراز که زندگي می‌کردیم اکثر صبح‌ها ايشان اذان صبح را در مسجد شهيد دستغيب می‌خواندند.
داراي قدرت‌های فوق‌العاده‌ای بودند، چون درونش چيزي بهتر از آنکه به ظاهرش نشان می‌داد وجود داشت. ايشان آن‌قدر مهربان و صبور بود که با آن‌ همه مسئوليتي که در اداره و زندگی داشتند خم به ابرو نمی‌آورد و هميشه شکرگزار بود و هیچ‌کس از مشکلات او خبر نداشت حتي غم‌هایش هم خصوصي بودند. هرگز مرتکب عمل غیرعادلانه‌ای نمی‌شد. هدفش سعادت واقعي و آرامش بود که ايشان به هدفش که همان سعادت واقعي بود رسيد و مرا با يک غم تنها گذاشت و مسئوليت چهار فرزند پسر به دوش اين حقير افتاد.
بعد از شهادت محسن مشکلات زيادي را تحمل کردم که جاي بحثي ندارد. مسئوليت بچه‌ها، صفا و صميميت و ارزش خاصي برايم داشت. در تمام لحظه‌های زندگي يار و غمخوار آن‌ها بودم. بازندگی و مشکلات راحت‌تر از بقيه کنار می‌آمدم، هرچند که ظاهر قضيه اين را نشان نمی‌داد. تمام برویم را متمرکز کردم که بچه‌ها را بزرگ کنم و اکنون به خود افتخار می‌کنم که بخشي از عمرم و جوانی‌ام و نشاطم را صرف فرزندان آن شهيد کردم.

از نیروی دریایی امریکا تا طراحی نخستین موشک بالستیک
او بهار جاودان ما بود. هرگز فراموش نمی‌کنم روزي که در شيراز زندگي می‌کردیم يکي از همکاران شهيد محسن آمد و يادداشتي را به من داد که شهيد فصيحي در آن نوشته بود که همسرم:

من عازم جبهه هستم از بچه‌ها مراقبت کن و من نذر کرده‌ام که سه ماه در جبهه باشم و از این‌ که نتوانستم با تو همسرم خداحافظي کنم معذرت می‌خواهم. بعد از خواندن اين يادداشت، فرداي آن روز به‌اتفاق فرزندان خردسالم رفتم پایانه و عازم جبهه شدم. داخل اتوبوس همه سرباز و رزمنده بودند، فقط من تنها زن شجاعي بودم که عازم جبهه می‌شدم.
بالاخره به اهواز رسیدیم و بعد از يک هفته شهيد فصيحي را پيدا کرديم. ايشان از خط مقدم آمده بودند. لشکر هم‌رزمان ايشان گفته بودند آقاي فصيحي تو کجائي؟ يک لشکر آمده دنبال تو.
که ايشان با تعجب گفته بودند: چه کسي آمده؟
گفته بودند: همسرت و بچه‌هایت؛ که ايشان آمدند پایانه و به من گفتند: اگر می‌خواهی تو هم در اين ثواب شرکت کني، با بچه‌ها برو و من نذرم را که ادا کردم برمی‌گردم. اين هم خاطره‌ای از سال 1364 حمله خيبر بود که برايتان گفتم.
هم‌اکنون 16 بهار بدون او سپری‌شده. هنوز وجود و چهره بزرگوارش را احساس می‌کنم و آن نگاه آخرش را که موقع خداحافظي مرا به صبر و آرامش دعوت می‌کرد.
شهيد محسن گل کم‌دوامی بود. آن‌قدر خاطره از شهيد به ياد دارم که اگر خواسته باشم بازگو کنم، از وقت و حوصله شما عزيزان خارج است.
فقط از شما عزيزان می‌خواهم براي کساني که اندوهي عميق در دل دارند دعا کنيد.

منبع : پرونده فرهنگی شهید و سایت دانشگاه صنعتی خواجه‌نصیرالدین طوسی
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۴:۴۰ - ۱۳۹۷/۱۲/۱۷
0
0
خدا رحمتش کند انسان پر تلاشی بود الان مجموعه ای بنامش هست که پرافتخار است .
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده